Categories
اعداد

اعداد 20

واقعهٔ قادش

1 در ماه اول سال، قوم اسرائیل به بیابان صین رسیدند و در قادش اردو زدند. در آنجا مریم فوت کرد و دفن شد.

2 جایی‌که اردو زده بودند، آب نداشت؛ بنابراین مردم به دور موسی و هارون جمع شده،

3 لب به شکایت گشوده گفتند: «ای کاش ما هم با خویشاوندان اسرائیلی خود، در حضور خداوند می‌مردیم.

4 چرا ما را در این بیابان آوردید تا با حیوانات خود در اینجا بمیریم؟

5 چرا ما را از مصر به این بیابان خراب و بی‌علف آوردید؟ در اینجا نه غلّه است، نه انجیر، نه تاک و نه انار. در اینجا حتّی آب هم، برای نوشیدن نداریم.»

6 موسی و هارون از حضور مردم به نزد دروازهٔ خیمهٔ عبادت رفتند و در آنجا به خاک افتادند و حضور با شکوه خداوند بر آنها ظاهر شد.

7 خداوند به موسی فرمود:

8 «عصا را از جلوی صندوق پیمان بردار. بعد تو و برادرت هارون، قوم اسرائیل را جمع کنید و در پیش چشمان آنها به این صخره بگو که آب خود را جاری سازد. آن وقت می‌توانید از آن صخره به مردم و حیواناتشان آب بدهید.»

9 پس موسی چنانکه خداوند فرموده بود، عصا را از جلوی صندوق پیمان برداشت.

10 بعد او و هارون همهٔ مردم را در نزد آن صخره جمع کردند و موسی به آنها گفت: «ای مردم سرکش بشنوید. آیا می‌خواهید که ما از این صخره برای شما آب بیرون بیاوریم؟»

11 آنگاه موسی عصا را بلند کرد و دو مرتبه به صخره زد. آب فراوان جاری شد و همهٔ مردم و حیوانات آنها از آب نوشیدند.

12 خداوند به موسی و هارون فرمود: «چون شما به من اعتماد نکردید و در نزد قوم اسرائیل به قدّوسیّت من احترام نگذاشتید، بنابراین شما آنها را به آن سرزمینی که به آنها وعده دادم، راهنمایی نمی‌کنید.»

13 پس آنجا را مریبه، یعنی مشاجره نامیدند، زیرا در آنجا بود که بنی‌اسرائیل با خداوند مشاجره کردند و در همان‌جا خداوند به مردم ثابت کرد که پاک و مقدّس است.

جلوگیری اَدوم از عبور بنی‌اسرائیل

14 موسی قاصدانی را از قادش با این پیام نزد پادشاه اَدوم فرستاد: «ما خویشاوندان تو، یعنی از طایفهٔ اسرائیل هستیم. شما از سختی‌ها و دشواری‌هایی که ما متحمّل شده‌ایم، آگاه هستید.

15 همچنین می‌دانید که نیاکان ما چگونه به مصر رفتند و سالیان دراز در آنجا زندگی کردند و مصریان چگونه رفتار ناخوشایندی با نیاکان ما داشتند.

16 وقتی ما برای کمک نزد خدا گریستیم، او فریاد ما را شنید و فرشته‌‌ای را فرستاد و ما را از مصر بیرون آورد. حالا در قادش که در نزدیکی مرز سرزمین شماست، اردو زده‌ایم.

17 خواهش می‌کنیم اجازه دهید از سرزمین شما عبور کنیم. ما به کشتزارها و باغهای انگور شما داخل نمی‌شویم و از چاههای شما آب نمی‌نوشیم، بلکه از شاهراه خواهیم رفت و از آن خارج نمی‌شویم تا از سرزمین شما بیرون رویم.»

18 امّا پادشاه اَدوم گفت: «شما نمی‌توانید از اینجا عبور کنید و اگر بخواهید که به سرزمین ما داخل شوید، با شمشیر به مقابلهٔ شما می‌آییم.»

19 قاصدان اسرائیلی به او گفتند: «ما فقط از شاهراه می‌رویم و اگر ما یا حیوانات ما از آب شما بنوشیم قیمت آب را می‌پردازیم. تنها تقاضای ما این است که به ما اجازهٔ عبور بدهید.»

20 پادشاه اَدوم گفت: «شما حق عبور از خاک ما را ندارید.» آنگاه اَدوم با لشکر عظیم خود به مقابلهٔ بنی‌اسرائیل آمد.

21 وقتی قوم اسرائیل دیدند که اَدومیان به آنها اجازهٔ عبور نمی‌دهند، ناچار از راه دیگری به سفر خود ادامه دادند.

وفات هارون

22 بنی‌اسرائیل از قادش حرکت کردند و به کوه هور،

23 در مرز اَدوم رسیدند. در آنجا خداوند به هارون و موسی فرمود:

24 «هارون خواهد مرد و به سرزمینی که به اسرائیل وعده دادم داخل نمی‌شود، زیرا هردوی شما در کنار چشمهٔ مریبه از دستور من سرپیچی کردید.

25 پس حالا هارون و پسرش، العازار را به کوه هور ببر.

26 در آنجا لباس کهانت را از تن هارون درآور و به تن پسرش العازار کن. هارون در همان‌جا می‌میرد و به اجداد خود می‌پیوندد.»

27 موسی مطابق امر خداوند رفتار کرد و درحالی‌که همهٔ مردم اسرائیل تماشا می‌کردند آن سه نفر به بالای کوه هور رفتند.

28 در آنجا موسی لباس کهانت را از تن هارون بیرون کرد و به پسرش العازار پوشاند. هارون در بالای همان کوه جان سپرد و موسی و العازار از کوه پایین آمدند.

29 وقتی بنی‌اسرائیل از مرگ هارون خبر شدند، مدّت سی روز برای او عزاداری کردند.

—https://api-cdn.youversionapi.com/audio-bible-youversionapi/84/32k/NUM/20-ad3161f026129cee29f662244b4fe2f0.mp3?version_id=181—

Categories
اعداد

اعداد 21

پیروزی بر کنعانیان

1 وقتی پادشاه کنعانی سرزمین عراد، واقع در جنوب کنعان، شنید که بنی‌اسرائیل از راه اتاریم می‌آیند، بر آنها حمله کرد و تعدادی از آنها را اسیر کرد.

2 پس قوم اسرائیل عهد کردند که اگر خداوند به آنها کمک فرماید تا بر این قوم پیروز شوند، تمام شهرهای آنها را بکلّی نابود ‌کنند.

3 خداوند دعای آنها را شنید و کنعانیان را شکست داد و مردم اسرائیل آنها را با شهرهای ایشان نابود کردند، پس آنجا را حُرما، یعنی نابودی نامیدند.

مار برنزی

4 بعد از آن، قوم اسرائیل از کوه هور حرکت کرد تا از راهی که به دریای سرخ می‌رفت، سرزمین اَدوم را دور بزنند. امّا بنی‌اسرائیل از این سفر طولانی به تنگ آمدند

5 و از خدا و موسی شکایت کردند و گفتند: «چرا ما را از مصر آوردید تا در این بیابان بمیریم؟ نه چیزی است که بخوریم و نه آب است که بنوشیم. ما از خوردن این خوراک بی‌مزه خسته شده‌ایم.»

6 آنگاه خداوند مارهای سمی را در میان ایشان فرستاد و بسیاری از قوم گزیده شدند و مردند.

7 مردم اسرائیل نزد موسی آمدند و گفتند: «ما گناه کرده‌ایم، زیرا علیه خداوند و علیه تو شکایت نموده‌ایم. پس به حضور خداوند دعا کن که ما را از شر این مارها نجات بدهد.» پس موسی برای آنها دعا کرد.

8 خداوند به موسی فرمود: «یک مار برنزی بساز و بر تیری بیاویز. اگر هر مارگزیده‌ای به آن نگاه کند، زنده می‌ماند.»

9 پس موسی یک مار برنزی ساخت و آن را بر سر تیری آویخت و همین که مار گزیده‌ای، به آن نگاه می‌کرد، شفا می‌یافت.

عزیمت به سوی موآب

10 بنی‌اسرائیل به سفر خود ادامه داده، به اوبوت رسیدند و در آنجا اردو زدند.

11 از آنجا به عیی‌عبارم که در بیابان، در شرق موآب واقع بود، رفتند.

12 سپس به وادی زارّد آمدند و در آنجا اردو زدند.

13 بعد به طرف شمال وادی ارنون، در نزدیکی مرز اموریان کوچ کردند. (وادی ارنون خط مرزی بین موآبیان و اموریان است.)

14 در کتاب «جنگهای خداوند» در این زمینه اشاره شده است که: «…شهر واهیب در سوفه، وادیها؛ رود ارنون،

15 رودخانه‌ها و وادیهایی که به شهر عار در امتداد مرز موآب قرار دارند، سرازیر می‌شوند.»

16 سپس بنی‌اسرائیل سفر خود را به طرف بئر، یعنی چاه ادامه دادند. این همان‌جایی ‌است که خداوند به موسی فرمود: «قوم اسرائیل را جمع کن و من به آنها آب می‌دهم.»

17 آنگاه بنی‌اسرائیل این سرود را خواندند:

«ای چاه فوران کن!

برایش سرود بخوانید!

18 این چاهی است که شاهزادگان کندند.

با عصای سلطنت و با عصای رهبران کنده شد.»

قوم اسرائیل از بیابان به متانه حرکت کردند

19 و از آنجا، به نحلیئیل و بعد به باموت رفتند.

20 و از باموت به درّه‌ای در منطقهٔ موآبیان در کوهپایهٔ کوه فسجه که مشرف بر بیابان است، رفتند.

شکست سیحون پادشاه و عوج پادشاه

21 قوم اسرائیل، نمایندگان خود را نزد سیحون، پادشاه اموریان فرستادند که این پیام را به او برسانند:

22 «به ما اجازه بدهید که از سرزمین شما عبور کنیم. ما قول می‌دهیم که فقط از شاهراه برویم، به باغهای انگورتان داخل نشویم و تا زمانی که در خاک شما باشیم، حتّی از آب شما هم ننوشیم.»

23 امّا سیحون به آنها اجازه نداد که از خاک او عبور کنند. در عوض ارتش خود را جمع کرد و به مقابلهٔ اسرائیل به بیابان رفت و در ناحیهٔ یاهص، با آنها جنگید.

24 مردم اسرائیل بر آنها غالب شدند، سیحون را کشتند و سرزمین‌شان را از وادی ارنون تا وادی یبوق و تا مرز عمونیان تصرّف کردند. امّا نتوانستند جلوتر بروند، زیرا مرز عمونیان به خوبی محافظت می‌شد.

25 بنی‌اسرائیل، همهٔ شهرهای اموریان را همراه با شهر حشبون و شهرهای اطراف آن را تصرّف کردند و در آن ساکن شدند.

26 حشبون پایتخت اموریان بود که سیحون قبلاً در جنگ با پادشاه سابق موآب آن را با تمام سرزمین آنها تا وادی ارنون تصرّف کرده بود.

27 شاعران دربارهٔ حشبون چنین گفته‌‌اند:

«به حشبون بیایید و آن را آباد کنید،

پایتخت سیحون را بنا نمایید،

28 زیرا آتشی از حشبون برخاست

و شهر عار در موآب را ویران کرد

و بلندیهای ارنون را بلعید.

29 وای بر تو ای موآب!

ای قوم کموش هلاک شدید.

پسرانش را فراری و دخترانش را

به دست سیحون، پادشاه اموری اسیر ساخت.

30 سعادت و کامرانی ایشان

از حشبون تا به دیبون نابود گشت

و ما آنها را تا نوفح که نزدیک میدباست

از بین بردیم.»

31 به این ترتیب قوم اسرائیل در سرزمین اموریان ساکن شدند.

32 موسی چند نفر را به یعزیر فرستاد تا وضع آنجا را بررسی کنند. بعد قوم اسرائیل به آنجا حمله بردند و آن شهر را با روستاهای اطراف آن گرفتند و ساکنان آنجا را بیرون راندند.

33 سپس بازگشتند و به طرف باشان رفتند. امّا عوج پادشاه باشان، با ارتش خود به مقابلهٔ آنها به ادرعی آمد.

34 خداوند به موسی فرمود: «از عوج نترس؛ زیرا من او را با مردم و سرزمین ایشان به دست تو تسلیم کرده‌ام و تو همان کاری را که با سیحون، پادشاه اموری در حشبون کردی، با او هم بکن.»

35 پس بنی‌اسرائیل، عوج را با پسران و ساکنان آنجا به قتل رساندند و احدی را زنده نگذاشتند و سرزمین ایشان را متصرّف شدند.

—https://api-cdn.youversionapi.com/audio-bible-youversionapi/84/32k/NUM/21-87d5c9a3c7a90f650af58b6414613b6e.mp3?version_id=181—

Categories
اعداد

اعداد 22

فرستادن نمایندگان پادشاه موآب نزد بلعام

1 بعد از آن، قوم اسرائیل به سمت دشت موآب حرکت کردند و در شرق رود اردن، مقابل شهر اریحا اردو زدند.

2 چون بالاق، پسر صفور پادشاه موآب با خبر شد که تعداد بنی‌اسرائیل بسیار زیاد است و چه بلایی را بر سر اموریان آوردند،

3 او و موآبیان بسیار ترسیدند.

4 موآبیان به رهبران مدیان پیام فرستاده گفتند: «این گروه بزرگ، مثل گاوی که سبزه را می‌جَود، ما را خواهد خورد.»

5 پس بالاق، پادشاه موآب پیامی به بلعام، پسر بعور در فتور که در کنار رود فرات در سرزمین آماو واقع است، فرستاده گفت: «گروه بزرگی از سرزمین مصر آمده‌اند و در همه‌جا پراکنده شده و در نزدیکی ما جا گرفته‌اند.

6 حالا ما از تو خواهش می‌کنیم که بیایی و این قوم را لعنت کنی، زیرا آنها از ما قویتر هستند. شاید به این ترتیب، من بتوانم آنها را شکست بدهم و از این سرزمین بیرون برانم. ما می‌دانیم کسی را که تو برکت بدهی، برکت می‌بیند و هرکسی را که نفرین کنی، نفرین می‌شود.»

7 رهبران موآب و مدیان با مبلغی پول به عنوان مزد نفرین، نزد بلعام رفتند و پیام بالاق را به او رساندند.

8 بلعام به آنها گفت: «امشب همین جا بمانید و فردا آنچه را که خداوند به من بفرماید، به شما می‌گویم.» پس رهبران موآب شب را با بلعام به سر بردند.

9 همان شب خدا نزد بلعام آمد و فرمود: «این مردان کیستند؟»

10 بلعام جواب داد: «اینها نمایندگان بالاق، پادشاه موآب هستند. او آنها را فرستاده است و می‌گوید،

11 که یک گروه عظیم مردم از مصر آمده و در همه‌جا پراکنده شده‌اند و از من خواهش کرده است که بروم و آنها را نفرین کنم تا او بتواند با آنها بجنگد و آنها را از آنجا براند.»

12 خدا به او فرمود: «تو نباید با آنها بروی و آن قوم را نفرین کنی، زیرا من آنها را برکت داده‌ام.»

13 پس بلعام، فردای آن روز صبح برخاسته، نزد فرستادگان بالاق رفت و به آنها گفت: «به وطن خود بازگردید، زیرا که خداوند اجازه نداد که با شما بروم.»

14 نمایندگان بالاق دوباره به وطن خود بازگشتند و به او گفتند: «بلعام از آمدن خودداری می‌کند.»

15 سپس بالاق بار دیگر گروه مهمتر و بزرگتری را فرستاد.

16 آنها به بلعام گفتند: «بالاق از تو استدعا می‌کند که بیایی.

17 او از تو با احترام پذیرایی می‌کند و هر امری که تو بفرمایی، بجا می‌آورد. لطفاً بیا و این قوم را نفرین کن.»

18 بلعام به آنها گفت: «اگر بالاق، کاخ خود را پر از طلا و نقره کند و به من ببخشد، از امر خداوند خدای خود به هیچ‌وجه سرپیچی نمی‌کنم.

19 به هرحال، بازهم امشب را اینجا بمانید تا بدانم که خداوند به من چه خواهد گفت.»

20 خدا همان شب به بلعام گفت: «حالا که این مردان دوباره آمده‌اند، برخیز و با آنها برو، امّا فقط آنچه را که من به تو می‌گویم، انجام بده.»

21 پس بلعام صبح برخاست. الاغ خود را پالان کرد و با رهبران بالاق به راه افتاد.

الاغ بلعام به زبان می‌آید

22 امّا خداوند از رفتن بلعام خشمگین شد و فرشتهٔ خود را سر راه او فرستاد و راه را بر او بست. بلعام در‌حالی‌که بر الاغ خود سوار بود، دو نوکرش همراه او می‌رفتند.

23 الاغ بلعام، فرشتهٔ خداوند را دید که شمشیری در دست دارد و سر راه ایستاده است. آنگاه الاغ از جاده رم کرد و به مزرعه‌ای رفت. بلعام الاغ را زد و آن را دوباره به جاده بازگرداند.

24 بعد فرشتهٔ خدا در جایی‌که جاده تنگ می‌شد و در دو طرف آن دیوارهای سنگی دو باغ انگور قرار داشتند، ایستاد.

25 چون الاغ دید که فرشتهٔ خداوند آنجا ایستاده است، خود را به دیوار چسباند و پای بلعام را به آن فشرد. بلعام دوباره الاغ را زد.

26 آن وقت فرشته پیش رفت و در جای تنگتری ایستاد که الاغ به هیچ وجه نمی‌توانست از آنجا عبور کند.

27 الاغ در بین جاده خوابید و بلعام خشمگین شد و با چوب دست خود، الاغ را زد.

28 آنگاه خداوند، الاغ را بزبان آورد و به بلعام گفت: «گناه من چیست که مرا سه بار زدی؟»

29 بلعام جواب داد: «تو مرا مسخره کردی. ای کاش یک شمشیر داشتم و تو را در همین جا می‌کشتم.»

30 الاغ به بلعام گفت: «آیا من همان الاغی نیستم که تمام عمر بر آن سوار شده‌ای؟ آیا هرگز چنین کاری کرده‌ام؟» بلعام جواب داد: «نه!»

31 آن وقت خداوند چشمان بلعام را باز کرد و بلعام فرشتهٔ خداوند را دید که شمشیر به دست، سر راه ایستاده است و وی نزد او به خاک افتاد.

32 فرشته به او گفت: «چرا الاغت را سه مرتبه زدی؟ من آمده‌‌ام تا تو را از رفتن باز دارم، زیرا این سفر تو از روی بی‌اطاعتی است.

33 این الاغ سه مرتبه مرا دید و از سر راه من دور شد. اگر این الاغ این کار را نمی‌کرد تو را می‌کشتم و این الاغ را زنده می‌گذاشتم.»

34 بلعام به فرشته گفت: «من گناه کرده‌ام. من متوجّه نشدم که در سر راه ایستاده بودی. حالا اگر با رفتن من موافق نیستی، من به خانهٔ خود برمی‌گردم.»

35 فرشتهٔ خداوند به او فرمود: «با این مردان برو، امّا فقط هرچه را که من به تو می‌گویم، بگو.» پس بلعام با فرستادگان بالاق حرکت کرد.

استقبال بالاق از بلعام

36 چون بالاق با خبر شد که بلعام می‌آید، به استقبال او به شهر موآب، در کنار وادی ارنون، واقع در مرز موآب رفت.

37 بالاق از بلعام پرسید: «چرا بار اول که قاصدانم را فرستادم نیامدی؟ آیا فکر می‌کردی که من به تو پاداش شایسته‌‌ای نخواهم داد؟»

38 بلعام جواب داد: «من اکنون آمده‌ام، امّا قدرتی ندارم. من فقط کلامی را که خداوند در دهان من بگذارد، به زبان می‌آورم.»

39 پس بلعام، همراه بالاق به شهر حصوت رفت.

40 در آنجا بالاق گاو و گوسفند قربانی کرد و گوشت آنها را برای بلعام و رهبرانی که با او بودند، فرستاد.

41 بامدادان بالاق بلعام را به سر کوه بَموت بعل برد تا از آنجا عدّه‌ای از قوم اسرائیل را ببیند.

—https://api-cdn.youversionapi.com/audio-bible-youversionapi/84/32k/NUM/22-a57ad6a6e6cda8481fef6b4aae765c8c.mp3?version_id=181—

Categories
اعداد

اعداد 23

اولین نبوّت بلعام

1 بلعام به بالاق گفت: «در اینجا هفت قربانگاه بساز و برای من هفت گاو و هفت قوچ آماده کن.»

2 بالاق طبق دستور او رفتار کرد و آنها بر هر قربانگاه یک گاو و یک قوچ را قربانی کردند.

3 بعد بلعام به بالاق گفت: «در کنار قربانی سوختنی خود بایست و من می‌روم تا ببینم که آیا خداوند به ملاقات من می‌آید، یا نه. هرچه که او به من بفرماید، تو را از آن آگاه می‌سازم.» پس بلعام تنها بالای تپّه‌ای رفت

4 و در آنجا خدا او را ملاقات کرد. بلعام به او گفت: «من هفت قربانگاه درست کردم و بر هر کدام آنها یک گاو و یک قوچ قربانی کردم.»

5 خداوند به بلعام فرمود که چه بگوید و او را دوباره نزد بالاق فرستاد تا پیام او را برساند.

6 پس بلعام نزد بالاق که با تمام رهبران موآب در کنار قربانی سوختنی خود ایستاده بودند، بازگشت

7 و چنین گفت:

«بالاق مرا از سوریه،

از کوههای مشرق آورد.

به من گفت: ‘بیا و یعقوب را به‌خاطر من نفرین کن.

بیا و به قوم اسرائیل لعنت بفرست.’

8 چگونه می‌توانم قومی را نفرین کنم که خدا نفرین نکرده است؟

چگونه می‌توانم مردمی را لعنت کنم که خدا لعنت نکرده است؟

9 از فراز کوهها آنها را می‌بینم،

از بالای تپّه‌ها آنها را تماشا می‌کنم.

آنها مردمی هستند که تنها زندگی می‌کنند،

خود را جزو اقوام دیگر بشمار نمی‌آورند.

10 آنها مانند غبار، بی‌شمارند و بی‌حساب.

ای کاش، این سعادت را می‌داشتم،

که مثل یکی از افراد قوم خدا بمیرم.

ای‌کاش، عاقبت من، مانند عاقبت آنها باشد.»

11 بالاق از بلعام پرسید: «این چه کاری بود که تو به من کردی؟ من به تو گفتم دشمنانم را نفرین کنی، ولی تو آنها را برکت دادی.»

12 بلعام پاسخ داد: «آیا نباید آنچه را که خداوند بر زبانم می‌گذارد بیان کنم.»

دومین نبوّت بلعام

13 بالاق به او گفت: «بیا تا تو را به مکان دیگری ببرم. از آنجا تنها یک قسمت قوم اسرائیل را می‌بینی. از همان‌جا آنها را برای من نفرین کن.»

14 پس بالاق او را به مزرعه صوفیم که بر کوه فسجه واقع است برد. در آنجا هفت قربانگاه ساخت و بر هر کدام آنها یک گاو و یک قوچ قربانی کرد.

15 بلعام به پادشاه گفت: «تو در همین جا کنار قربانی سوختنی بایست. من در آنجا برای ملاقات خداوند می‌روم.»

16 خداوند به ملاقات بلعام آمد و به او فرمود که پیام او را به بالاق برساند.

17 بلعام نزد بالاق که با رهبران موآب کنار قربانی سوختنی ایستاده بودند، برگشت. بالاق از او پرسید: «خداوند چه فرمود؟»

18 بلعام این چنین بیان کرد:

«ای بالاق، برخیز و بشنو!

ای پسر صفور به من گوش فرا ده!

19 خداوند چون انسان نیست که دروغ بگوید،

یا چون او توبه کند.

به آنچه که قول بدهد عمل می‌کند، او سخن می‌گوید و به انجام می‌رسد.

20 به من امر فرموده است که آنها را برکت بدهم.

او به آنها برکت داده است؛ من آن را نمی‌توانم تغییر دهم.

21 او در آیندهٔ اسرائیل بدبختی و دشواری نمی‌بیند

خداوند خدای ایشان با آنهاست.

آنها او را به عنوان پادشاه خویش اعلام می‌کنند.

22 خدا آنها را از مصر بیرون آورد.

آنها چون گاو وحشی نیرومند هستند.

23 کسی نمی‌تواند اسرائیل را جادو کند

و افسون کسی بر آنها کارگر نیست.

دربارهٔ اسرائیل می‌گویند:

‘خدا چه کارهایی برای آنها کرده است.’

24 این قوم را ببینید

که مثل شیر مادّه برمی‌خیزند

و مانند شیر نر به پا می‌ایستند.

تا وقتی‌که شکار خود را نخورند

و خون کشته‌شدگان خود را ننوشند،

نمی‌خوابند.»

25 بالاق به بلعام گفت: «نه آنها را نفرین کن و نه به آنها برکت بده.»

26 بلعام پاسخ داد: «مگر من به تو نگفتم، هرآنچه را که خداوند بگوید، انجام خواهم داد.»

27 آنگاه بالاق به او گفت: «حالا بیا تا به جای دیگری برویم، شاید مورد پسند خدا باشد و به تو اجازه بدهد که قوم اسرائیل را از آنجا برای من نفرین کنی.»

28 بالاق او را بر قلّهٔ فغور که مشرف به بیابان بود، برد.

29 بلعام به او گفت که هفت قربانگاه بسازد و هفت گاو و هفت قوچ را برای قربانی آماده کند.

30 بالاق مطابق دستور او عمل کرد و بر هر قربانگاه یک گاو و یک قوچ قربانی کرد.

—https://api-cdn.youversionapi.com/audio-bible-youversionapi/84/32k/NUM/23-aa89b608bf834ae042a6732f6c12fc6e.mp3?version_id=181—

Categories
اعداد

اعداد 24

نبوّت سوم بلعام

1 وقتی بلعام دید که خداوند از برکت دادن به اسرائیل خشنود شده است، مانند گذشته به جادو متوسّل نشد، بلکه رو به طرف بیابان کرد

2 قوم اسرائیل را دید که طایفه‌طایفه در آنجا اردو زده‌اند. آنگاه روح خدا بر او نازل شد

3 و این کلام بر زبانش جاری شد:

«وحی بلعام پسر بعور،

وحی آن مردی که چشمانش باز شد،

4 وحی کسی‌که سخنان خدا را شنید،

و رؤیایی را دید که خدای متعال نشان داد،

آن که به خاک افتاد و چشمانش باز شد.

5 اردو‌های شما چقدر زیباست،

6 همچون درختان عودی که خداوند به دست خود کاشته باشد،

و چون درختان سدر کنار جویبارها.

7 دلوهای ایشان، از آب لبریز می‌شود.

بذرهای ایشان، با آب فراوان آبیاری می‌شوند.

پادشاه آنها بزرگتر از اجاج می‌باشد

و مملکت آنها سرفراز می‌گردد.

8 خدا آنها را از مصر بیرون آورد.

او مانند گاو وحشی برای آنان می‌‌جنگد،

و آنها دشمنان خود را می‌بلعند.

استخوانهایشان را خُرد می‌کنند،

تیرهای آنان را می‌شکنند.

9 مانند شیر می‌خوابند

و کسی جرأت آن را ندارد

که آنها را بیدار کند.

کسی‌که تو را برکت بدهد، برکت ببیند

و لعنت باد بر کسی‌که تو را لعنت کند.»

10 آتش خشم بالاق بر بلعام افروخته شد و درحالی‌که دستهای خود را به هم می‌زد، به بلعام گفت: «من تو را فراخواندم که دشمنان مرا نفرین کنی، امّا تو برعکس، سه بار آنها را برکت دادی.

11 از اینجا زود برو و به خانه‌ات بازگرد. من گفتم که به تو پاداش خوبی خواهم داد، امّا خدا تو را از آن محروم ساخت.»

12 بلعام گفت: «من به قاصدانت گفتم:

13 که اگر تو قصرت را پر از طلا و نقره کنی و به من بدهی، من نمی‌توانم از فرمان خداوند سرپیچی نمایم و یا آنچه خودم بخواهم بگویم. من هرچه را که خداوند بفرماید، می‌گویم.

14 «حالا نزد قوم خود می‌روم، امّا باید بدانی که در آینده، قوم اسرائیل چه بلایی بر سر مردم تو می‌آورند.»

نبوّت چهارم بلعام

15 بلعام چنین سخن خود را آغاز کرد:

«این است وحی بلعام پسر بعور،

وحی مردی که چشمانش باز شد،

وحی آن کسی‌که سخنان خدا را شنید

16 و خدای متعال به او حکمت آموخت

و رؤیایی را دید،

که خدای قادر مطلق به او نشان داد.

او به خاک افتاد و چشمانش باز شد.

17 او را خواهم دید،

امّا نه حالا،

او را تماشا خواهم کرد،

ولی نه از نزدیک.

پادشاهی همچون ستاره‌ای درخشان

در اسرائیل ظهور خواهد نمود.

او رهبران موآب را شکست می‌دهد.

مردم آشوبگر را سرکوب می‌کند،

18 و دشمنان خود را در اَدوم شکست می‌دهد،

زمین ایشان را تصرّف می‌کند،

19 اسرائیل به پیروزی ادامه می‌دهد،

دشمنان را پایمال می‌سازد

و کسی را هم زنده نمی‌گذارد.»

20 بعد بلعام رو به طرف عمالیقیان کرد و این چنین پیشگویی کرد:

«عمالیقیان مقتدرترین اقوام بودند،

امّا سرانجام، همه هلاک می‌شوند.»

21 سپس به قینیان نگاه کرد و این چنین پیشگویی کرد:

«جای سکونت شما مستحکم است،

آشیانهٔ شما بر صخره‌ای قرار دارد.

22 امّا قینیان از بین می‌روند

و لشکر نیرومند آشوریان،

شما را به اسارت می‌برد.»

23 بلعام با این سخنان به پیشگویی خود پایان بخشید:

«افسوس که وقتی خدا این کار را انجام بدهد،

هیچ‌کسی زنده نخواهد بود.

24 کشتی‌ها از سواحل قبرس می‌آیند،

آشور و عابر را سرکوب می‌سازند،

امّا خود آنها هم نابود می‌شوند.»

25 بعد بعلام برخاست و به وطن خود بازگشت و بالاق هم به راه خود رفت.

—https://api-cdn.youversionapi.com/audio-bible-youversionapi/84/32k/NUM/24-fa9e0c8fc0775bb7db5ee53bb89f6483.mp3?version_id=181—

Categories
اعداد

اعداد 25

بت‌پرستی قوم اسرائیل

1 در زمانی که قوم اسرائیل در درّهٔ اقاقیا اردو زده بودند، مردان آنها با دختران موآب زنا می‌کردند.

2 این دخترها آنها را دعوت می‌کردند تا در مراسم قربانی که برای بُتهای ایشان برگزار می‌شد، شرکت کنند. مردان اسرائیلی گوشت قربانی را می‌خوردند و بُتهای ایشان را پرستش می‌کردند.

3 به مرور زمان، قوم اسرائیل به پرستش بت بعل‌فغور پرداختند. پس خشم خداوند بر قوم اسرائیل افروخته شد

4 و به موسی فرمود: «همهٔ رهبران طایفه‌های اسرائیل را در روز روشن در حضور من اعدام کنید تا خشم سهمگین من از سر قوم اسرائیل دور شود.»

5 موسی به قضات اسرائیل گفت: «تمام کسانی را که بت بعل‌فغور را پرستش کرده‌اند، اعدام کنید.»

6 سپس یکی از مردان اسرائیلی در برابر چشمان موسی و تمام مردمی که در جلوی خیمهٔ عبادت گریه می‌کردند، یک زن مدیانی را با خود به اردوگاه آورد.

7 وقتی فینحاس، پسر العازار، نوه هارون کاهن این را دید، نیزه‌ای را به دست گرفت

8 و به دنبال آن مرد، به درون چادری که دختر را به آن برده بود رفت و نیزه را در بدن هردوی آنها فروبرد و به این ترتیب، بلا از سر مردم اسرائیل رفع شد.

9 با وجود این، بیست و چهار هزار نفر در اثر آن بلا تلف شدند.

10 خداوند به موسی فرمود:

11 «فینحاس، پسر العازار، نوه هارون کاهن، خشم مرا فرونشاند. او نخواست که به غیراز من خدای دیگری را پرستش کند، بنابراین من هم قوم اسرائیل را تلف نکردم.

12-13 پس به او بگو که چون او حرمت مرا حفظ کرد و باعث شد که من گناه قوم اسرائیل را ببخشم، من با او یک پیمان ابدی می‌بندم که او و فرزندانش برای همیشه کاهن باشند.»

14 نام مرد اسرائیلی که با آن زن مدیانی کشته شد، زمری بود. او پسر سالو، یکی از رؤسای طایفهٔ شمعون بود.

15 زن مدیانی هم کزبی نام داشت و دختر صور، یکی از بزرگان خاندان مدیان بود.

16 خداوند به موسی فرمود:

17 «مدیان را سرکوب کن و ایشان را از بین ببر.

18 زیرا آنها با حیله و نیرنگ شما را گمراه ساختند و به پرستش بت بعل‌فغور تشویق کردند و واقعهٔ مرگ کزبی این امر را ثابت می‌سازد.»

—https://api-cdn.youversionapi.com/audio-bible-youversionapi/84/32k/NUM/25-135642873a7cfa955801365416693b44.mp3?version_id=181—

Categories
اعداد

اعداد 26

دومین سرشماری

1 بعد از آن که بلا رفع شد، خداوند به موسی و العازار، پسر هارون کاهن فرمود:

2 «تمام مردان اسرائیلی را، از بیست ساله به بالا سرشماری کنید تا مشخص شود که از هر طایفه چند نفر می‌توانند در جنگ شرکت کنند.»

3-4 پس موسی و العازار کاهن به رؤسای طایفه‌های اسرائیل که در دشت موآب، در کنار رود اردن، مقابل اریحا اردو زده بودند، فرمان داد که سر شماری را شروع کنند.

نتیجهٔ سرشماری مردان اسرائیل که از مصر آمدند، به این قرار بود:

5 از طایفهٔ رئوبین نخستزادهٔ یعقوب، خاندانهای حنوک، فلو،

6 حصرون و کرمی جزو این طایفه بودند

7 و تعداد ایشان چهل و سه هزار و هفتصد و سی نفر بود.

8 یکی از فرزندان فلو الیاب نام داشت

9 که پدر نموئیل، داتان و ابیرام بود. داتان و ابیرام، دو نفر از رهبران، با هم دستی قورح علیه موسی و هارون توطئه نمودند و با این کار خود به خداوند اهانت کردند.

10 زمین دهان خود را باز کرد و آنها را فرو برد، همراه با آنها، قورح و پیروانش نیز کشته شدند و همچنین آتشی از جانب خداوند آمد و دویست و پنجاه نفر را خاکستر ساخت. این اخطاری بود به سایر قوم اسرائیل.

11 امّا پسران قورح کشته نشدند.

12 خاندانهای نموئیل، یامین، یاکین،

13 زارح و شاول، جزو طایفهٔ شمعون بودند.

14 جمعیّت آنها بیست و دو هزار و دویست نفر بود.

15 خاندانهای صفون، حَجّای، شونی،

16 ازنی، عیری،

17 ارودی و ارئیلی، جزو طایفهٔ جاد به شمار می‌رفتند

18 و جمعیّت آنها چهل هزار و پانصد نفر بود.

19-21 خاندانهای شیله، فارص، زارح، حصرون و حامول، جزو طایفهٔ یهودا بودند. (دو پسر یهودا، عیر و اونان در سرزمین کنعان مردند و شامل آنها نبودند.)

22 تعداد این خاندانها به هفتاد و شش هزار و پانصد نفر می‌رسید.

23 خاندانهای تولع، فوه،

24 یاشوب و شمرون، جزو طایفهٔ یساکار بودند

25 و جمعیّت آنها به شصت و چهار هزار و سیصد نفر می‌رسید.

26 خاندانهای سارد، ایلون و یحلیئیل، جزو طایفهٔ زبولون بودند.

27 و جمعیّت آنها به شصت هزار و پانصد نفر بالغ می‌شد.

28 طایفهٔ یوسف پدر منسی و افرایم.

29 طایفهٔ منسی، ماخیر پسر منسی و پدر جلعاد بود، نسب‌نامه‌های خاندانهای زیر به جلعاد ‌رسد.

30 خاندانهای ایعزر، حالق،

31 اسریئیل، شکیم،

32 شمیداع و حافر فرزندان جلعاد بودند.

33 صلفحاد، پسر حافر پسری نداشت، امّا دارای پنج دختر به نامهای محله، نوعه، حجله، ملکه و ترصه بود.

34 تعداد این خاندانها پنجاه دو هزار و هفتصد نفر بود.

35 خاندانهای شوتالح، باکر و تاحن، جزو طایفهٔ افرایم بودند.

36 یکی از خاندانهای شوتالح عیرانی‌ها بودند.

37 تعداد این خاندانها، به سی و دو هزار و پانصد نفر بالغ می‌شد. این خاندانها از نسل یوسف بودند.

38 خاندانهای بالع، اشبیل، احیرام،

39 شفوفام و حوفام از طایفهٔ بنیامین بودند.

40 خاندانهای ارد و نعمان فرزندان بالع بودند.

41 تعداد افراد این خاندانها به چهل و پنج هزار و ششصد نفر می‌رسید.

42 خاندان شوحام،

43 که جمعیّت آنها به شصت و چهار هزار و چهارصد نفر بالغ می‌شد، از طایفهٔ دان بود.

44-46 خاندانهای یمنه، یشوی، بریعه، حابر و ملکیئیل، جزو طایفهٔ اشیر بودند. اشیر دختری هم به نام سارح داشت.

47 تعداد آنها پنجاه و سه هزار و چهارصد بود.

48-49 خاندانهای یاحصئیل، جونی، یصر و شلیم، از طایفهٔ نفتالی بودند

50 و تعدادشان به چهل و پنج هزار و چهارصد نفر می‌رسید.

51 جمعیّت کلّ مردان قوم اسرائیل ششصد و یک‌هزار و هفتصد و سی نفر بود.

52 خداوند به موسی فرمود:

53 «این سرزمین را به تناسب تعداد هر طایفه بین‌ ایشان تقسیم کن.

54-56 تقسیمات زمین باید به قید قرعه صورت بگیرد و به طایفهٔ بزرگتر، زمین زیادتر و به طایفهٔ کوچکتر، زمین کمتر داده شود.»

57 طایفهٔ لاوی شامل خاندانهای جرشون، قهات و مراری بود.

58 خاندانهای لبنی، حبرون، محلی، موشی و قورح هم، جزو طایفهٔ لاوی بودند. قهات پدر عمرام بود.

59 عمرام با یوکابَد، دختر لاوی که در مصر متولّد شده بود ازدواج کرد. او برای عمرام دو پسر به نامهای موسی و هارون و همچنین یک دختر به نام مریم به دنیا آورد.

60 هارون چهار پسر به نامهای ناداب، ابیهو، العازار و ایتامار داشت.

61 ناداب و ابیهو وقتی آتش غیر مجاز را برای خداوند تقدیم کردند، مردند.

62 تعداد افراد ذکور لاوی، از یک ماهه به بالا بیست و سه هزار نفر بود. امّا لاویان، جدا از طایفه‌های دیگر اسرائیل، سرشماری شدند، زیرا به آنها زمین در سرزمین اسرائیل داده نشد.

63 این بود نتیجهٔ سرشماری خاندانهایی‌ که، توسط موسی و العازار در دشت موآب، در کنار رود اردن، مقابل اریحا صورت گرفت.

64 در تمام این سرشماری، حتّی یک نفر هم، از آن اشخاصی که قبلاً توسط موسی و هارون کاهن در صحرای سینا سرشماری شده بودند، وجود نداشت،

65 زیرا خداوند فرموده بود که تمام آن افراد، به استثنای کالیب، پسر یفنه و یوشع، پسر نون در بیابان خواهند مُرد.

—https://api-cdn.youversionapi.com/audio-bible-youversionapi/84/32k/NUM/26-d4be7fc07ff6dcf3d0c3bc9b45255d93.mp3?version_id=181—

Categories
اعداد

اعداد 27

دختران صَلفحاد

1 مَحله، نوعه، حُجله، مِلکه و تِرصه، دختران صلفحاد بودند. صلفحاد پسر حافر بود و حافر پسر جلعاد، نوه ماخیر و نتیجهٔ منسی و منسی یکی از پسران یوسف بود.

2 روزی دختران صلفحاد در کنار در خیمهٔ عبادت رفتند و به موسی، العازار کاهن، رهبران طایفه‌ها و سایر مردمی که در آنجا حضور داشتند، چنین گفتند:

3 «پدر ما در بیابان مرد و پسری نداشت. او جزو پیروان قورح نبود که برضد خداوند سرکشی کردند. او به‌خاطر گناه خودش مُرد.

4 فقط برای اینکه او پسری نداشت، باید نام پدر ما، از بین طایفه‌اش محو شود؟ ما خواهش می‌کنیم که برای ما هم، مانند خویشاوندان پدر ما زمین داده شود.»

5 موسی ادّعای ایشان را به حضور خداوند آورد

6 و خداوند به موسی فرمود:

7 «دختران صلفحاد راست می‌گویند، در میان عموهایشان، زمین موروثی به ایشان بده و سهم پدر ایشان را به ایشان واگذار نما.

8 به قوم اسرائیل بگو که هرگاه مردی می‌میرد و پسری از خود بجا نمی‌گذارد، باید میراث او به دخترش برسد.

9 اگر دختر نداشته باشد، زمین او به برادرانش تعلّق می‌گیرد.

10 اگر برادر نداشته باشد، به عموهایش داده شود

11 و اگر عمو یا برادر هم نداشته باشد، پس زمینش به نزدیکترین خویشاوندان او سپرده شود. من، خداوند به تو امر می‌کنم تا به مردم اسرائیل بگویی که باید این قانون را رعایت کنند.»

انتخاب یوشع به جانشینی موسی

12 خداوند به موسی فرمود: «بر سر کوه عباریم برو و از آنجا سرزمینی را که به قوم اسرائیل داده‌ام، ببین.

13 پس از آن که آن را دیدی، تو نیز مانند برادرت هارون، خواهی مرد.

14 زیرا هردوی شما هنگامی‌که قوم اسرائیل در مریبه علیه من شورش کردند، در بیابان صین از اوامر من سرپیچی کردید و شما نخواستید قدرت مقدّس مرا در حضور قوم تصدیق کنید.» (مریبه چشمه‌ای است در قادش واقع در بیابان صین.)

15 موسی به حضور خداوند عرض کرد:

16 «ای خداوند، خدایی که سرچشمهٔ حیات تمام بشر هستی، از تو استدعا می‌کنم که شخصی را به عنوان هادی و راهنمای این قوم انتخاب کنی

17 تا بتواند آنها را در همهٔ امور هدایت کند، از آنها مراقبت نماید و قوم تو مانند گوسفندان بی‌شبان نماند.»

18 خداوند به او فرمود: «برو دست خود را بر یوشع، پسر نون که روح من در او قرار دارد، بگذار.

19 بعد او را نزد العازار کاهن و تمام قوم ببر و در حضور همگی به عنوان پیشوای قوم تعیین کن.

20 بعضی از اختیارات خود را به او بده تا تمام مردم اسرائیل از او اطاعت نمایند.

21 او باید برای گرفتن دستور از من نزد العازار برود. من به وسیلهٔ اوریم با العازار صحبت می‌کنم و العازار اوامر مرا به یوشع می‌رساند و به این ترتیب، من آنها را هدایت می‌کنم.»

22 موسی طبق فرمان خداوند عمل کرد. او یوشع را به حضور العازار کاهن و تمام قوم اسرائیل آورد.

23 طبق فرمان خداوند، بر سر او دست گذاشت و او را به عنوان پیشوای قوم تعیین کرد.

—https://api-cdn.youversionapi.com/audio-bible-youversionapi/84/32k/NUM/27-1134283c92c768fd0f0a08c4f126ec1f.mp3?version_id=181—

Categories
اعداد

اعداد 28

مراسم قربانی روزانه

1 خداوند به موسی فرمود

2 که به قوم اسرائیل این چنین دستور بدهد: قربانی‌هایی که بر آتش به خداوند تقدیم می‌کنید، مرا خشنود می‌سازند، پس باید در موقع معیّن و مطابق دستور خداوند تقدیم شوند.

3 این قربانی باید دو برّهٔ نر یک ساله و بی‌عیب باشد و هر روز به عنوان قربانی سوختنی تقدیم شود.

4 یک برّه را در صبح و یکی را در شام قربانی کنند.

5 با هر کدام آنها، یک کیلو آرد مرغوب، مخلوط با یک لیتر روغن زیتون، به عنوان هدیهٔ آردی تقدیم شود.

6 این قربانی سوختنی است که در کوه سینا تعیین شد تا هر روز به عنوان عطر خوشبو به خداوند تقدیم شود.

7 به علاوه، با برّه‌ای که در صبح قربانی می‌شود هدیهٔ نوشیدنی هم باید تقدیم گردد و آن عبارت است از یک لیتر شراب و باید در قربانگاه در حضور من ریخته شود.

8 همچنین با برّهٔ قربانی شام نیز، هدیهٔ آردی و نوشیدنی تقدیم گردد. بوی این قربانی که بر آتش تقدیم می‌شود، برای خداوند دلپسند است.

قربانی روز سبت

9 در روز سبت دو برّهٔ یک ساله و بی‌عیب قربانی شود. همراه این قربانی هدیهٔ آردی نیز باشد که عبارت است از: دو کیلو آرد مخلوط با یک لیتر روغن زیتون و همچنین یک لیتر شراب به عنوان هدیهٔ نوشیدنی، تقدیم گردد.

10 این قربانی باید در هر سبت به علاوهٔ قربانی روزانه، با هدیهٔ نوشیدنی آن تقدیم شود.

قربانی ماه نو

11 در روز اول هر ماه، باید یک قربانی سوختنی به خداوند تقدیم گردد که عبارت است از: دو گاو جوان، یک قوچ و هفت برّهٔ نر یک ساله که همه باید سالم و بی‌عیب باشند.

12 همچنین برای هر گاو سه کیلو، برای قوچ دو کیلو

13 و برای هر برّه یک کیلو آرد مخلوط با روغن زیتون به عنوان هدیهٔ آردی، تقدیم شود. بوی این قربانی که بر آتش تقدیم می‌گردد، برای خداوند دلپسند می‌باشد.

14 با هر گاو دو لیتر شراب، با قوچ یک و نیم لیتر و با هر برّه یک لیتر به عنوان هدیهٔ نوشیدنی تقدیم شود. این قربانی سوختنی است که باید هر ماه در طول سال تقدیم شود.

15 به جز قربانی سوختنی روزانه و هدیهٔ نوشیدنی آن، یک بُز نر هم، در روز اول هر ماه، به عنوان قربانی گناه تقدیم شود.

عید نان فطیر

16 در روز چهاردهم ماه اول، مراسم فصح را به احترام نام خداوند برگزار کنید.

17 از روز پانزدهم برای هفت روز مراسم عید را جشن بگیرید و در این روزها، تنها نان بدون خمیرمایه خورده شود.

18 روز اول عید، روز عبادت است و کار دیگری نکنید.

19 در این روز، دو گاو جوان، یک قوچ و هفت برّهٔ نر یک ساله، که همه سالم و بی‌عیب باشند، به عنوان قربانی سوختنی بر آتش به خداوند تقدیم شود.

20 با هر گاو سه کیلو، با قوچ دو کیلو،

21 با هر برّه یک کیلو آرد مخلوط با روغن زیتون به عنوان هدیهٔ آردی تقدیم گردد.

22 یک بُز نر هم، برای کفّارهٔ گناهان خود قربانی کنید.

23 این قربانی‌ها، علاوه بر قربانی‌هایی می‌باشند که هر روز صبح تقدیم می‌شوند.

24 در طول این هفت روز، به غیراز قربانی سوختنی روزانه و هدیهٔ نوشیدنی آن، قربانی مخصوص فصح را نیز، تقدیم کنید. بوی این قربانی که بر آتش تقدیم می‌شود، مورد پسند خداوند می‌باشد.

25 در روز هفتم دوباره برای عبادت جمع شوید و هیچ کار دیگری نکنید.

عید نوبر محصولات

26 در روز عید نوبر محصولات، که اولین محصول غلّه را به خداوند تقدیم می‌کنید، همگی باید برای عبادت جمع شوید و به هیچ کار دیگری دست نزنید.

27 در این روز، دو گاو جوان، یک قوچ و هفت برّهٔ نر یک ساله را به عنوان قربانی سوختنی به خداوند تقدیم کنید. بوی این قربانی برای خداوند دلپسند می‌باشد.

28 همچنین با هر گاو سه کیلو، با قوچ دو کیلو

29 و با هر برّه یک کیلو آرد مخلوط با روغن زیتون، به عنوان هدیهٔ آردی تقدیم شود.

30 برای کفّارهٔ گناهان خود، یک بُز نر را هم قربانی کنید.

31 این قربانی‌ها باید با هدایای نوشیدنی آنها تقدیم شوند. اینها به اضافه قربانی سوختنی روزانه می‌باشند که با هدیهٔ آردی آن تقدیم می‌گردد. همهٔ حیواناتی که قربانی می‌شوند، باید سالم و بی‌عیب باشند.

—https://api-cdn.youversionapi.com/audio-bible-youversionapi/84/32k/NUM/28-2ee0ace684e26125dd22984424c6a0bd.mp3?version_id=181—

Categories
اعداد

اعداد 29

قربانی عید سال نو

1 در روز اول ماه هفتم، همگی باید برای عبادت جمع شوید و هیچ کار دیگری نکنید. در این روز شیپورها را بنوازید

2 و یک گاو جوان، یک قوچ و هفت برّهٔ نر یک ساله، که همه سالم و بی‌عیب باشند، به عنوان قربانی سوختنی به خداوند تقدیم کنید. بوی این قربانی مورد پسند خداوند واقع می‌شود.

3 با گاو سه کیلو، با قوچ دو کیلو

4 و با هر برّه یک کیلو آرد مخلوط با روغن زیتون، به عنوان هدیهٔ آردی تقدیم کنید.

5 همچنین یک بُز نر را برای کفّارهٔ گناهان خود قربانی کنید.

6 اینها به علاوه قربانی سوختنی ماهانه با هدیهٔ آردی آن و به غیراز قربانی سوختنی روزانه با هدایای آردی و نوشیدنی آن است که مطابق مقرّرات مربوطه تقدیم می‌شوند. بوی این قربانی سوختنی، مورد پسند خداوند واقع می‌شود.

قربانی روز کفّاره

7 در روز دهم ماه هفتم، باز برای عبادت جمع شوید، روزه بگیرید و به هیچ کار دیگری دست نزنید.

8 در این روز یک گاو جوان، یک قوچ و هفت برّهٔ نر یک ساله را، که همه سالم و بی‌عیب باشند، به عنوان قربانی سوختنی، به خداوند تقدیم کنید. بوی این قربانی مورد خشنودی خداوند واقع می‌شود.

9-10 همچنین با گاو سه کیلو، با قوچ دو کیلو و با هر برّه یک کیلو آرد مخلوط با روغن زیتون، به عنوان هدیهٔ آردی تقدیم کنید.

11 یک بُز نر را هم، برای کفّاره گناهان خود قربانی کنید. این قربانی باید به علاوهٔ قربانی سوختنی روزانه، با هدایای آردی و نوشیدنی آن تقدیم شود.

قربانی عید خیمه‌ها

12 در روز پانزدهم ماه هفتم، یک بار دیگر برای عبادت، گرد هم آیید و هیچ کار دیگری نکنید. این عید را به افتخار خداوند برای هفت روز جشن بگیرید.

13 در روز اول عید، سیزده گاو جوان، دو قوچ و چهارده برّهٔ نر یک ساله، که همگی سالم باشند، به عنوان قربانی سوختنی، به خداوند تقدیم کنید. او از بوی این قربانی خشنود می‌گردد.

14-15 با هر گاو سه کیلو، با هر قوچ دو کیلو و با هر برّه یک کیلو آرد مخلوط با روغن زیتون، به عنوان هدیهٔ آردی تقدیم شود.

16 همچنین یک بُز نر را هم، برای کفّارهٔ گناهان خود قربانی کنید. اینها باید به اضافهٔ قربانی سوختنی روزانه، با هدایای آردی و نوشیدنی آن تقدیم شوند.

17 در روز دوم عید، دوازده گاو جوان، دو قوچ و چهارده برّهٔ نر یک ساله را که همگی سالم و بی‌عیب باشند، قربانی کنید.

18-19 همراه آنها هدایای مربوط به روز اول را نیز، تقدیم کنید.

20 در روز سوم عید، یازده گاو جوان، دو قوچ و چهارده برّهٔ نر یک ساله را که همگی سالم و بی‌عیب باشند، قربانی کنید.

21-22 همراه آنها هدایای مربوط به روز اول را نیز، تقدیم کنید.

23 در روز چهارم عید، ده گاو جوان، دو قوچ و چهارده برّهٔ نر یک ساله را که همگی سالم و بی‌عیب باشند، قربانی کنید.

24-25 همراه آنها هدایای مربوط به روز اول را نیز، تقدیم کنید.

26 در روز پنجم عید، نُه گاو جوان، دو قوچ و چهارده برّهٔ نر یک ساله را که همگی سالم و بی‌عیب باشند، قربانی کنید.

27-28 همراه آنها هدایای مربوط به روز اول را نیز، تقدیم کنید.

29 در روز ششم عید، هشت گاو جوان، دو قوچ و چهارده برّهٔ نر یک ساله را که همگی سالم و بی‌عیب باشند، قربانی کنید.

30-31 همراه آنها هدایای مربوط به روز اول را نیز تقدیم کنید.

32 در روز هفتم عید، هفت گاو جوان، دو قوچ و چهارده برّهٔ نر یک ساله را که همگی سالم و بی‌عیب باشند، قربانی کنید.

33-34 همراه آنها هدایای مربوط به روز اول را نیز، تقدیم کنید.

35 در روز هشتم، برای عبادت جمع شوید و به هیچ کار دیگری دست نزنید.

36 در این روز یک گاو جوان، یک قوچ و هفت برّهٔ نر یک ساله را که همگی سالم و بی‌عیب باشند، به عنوان قربانی سوختنی تقدیم کنید. بوی این قربانی مورد خشنودی خداوند واقع می‌شود.

37-38 همراه آنها هدایای مربوط به روز اول را تقدیم کنید.

39 اینها مقرّراتی هستند مربوط به: قربانی سوختنی، هدایای آردی، نوشیدنی و قربانی سلامتی، که باید در روزهای مخصوص به خداوند تقدیم کنید. اینها به غیراز قربانی‌های نذری و قربانی‌های داوطلبانه می‌باشند.

40 موسی همهٔ این فرامین را که خداوند به او داد، به اطّلاع مردم رساند.

—https://api-cdn.youversionapi.com/audio-bible-youversionapi/84/32k/NUM/29-03d3d00988e74416cff5c56718bcb4f7.mp3?version_id=181—