Categories
استر

استر 8

یهودیان مقابله به مثل می‌کنند

1 در همان روز پادشاه تمام دارایی و اموال هامان، دشمن یهودیان را به استر ملکه بخشید. استر به پادشاه گفت که مردخای از خویشاوندان اوست. از آن به بعد مردخای اجازه یافت به حضور پادشاه برود.

2 پادشاه انگشتر خود را که مُهرش نیز بر آن قرار داشت (که از هامان پس گرفته بود) از انگشت خود بیرون آورد و به مردخای داد. استر مردخای را مسئول اموال هامان نمود.

3 استر برای بار دوم بر پاهای پادشاه افتاد و با گریه و زاری از پادشاه درخواست کرد تا نقشهٔ شوم هامان اجاجی علیه یهودیان را متوقّف سازد.

4 پادشاه عصای طلای خود را به طرف او دراز کرد، و او برخاست و گفت:

5 «اگر اعلیحضرت صلاح می‌دانند و اگر من مورد لطفشان واقع شده‌ام، خواهش می‌کنم فرمانی صادر فرمایند تا از اجرای نقشهٔ هامان پسر همداتای اجاجی، برای نابودی یهودیان در تمام استانها، جلوگیری شود.

6 چطور می‌توانم شاهد مرگ و نابودی اقوام و خویشاوندان خود باشم؟»

7 خشایارشاه به استر ملکه و مردخای یهودی گفت: «دیدید که من هامان را به‌خاطر توطئه‌اش به ضد یهودیان دار زدم و اموال و دارایی او را به استر بخشیدم.

8 امّا فرمانی که به نام پادشاه و مُهر سلطنتی صادر شده باشد، لغو شدنی نیست. در هر حال، شما می‌توانید هرچه که بخواهید به یهودیان در همه‌جا بنویسید و می‌توانید حکمی به نام من و با مُهر سلطنتی ممهور کرده بفرستید.»

9 پس مردخای در روز بیست و سومِ ماه سوم، یعنی ماه سیوان، مُنشیان پادشاه را احضار کرد و حکمی را که خودش نوشته بود، برای یهودیان، حاکمان، والیان و مأموران دولتی در تمام یکصد و بیست و هفت استان از هندوستان تا حبشه فرستاد. آن حکم به خط و زبان محلی هر استان، و همچنین به خط و زبان خود یهودیان نوشته شد.

10 مردخای فرمان را به اسم خشایارشاه نوشت و با انگشتر سلطنتی مُهر کرد و آن را به وسیلهٔ قاصدانی که بر سریعترین اسبها سوار بودند، فرستاد.

11 طبق این فرمان یهودیان از جانب پادشاه اجازه داشتند در هر شهری برای دفاع از خود متّحد شوند. اگر افراد مسلّح از هر ملّتی یا هر ناحیه‌ای به یهودیان و زن و فرزندانشان حمله نمایند، آنها حق دارند دشمنان خود را بکشند و اموالشان را تصاحب کنند.

12 روزی که برای این کار تعیین شد، همان روزی بود که برای کشتار یهودیان در نظر گرفته شده بود، یعنی روز سیزدهم ماه ادار که دوازدهمین ماه سال است.

13 قرار بر این شد که این فرمان به صورت یک اعلامیه در تمام نواحی به اطّلاع همه برسد تا یهودیان بتوانند برای انتقام از دشمنان خود در آن روز آماده باشند.

14 به فرمان پادشاه قاصدان سوار بر اسب شدند و با سرعت تمام حرکت کردند. این فرمان در پایتخت، یعنی در شهر شوش نیز به اطّلاع عموم رسانده شد.

15 مردخای در حالی کاخ را ترک کرد که ردایی شاهانه به رنگ سفید و آبی و با ردایی کتانی با سفید و بنفش زیبا در بر داشت و تاج طلای باشکوهی بر سر نهاده بود. آنگاه فریادهای شادی مردم در تمام جاده‌های شهر شوش بلند بود.

16 یهودیان به‌خاطر این موفقیّت احساس خوشی و آرامش می‌کردند.

17 در هر شهر و استانی که فرمان پادشاه قرائت می‌شد، یهودیان با خوشی و سرور آن روز را جشن می‌گرفتند. در این موقع بسیاری از مردم از ترسِ یهودیان، به آیین آنان گرویدند.

—https://api-cdn.youversionapi.com/audio-bible-youversionapi/84/32k/EST/8-4eb89355ea0944cb37ae27e3065184a3.mp3?version_id=181—

Categories
استر

استر 9

یهودیان دشمنان خود را نابود می‌کنند

1 روز سیزدهم ادار، روزی که باید نخستین فرمان پادشاه اجرا می‌شد و دشمنان یهودیان در آرزوی شکست کامل آنها بودند، فرا رسید. امّا اوضاع تغییر یافت و یهودیان بر دشمنان خود غالب شدند.

2 در تمام شهرها و استانها، یهودیان برای حمله به کسانی‌که در صدد آزار آنها بودند جمع شدند و هیچ‌کس جرأت نداشت در برابر آنان بایستد، چون در همه‌جا مردم از آنها می‌ترسیدند.

3 تمام افسران ایالتی، حاکمان، والیان، و اهل دربار، همه به یهودیان کمک می‌کردند، چون آنها از مردخای می‌ترسیدند.

4 مردخای در سرتاسر مملکت مشهور شد، زیرا شخص مقتدری در دربار پادشاه بود و قدرت او روزبه‌روز بیشتر می‌شد.

5 پس یهودیان می‌توانستند هرطوری که بخواهند با دشمنان خود رفتار کنند. آنها با شمشیر بر دشمنان خود حمله می‌کردند و همهٔ آنان را می‌کشتند.

6 تنها در پایتخت، یعنی در شهر شوش، یهودیان پانصد نفر را کشتند.

7-10 و ده پسر هامان پسر همداتا دشمن یهودیان به نامهای فرشنداطا، دلفون، اسفانا، فوراتا، ادلیا، اریداتا، فرمشتا، اریسای، اریدای، یزاتا در بین کشته‌شدگان بودند. ولی اموال کسی را غارت نکردند.

11 تعداد کشته‌شدگان در شهر شوش همان روز به اطّلاع پادشاه رسید.

12 سپس پادشاه به استر ملکه گفت: «تنها در شهر شوش یهودیان پانصد نفر از جمله ده پسر هامان را کشته‌اند. معلوم نیست در سایر استانها چند نفر را کشته‌اند. آیا خواهش دیگری هم داری؟ هرچه بخواهی به تو می‌دهم. حالا بگو که چه می‌خواهی تا به تو بدهم.»

13 استر در پاسخ گفت: «اگر اعلیحضرت موافق باشند به یهودیان در شهر شوش اجازه داده شود فردا هم همین کار را انجام دهند و ده پسر هامان را به دار بیاویزند.»

14 پادشاه امر کرد که درخواست او عملی شود و فرمان لازم در شهر شوش اعلام شد. اجساد پسران هامان به تماشای عموم گذاشته شد.

15 در روز چهاردهم ادار باز یهودیان جمع شدند و سیصد نفر دیگر را نیز در آن شهر کشتند. امّا بازهم اموال کسی را تاراج نکردند.

16 یهودیان در سایر استانها نیز خود را سازماندهی کرده از خویشتن دفاع نمودند. آنها هفتاد و پنج هزار نفر از دشمنان خود را کشتند و خود را از دست آنان خلاص کردند. ولی مال هیچ‌کس را غارت نکردند.

17 این کشتار در روز سیزدهم ادار رخ داد. روز بعد، یعنی روز چهاردهم هیچ‌کس کشته نشد و آنان آن روز را به جشن و شادی اختصاص دادند.

18 یهودیان شوش، روز پانزدهم را جشن گرفتند، چون آنها روزهای سیزدهم و چهاردهم مشغول کشتن دشمنان خود بودند. روز پانزدهم از کشتن دست کشیدند.

19 به این دلیل است که یهودیان ساکن مناطق روستایی روزِ چهاردهم ماه ادار را جشن می‌گیرند و به یکدیگر غذا هدیه می‌دهند.

جشن پوریم

20 مردخای این وقایع را ثبت نمود و نامه‌هایی به تمام یهودیان در سرتاسر استانهای پارس فرستاد

21 که به آنان می‌گفت هر ساله روزهای چهاردهم و پانزدهم ادار را جشن بگیرند.

22 اینها روزهایی هستند که یهودیان از دست دشمنان خود رهایی یافتند و در این ماه بود که غم و غصهٔ آنان به خوشی و سوگواری آنها به جشن تبدیل شد. پس آنها ‌باید این روز را جشن بگیرند و به یکدیگر و به فقرا غذا هدیه بدهند.

23 یهودیان از امر مردخای اطاعت کردند و از آن به بعد، همه ساله این روز را جشن گرفتند.

24 هامان پسر همداتای اجاجی و دشمن قوم یهود برای نابودی یهودیان قرعه (که آن را «پوریم» می‌گفتند) انداخته بود که در کدام روز کشته شوند.

25 امّا استر به حضور پادشاه رفت و پادشاه فرمانی صادر کرد که به موجب آن هامان گرفتار همان سرنوشتی شد که برای یهودیان در نظر گرفته بود، یعنی او و پسرانش به دار آویخته شدند.

26 به این دلیل آن ایّام را پوریم می‌نامند که معنی آن «فال یا قرعه‌» است. یهودیان به‌خاطر نامه‌هایی که مردخای نوشته بود و همچنین به دلیل آنچه که برای خودشان اتّفاق افتاده بود،

27 این را رسم خود قرار دادند که خود و فرزندانشان و همچنین کسانی‌که به دین یهودی می‌گروند، همه‌ساله این دو روز را طبق امر مردخای جشن بگیرند.

28 بنابراین، قرار بر این شد که تمام خانواده‌های یهودی، نسل در نسل، در هر شهر و دیاری که باشند این روزها را به یاد آورده، جشن بگیرند.

29 آنگاه ملکه استر، دختر ابیحایل، با استفاده از اختیارات و قدرتی که به عنوان ملکه داشت، نامهٔ مردخای را مبنی بر برگزاری دایمی مراسم پوریم تأیید کرد.

30 نامه خطاب به همهٔ یهودیان بود و نسخه‌های آن به یکصد و بیست و هفت استان در شاهنشاهی پارس فرستاده شد که خواهان صلح و آرامش برای یهودیان بود.

31 و از آنها و فرزندانشان درخواست شده بود همان‌طور که مراسم روزه و سوگواری را رعایت می‌کنند، ایّام پوریم را نیز برگزار نمایند. این از جانب مردخای و استر امر شده بود.

32 دستور استر در مورد تثبیت قوانین مربوط به پوریم بر روی طومار نوشته شده بود.

—https://api-cdn.youversionapi.com/audio-bible-youversionapi/84/32k/EST/9-028fb46f9ee8d0dd62d0a63bcb728073.mp3?version_id=181—

Categories
استر

استر 10

عظمت خشایارشاه و مردخای

1 خشایارشاه از تمام مردم نواحی ساحل دریا و همچنین مردم داخلی بیگاری می‌گرفت.

2 تمام کارهای بزرگ و باشکوه او و همچنین شرح اینکه چگونه مردخای به این مقام عالی ارتقاء یافت، در کتاب تاریخ پادشاهان پارس و ماد ثبت شده است.

3 مردخای یهودی بعد از خشایارشاه، بالاترین مقام را داشت. او مورد احترام قوم خود بود و همهٔ آنها او را دوست می‌داشتند. او برای سعادت قوم خود و برای امنیّت فرزندان آنها کوشش فراوان کرد.

—https://api-cdn.youversionapi.com/audio-bible-youversionapi/84/32k/EST/10-c0eb6f877110a697e7d999ffba863468.mp3?version_id=181—

Categories
ایّوب

ایّوب ‮معرّفی کتاب‬

معرّفی کتاب

کتاب ایّوب، داستان زندگی مردی است که بدبختی‌ها و سختی‌های زیادی را تحمّل نمود. او تمام فرزندان و دارایی خود را از دست داد و خودش نیز به بیماری کریهی مبتلا شد.

سپس در نوعی مباحثه و تفسیر، عکس‌‌العمل ایّوب و دوستانش به طرز بسیار زیبا و شاعرانه‌ای بیان گردیده است و سرانجام خدا، که مرکز اصلی مباحثات و گفتار آنها بود، به ایّوب ظاهر می‌شود.

دوستان ایّوب مسئلهٔ گرفتاری او را، از نقطه نظر مسائل سنتی- مذهبی مورد گفت‌وگو و تفسیر قرار می‌دهند. آنها معتقدند که چون خدا، خوبی را با خوبی پاداش می‌دهد و گناه را با تنبیه مجازات می‌کند، پس رنج و درد ایّوب نشانهٔ این است که او مرد گناهکاری است. امّا برای ایّوب این مسئله خیلی ساده است. او خود را سزاوار چنین مجازات بی‌رحمانه‌ای نمی‌داند. چون او مردی فوق‌العاده نیک و عادل است، نمی‌تواند بفهمد که چگونه ممکن است خدا اجازه دهد چنین وقایع تلخ و شریرانه‌ای برای وی اتّفاق بیافتد. بنابراین خیلی گستاخانه، خدا را متّهم می‌سازد. ایّوب ایمان خود را از دست نمی‌دهد؛ ولی مایل است در حضور خدا عادل شمرده شود و خود را مردی نیک به حساب می‌آورد.

خدا به پرسش ایّوب پاسخ نمی‌دهد، بلکه در مقابل ایمان ایّوب، با روشی شعرگونه حکمت و قدرت الهی خویش را نشان می‌دهد. ایّوب سپس با فروتنی تمام، خدا را حکیم و بزرگ اعلام نموده و از کلمات خشونت بار و نابجایی که بر زبان آورده است توبه می‌کند.

خاتمهٔ کتاب، شرح بازگشت ایّوب به وضع اول خود و به مقام و منزلتی بالاتر از مقام نخستینش می‌باشد. همچنین خدا دوستان ایّوب را که گمان می‌کردند تمام اصول و علّت درد و رنج ایّوب را درک کرده‌اند، سرزنش می‌کند. ایّوب نیز اعلام می‌کند که خدا در حقیقت حکیم و داناست و بالاتر از هر‌گونه فلسفه و سنّتهای مذهبی می‌باشد.

تقسیم‌بندی کتاب

مقدّمه 1:1-2:13

ایّوب و دوستانش 3:1-31:40

الف- شکایت ایّوب 3:1-26

ب- گفت‌وگوی اول 4:1-14:22

ج- گفت‌وگوی دوم 15:1-21:34

د- گفت‌وگوی سوم 22:1-27:23

ه- در ستایش حکمت 28:1-28

و- گفتار آخر ایّوب 29:1-31:40

گفتار الیهو 32:1-37:24

پاسخ خداوند به ایّوب 38:1-42:6

خاتمه 42:7-17

Categories
ایّوب

ایّوب 1

آزمایش ایمان ایّوب

1 در زمین عوص مردی بود به نام ایّوب. او شخصی بی‌عیب و درستکار بود. از خدا می‌ترسید و از گناه دوری می‌کرد.

2 هفت پسر و سه دختر داشت.

3 هفت هزار گوسفند، سه هزار شتر، پانصد جفت گاو، پانصد الاغ و همچنین خادمان زیادی داشت. او ثروتمندترین مرد مشرق زمین بود.

4 هریک از پسران ایّوب به نوبت در خانهٔ خود مهمانی برپا می‌کردند و خواهران خود را هم دعوت می‌نمودند که در مهمانی آنها شرکت کنند.

5 بعد از پایان مهمانی، ایّوب صبح زود برمی‌خاست و برای طهارت فرزندان خود قربانی تقدیم می‌کرد. او این کار را به این سبب می‌کرد که اگر فرزندانش ندانسته در پیشگاه خدا گناهی کرده باشند، گناهشان بخشیده شود.

6 روزی که فرشتگان در حضور خداوند جمع شده بودند، شیطان هم همراه آنها بود.

7 خداوند از شیطان پرسید: «تو از کجا آمده‌ای؟»

شیطان جواب داد: «به دور زمین می‌گشتم و سیاحت می‌کردم.»

8 خداوند از او پرسید: «آیا بندهٔ من ایّوب را دیدی؟ در تمام روی زمین کسی مانند او پیدا نمی‌شود. او از من می‌ترسد و از هرگونه کار بد، دوری می‌کند.»

9 شیطان گفت: «اگر خداترسی برای ایّوب فایده‌ای نمی‌داشت، آیا این کار را می‌کرد؟

10 تو همیشه از او و خانواده‌اش و اموالش پشتیبانی کرده‌ای و به هر کاری که می‌کند، برکت داد‌ه‌ای و آن‌قدر گلّه و رمه به او بخشیده‌ای که تمام سرزمین را پر کرده است.

11 دارایی‌اش را از او بگیر، آنگاه خواهی دید که آشکارا به تو کفر خواهد گفت!»

12 خداوند فرمود: «بسیار خوب، همهٔ دارایی‌اش را در اختیار تو می‌گذارم. برو و هر کاری که می‌خواهی بکن، امّا به خودش ضرری نرسان!» پس شیطان از حضور خداوند بیرون رفت.

ایّوب دارایی و فرزندان خود را از دست می‌دهد

13 روزی که پسران و دختران ایّوب در خانهٔ برادر بزرگشان مهمان بودند،

14 قاصدی نزد ایّوب آمد و به او گفت: «گاوهایت شخم می‌کردند و ماده الاغهایت در کنار آنها می‌چریدند.

15 ناگهان سابی‌ها حمله کردند. تمام حیوانات را با خود بردند و خادمان تو را کشتند. تنها من زنده مانده، فرار کردم و آمدم تا تو را از ماجرا آگاه سازم.»

16 حرف قاصد هنوز تمام نشده بود که شخص دیگری آمد و گفت: «آتش خدا از آسمان فرود آمد و گوسفندان و شبانانت را از بین برد. فقط من سالم ماندم و آمدم تا به تو خبر بدهم.»

17 این شخص هنوز حرف می‌زد که قاصد دیگری از راه رسید و گفت: «سه دستهٔ کلدانیان بر ما حمله آوردند و شترهایت را ربودند و خادمانت را با شمشیر کشتند. تنها من توانستم که فرار کنم و بیایم به تو بگویم.»

18 پیش از آن که این شخص سخنان خود را تمام کند، قاصد چهارم آمد و گفت: «پسران و دخترانت در خانهٔ برادر بزرگشان مهمان بودند

19 که ناگهان باد شدیدی از جانب بیابان وزید، خانه را بر سر فرزندانت خراب کرد و همه مردند. فقط من زنده ماندم و آمدم تا تو را آگاه کنم.»

20 آنگاه ایّوب برخاست، لباس خود را پاره کرد، سر خود را تراشید و روی زمین به سجده افتاد

21 و گفت: «از رحم مادر برهنه به دنیا آمدم و برهنه هم از دنیا می‌روم. خداوند داد و خداوند گرفت، نام خداوند متبارک باد!»

22 در تمام این احوال، ایّوب گناه نورزید و خدا را مقصّر ندانست.

—https://api-cdn.youversionapi.com/audio-bible-youversionapi/84/32k/JOB/1-fc5f27cec3eb5567f2661a7e677a7918.mp3?version_id=181—

Categories
ایّوب

ایّوب 2

آزمایش دوم ایّوب

1 بار دیگر فرشتگان به حضور خداوند آمدند و شیطان هم همراه آنها بود.

2 خداوند از شیطان پرسید: «تو از کجا آمده‌ای؟»

شیطان جواب داد: «به دور زمین می‌گشتم و سیاحت می‌کردم.»

3 خداوند پرسید: «آیا بندهٔ من ایّوب را دیدی؟ در تمام روی زمین کسی مانند او پیدا نمی‌شود. او شخصی درستکار و بی‌عیب است. از من می‌ترسد و هیچ خطایی از او سر نمی‌زند. با وجود اینکه مرا وادار ساختی تا به تو اجازه دهم، بدون سبب به او آسیب برسانی، او هنوز هم در ایمان خود نسبت به من وفادار مانده است.»

4 شیطان در جواب خداوند گفت: «انسان برای اینکه زنده بماند حاضر است از همه‌چیز خود دست بکشد.

5 به بدن او آسیب برسان و خواهی دید که آشکارا به تو کفر خواهد گفت.»

6 خداوند به شیطان فرمود: «بسیار خوب، او در اختیار توست، امّا او را نکش.»

7 پس شیطان از حضور خداوند بیرون رفت و ایّوب را از سر تا پا به دُمَلهای دردناک مبتلا کرد.

8 ایّوب در میان خاکستر نشست و با یک تکه سفال، بدن خود را می‌خارید.

9 زنش به او گفت: «تو هنوز هم نسبت به خدا وفادار هستی؟ خدا را لعنت کن و بمیر.»

10 امّا او در جواب گفت: «تو همچون یک زن ابله حرف می‌زنی. آیا تو می‌خواهی که ما چیزهای خوبِ خدا را قبول کنیم و چیزهای بد را نپذیریم؟» با همهٔ این مصیبتها که بر سر ایّوب آمد، او برضد خدا چیزی نگفت.

دوستان ایّوب

11 وقتی سه نفر از دوستان ایّوب به نامهای الیفاز تیمانی، بلدد شوحی و سوفر نعماتی، آگاه شدند که چه بلاهایی بر سر ایّوب آمده است، تصمیم گرفتند که باهم برای تسلّی و عیادت نزد او بروند.

12 وقتی آنها ایّوب را از دور دیدند، او را نشناختند. بعد با صدای بلند گریستند، لباس خود را دریدند و خاک بر سر خود پاشیدند.

13 آنها هفت شبانه‌روز در کنار او بر زمین نشستند و هیچ‌کدام با او حرفی نزدند، زیرا دیدند که درد او بسیار شدید است.

—https://api-cdn.youversionapi.com/audio-bible-youversionapi/84/32k/JOB/2-9e0bbf909c02ca6eea7f89551aafa8f0.mp3?version_id=181—

Categories
ایّوب

ایّوب 3

شکایت ایّوب

1 بالاخره ایّوب لب به سخن گشود و روزی را که متولّد شده بود نفرین کرد:

2-3 لعنت بر آن روزی که به دنیا آمدم

و شبی که نطفه‌ام در رحم مادرم بسته شد.

4 آن روز تاریک شود،

خدا آن را به یاد نیاورد

و نور در آن ندرخشد.

5 در ظلمت و تاریکی ابدی فرو رود؛

ابر تیره بر آن سایه افکند و کسوف آن را بپوشاند.

6 آن شب را تاریکی غلیظ فرا گیرد،

در خوشی با روزهای سال شریک نشود،

و جزء شبهای ماه به حساب نیاید.

7 آن شب، شبی خاموش باشد و صدای خوشی در آن شنیده نشود.

8 آنهایی که می‌توانند هیولای دریایی را رام سازند،

آن شب را نفرین کنند.

9 در آن شب ستاره‌ای ندرخشد و به امید روشنایی باشد،

امّا سپیدهٔ صبح را نبیند،

10 زیرا رحم مادرم را نبست

و مرا به این بلاها دچار کرد.

11 چرا در وقت تولّدم نمردم

و چرا زمانی که از رحم مادر به دنیا آمدم، جان ندادم؟

12 چرا مادرم مرا بر زانوان خود گذاشت

و پستان به دهنم نهاد؟

13-15 اگر در آن وقت می‌مردم،

اکنون آرام و آسوده با پادشاهان و رهبران جهان که قصرهای خرابه را دوباره آباد نمودند،

و خانه‌های خود را با طلا و نقره پُر کردند، خوابیده بودم.

16 چرا مانند جنین سقط شده دفن نشدم؛ مانند طفلی که هرگز روشنایی را ندید.

17 زیرا در گور، مردمان شریر به کسی آسیب نمی‌رسانند

و اشخاص خسته آرامش می‌یابند.

18 در آنجا حتّی زندانیان در صلح و صفا با هم به سر می‌برند

و صدای زندانبان را نمی‌شنوند.

19 کوچک و بزرگ یکسان هستند و غلام از دست صاحب خود آزاد می‌باشد.

20 چرا کسانی‌که بدبخت و اندوهگین هستند

در روشنی به سر می‌برند؟

21 آنها در آرزوی مرگ هستند، امّا مرگ به سراغشان نمی‌آید

و بیشتر از گنج در جستجوی گور خود می‌باشند

22 و چقدر خوشحال می‌شوند، وقتی‌که می‌میرند و در گور می‌روند.

23 چرا نور بر کسانی بتابد که بیچاره هستند

و راههای امید را از هر سو بسته می‌بینند؟

24 به جای غذا، غم می‌خورم

و اشک و زاریم مانند آب جاری است.

25 از آنچه می‌ترسیدم و وحشت می‌کردم، به سرم آمد.

26 آرام و قرار ندارم

و رنج و غم من روزافزون است.

—https://api-cdn.youversionapi.com/audio-bible-youversionapi/84/32k/JOB/3-57665715e4fa2057842a502ad415754a.mp3?version_id=181—

Categories
ایّوب

ایّوب 4

مکالمهٔ اول

1-2 ایّوب، اگر با تو چند کلمه حرف بزنم، آزرده نمی‌شوی؟

من دیگر نمی‌توانم ساکت بمانم.

3 ببین، تو به افراد بسیاری تعلیم داد‌ه‌ای

و به مردمان ضعیف دلگرمی و قوّت قلب بخشیده‌ای.

4 با سخنان تشویق کننده، مردم را از لغزش بازداشته‌ای

و به زانوان لرزان نیرو داد‌ه‌ای.

5 امّا اکنون که خودت دچار مشکلات شده‌ای،

پریشان گشته‌ای.

6 تو شخصی پرهیزکار بودی و زندگی بی‌عیبی داشتی،

پس در این حال هم باید امید و اعتمادت را از دست ندهی.

7 فکر کن، آیا هرگز دیده‌ای که شخص بی‌گناهی هلاک شود

و یا مرد درستکاری از بین برود؟

8 درحالی‌که من دیده‌ام، کسانی‌که شرارت و ظلم را می‌کارند،

شرارت و ظلم را درو می‌کنند.

9 توفان غضب خدا آنها را از بین می‌برد و با آتش خشم خود آنها را می‌سوزاند.

10 مردم شریر مانند شیرِ درّنده می‌غرّند،

امّا خدا آنها را خاموش می‌سازد و دندانهایشان را می‌شکند.

11 مانند شیر نر از بی‌غذایی و گرسنگی ضعیف می‌شوند

و می‌میرند و فرزندانشان نیز پراکنده می‌شوند.

12-13 وقتی در خواب سنگینی رفته بودم،

در رؤیا پیامی به صورت زمزمهٔ آهسته به گوش من رسید.

14 وحشت مرا فراگرفت،

تنم به لرزه آمد.

15 شبحی از برابر من گذشت

و از ترس، موی بر بدنم راست شد.

16 می‌دانستم که شبح در آنجا حضور دارد،

امّا نمی‌توانستم آن را ببینم.

در آن سکوت شب، این صدا به گوشم رسید:

17 «آیا انسان فانی می‌تواند در نظر خدا که خالق اوست،

پاک و بی‌عیب باشد؟

18 او حتّی بر خادمان آسمانی خود اعتماد نمی‌کند

و فرشتگانش هم در نظر او پاک نیستند،

19 چه رسد به آنهایی که از خاک آفریده شده‌اند

و مانند بید از بین می‌روند.

20 ممکن است صبح زنده باشند،

ولی بدون هیچ خبری، قبل از غروب می‌میرند.

21 رشتهٔ زندگی‌شان پاره می‌شود

و در جهالت و نادانی از بین می‌روند.»

—https://api-cdn.youversionapi.com/audio-bible-youversionapi/84/32k/JOB/4-c845c427cf528f9d11c49e6b5d92fb29.mp3?version_id=181—

Categories
ایّوب

ایّوب 5

1 فریاد برآور، ببین که آیا کسی به داد تو می‌رسد؟

دست به دامان کدام‌یک از مقدّسین خواهی شد؟

2 غصّه، نادان را می‌کشد

و حسادت، شخص ساده لوح را.

3 آنها برای مدّتی موفّق هستند،

امّا بلای ناگهانی بر خانهٔ‌شان نازل می‌شود.

4 فرزندانشان بی‌پناه می‌گردند؛ در امنیّت نیستند

و کسی از آنها حمایت نمی‌کند.

5 مردمانِ گرسنه محصولات آنها را

حتّی اگر در میان خارها باشد، خواهند خورد

و اشخاص حریص، دارایی آنها را غارت خواهند نمود.

6 شرارت در خاک رشد نمی‌کند

و مشکلات هیچ‌گاه از زمین نمی‌رویند،

7 بلکه همان‌طور که شعله از آتش بلند می‌شود،

بدبختی هم از خود انسان سرچشمه می‌گیرد.

8 ولی اگر من به جای تو بودم،

برای حل مشکل خود به سوی خدا باز می‌گشتم،

9 زیرا او کارهای عجیب

و معجزات حیرت‌انگیز و بی‌‌شمار انجام می‌دهد.

10 باران را می‌فرستد

و کشتزارها را آبیاری می‌کند.

11 فروتنان را سرفراز،

و ماتمیان را شادمان می‌سازد.

12 نقشهٔ حیله‌گران را باطل می‌کند

و آنها را در کارهایشان ناکام می‌سازد.

13 خودشان در دامی که برای دیگران گذاشته‌اند، گرفتار می‌شوند؛

و توطئهٔ آنها نقش برآب می‌گردد.

14 روزِ روشنِ آنها به شبِ تاریک مبدّل می‌شود و کورمال‌کورمال راه می‌روند.

15 امّا خدا نیازمندان و فقیران را از ظلمِ ظالم

و از چنگِ زورمندان نجات می‌دهد.

16 به مسکینان امید می‌بخشد و دهان شریران را خواهد بست.

17 خوشا به حال کسی‌که خدا او را تنبیه می‌کند،

پس تو نباید از تنبیه قادر مطلق آزرده شوی،

18 زیرا اگر خدا کسی را مجروح می‌کند، خودش هم جراحت او را می‌بندد،

بیمار می‌سازد و شفا می‌دهد.

19 او بارها تو را از بلاهای گوناگون نجات خواهد داد.

20 در وقت قحطی تو را از مرگ رهایی می‌بخشد

و هنگام جنگ از دَم شمشیر.

21 از زخمِ زبان در امان خواهی بود

و از هلاکت، تو را خواهد رهانید.

22 به جنگ و قحطی خواهی خندید

و از حیوانات وحشی نخواهی ترسید.

23 زمینی را که شخم می‌زنی بدون سنگ خواهد بود

و با حیوانات وحشی در صلح و صفا زندگی خواهی کرد.

24 خانه‌ات محفوظ بوده

و اموال تو دزدیده نخواهد شد.

25 فرزندانت همچون علف صحرا، زیاد خواهند شد.

26 مانند خوشهٔ رسیدهٔ گندم، که در موسمش درو می‌شود،

در پیری و سالخوردگی از جهان خواهی رفت.

27 ما همه را تحقیق کردیم و تمام اینها حقیقت دارند.

پس تو باید بپذیری.

—https://api-cdn.youversionapi.com/audio-bible-youversionapi/84/32k/JOB/5-c5bdf513eb92407b4ad9a4cdc3f4d7b2.mp3?version_id=181—

Categories
ایّوب

ایّوب 6

1-2 اگر غم و اندوهِ مرا در ترازو وزن کنید و مشکلات مرا بسنجید،

3 برایتان معلوم می‌شود که از ریگهای دریا هم سنگین‌ترند.

از همین سبب است که سخنان من بی‌پرواست.

4 زیرا خدای قادر مطلق مرا هدف تیرهای خود قرار داده است،

و زهر آنها در بدنم پخش شده‌ است

و ترس خدا مرا به وحشت انداخته است.

5 الاغ اگر علف داشته باشد، عَرعَر نمی‌کند

و گاو در وقت خوردن، بانگ نمی‌زند.

6 غذای بی‌نمک مزه‌ای ندارد

و همچنین در سفیدهٔ تخم‌مرغ طعمی نیست.

7 برای خوردن این‌گونه غذاها اشتها ندارم

و از هر چیزی که می‌خورم، حالم به هم می‌خورد.

8-9 ای کاش خدا آرزوی مرا برآورده سازد،

خواهش مرا قبول فرماید و مرا بکشد

و رشتهٔ زندگی مرا قطع کند.

10 اگر خواهش مرا بپذیرد،

با همهٔ دردهایی که دارم، از خوشی ذوق خواهم کرد.

من هرگز از احکام خدا نافرمانی نکرده‌ام،

زیرا می‌دانم که او مقدّس است.

11 چه نیرویی در من باقیمانده است که زنده باشم؟

به چه امیدی به زندگی ادامه بدهم؟

12 آیا من از سنگ ساخته شده‌ام؟ آیا بدن من از برنز است؟

13 قوّتی برای من باقی نمانده است تا خود را از وضعی که دارم، نجات بدهم

و کسی هم نیست که به من کمک کند.

14 کسی‌که به دوست خود رحم و شفقت ندارد،

در واقع از قادر مطلق نمی‌ترسد.

15-17 مثل نهری که در زمستان از یخ و برف پُر است

و در تابستان آب آن در اثر حرارت بخار می‌شود

و خشک می‌گردد،

دوستان من هم قابل اعتماد نیستند.

18 کاروانیان برای آب به کنار جوی می‌روند،

آن را خشک می‌یابند و در نتیجه از تشنگی هلاک می‌شوند.

19-20 وقتی کاروانهای تیما و سبا به سراغ آب می‌روند،

با دیدن جوی خشک، ناامید می‌شوند.

21 شما هم مانند همان جوی هستید،

زیرا رنج و مصیبت مرا می‌بینید و از ترس به نزدیک من نمی‌آیید.

22 آیا من از شما چیزی خواسته‌ام،

یا گفته‌ام که هدیه‌ای به من بدهید

23 و یا مرا از دست دشمنان و از چنگ ظالمان نجات بدهید؟

24 به من راه چاره را نشان بدهید و بگویید که گناه من چیست،

آنگاه خاموش می‌شوم و حرفی نمی‌زنم.

25 سخنِ راست، قانع کننده است،

امّا ایراد شما بی‌جاست.

26 آیا گمان می‌برید که سخنان من بیهوده و مثل بادِ هواست؟

پس چرا به سخنان مأیوس کنندهٔ من جواب می‌دهید؟

27 شما حتّی به مال یتیم طمع دارید

و از دوستانتان به نفع خود استفاده می‌کنید.

28 حال وضع مرا ببینید و بگویید که آیا من دروغ می‌گویم؟

29 دیگر بس است و بی‌انصافی نکنید.

محکومم نسازید، زیرا گناهی ندارم.

30 آیا فکر می‌کنید که من حقیقت را نمی‌گویم،

و خوب و بد را از هم تشخیص نمی‌دهم؟

—https://api-cdn.youversionapi.com/audio-bible-youversionapi/84/32k/JOB/6-93c4d6005dc2a0cddd6079f39f17c9c8.mp3?version_id=181—