Categories
مرقس

مرقس 3

شفای مرد علیل

1 عیسی بار دیگر به كنیسه رفت. در آنجا مردی حضور داشت، كه دستش خشک شده بود.

2 فریسیان مراقب بودند ببینند، آیا عیسی او را در روز سبت شفا می‌دهد تا اتّهامی علیه او پیدا كنند.

3 عیسی به آن مرد علیل فرمود: «بیا جلو بایست.»

4 بعد به آنها گفت: «آیا در روز سبت خوبی كردن رواست یا بدی كردن؟ نجات دادن یا كشتن؟» آنها خاموش ماندند.

5 عیسی با خشم به آنها نگاه كرد، زیرا از سنگدلی آنها متأسف بود و سپس به آن مرد فرمود: «دستت را دراز كن.» او دستش را دراز كرد و مانند اول سالم شد.

6 فریسیان فوراً از آنجا خارج شدند تا با طرفداران هیرودیس برای از بین بردن عیسی توطئه بچینند.

جمعیّتی در كنار دریا

7 عیسی با شاگردانش به كنار دریا رفت. عدّهٔ زیادی به دنبال او می‌رفتند. این اشخاص از جلیل و یهودیه

8 و اورشلیم و ادومیه و از آن طرف رود اردن و از قسمت‌های صور و صیدون آمده بودند. این جمعیّت انبوه، شرح كارهای او را شنیده و به نزدش آمدند.

9 پس او به شاگردانش گفت، كه قایقی برایش حاضر كنند تا از ازدحام مردم دور باشد.

10 چون آن‌قدر بیماران را شفا داده بود، كه همه به طرف او هجوم می‌آوردند تا او را لمس كنند.

11 همین‌طور ارواح پلید وقتی او را می‌دیدند، در جلوی او به خاک می‌افتادند و با صدای بلند فریاد می‌کردند: «تو پسر خدا هستی!»

12 عیسی با تأكید به آنها امر می‌کرد كه این را به كسی نگویند.

انتخاب دوازده رسول

13 بعد از آن عیسی به بالای كوهی رفت و اشخاصی را كه می‌‌خواست نزد خود خواند و آنها پیش او رفتند.

14 او دوازده نفر را تعیین كرد تا نزد او باشند و تا آنها را برای اعلام پیام خود بفرستد

15 و قدرت بیرون كردن دیوها را داشته باشند.

16 دوازده نفری كه انتخاب كرد عبارتند بودند از: شمعون كه عیسی به او لقب پطرس داد،

17 یعقوب فرزند زِبدی و برادرش یوحنا كه به آنها لقب «بوانرجس» یعنی «رعدآسا» داد.

18 و اندریاس و فیلیپُس و برتولما و متّی و توما و یعقوب پسر حَلفی و تدی و شمعون غیور

19 و یهودای اسخریوطی كه بعدها عیسی را تسلیم كرد.

عیسی و بعلزبول

20 عیسی به منزل رفت. باز هم جمعیّت زیادی در آنجا جمع شد، به طوری که او و شاگردانش فرصت غذا خوردن نداشتند.

21 وقتی خویشاوندان او این را شنیدند، آمدند تا او را با خود ببرند، چون بعضی می‌گفتند كه او دیوانه شده است.

22 علمایی هم كه از اورشلیم آمده بودند، می‌گفتند: «او تحت فرمان بعلزبول است و دیوها را به یاری رئیس دیوها بیرون می‌کند.»

23 پس عیسی از مردم خواست كه جلو بیایند و برای آنها مثلهایی آورد و گفت: «شیطان چطور می‌تواند شیطان را بیرون كند؟

24 اگر در مملكتی تفرقه باشد، آن مملكت نمی‌تواند دوام بیاورد.

25 و اگر در خانواده‌ای تفرقه بیفتد، آن خانواده نمی‌تواند پایدار بماند.

26 اگر شیطان نیز علیه شیطان قیام كند و در او تفرقه پیدا شود دیگر نمی‌تواند دوام بیاورد و سلطنتش به پایان خواهد رسید.

27 «همچنین هیچ‌کس نمی‌تواند به خانهٔ مرد زورآوری وارد شود و اموال او را غارت كند، مگر اینکه اول آن زورمند را ببندد و پس از آن خانه‌اش را غارت نماید.

28 بدانید هر نوع گناه و كفری كه انسان مرتكب شده باشد، قابل آمرزش است.

29 امّا هرکه به روح‌القدس كفر بگوید تا ابد آمرزیده نخواهد شد، نه در این دنیا و نه در دنیای آینده.»

30 عیسی این مَثَل را آورد چون عدّه‌ای می‌گفتند: «او روح پلید دارد.»

مادر و برادران عیسی

31 مادر و برادران عیسی آمدند و بیرون ایستاده، پیغام فرستادند كه عیسی نزد آنها برود.

32 جمعیّت زیادی دور او نشسته بودند و به او خبر دادند كه: «مادر و برادران تو بیرون ایستاده‌اند و تو را می‌خواهند.»

33 عیسی جواب داد: «مادر من كیست؟ برادران من چه كسانی هستند؟»

34 و به کسانی‌که اطراف او نشسته بودند نگاه كرده، گفت: «اینها مادر و برادران من هستند.

35 چون هرکس ارادهٔ خدا را انجام دهد، برادر و خواهر و مادر من است.»

—https://api-cdn.youversionapi.com/audio-bible-youversionapi/84/32k/MRK/3-206c6db1e46a1762912c8da6e61aa518.mp3?version_id=181—

Categories
مرقس

مرقس 4

مَثَل برزگر

1 عیسی باز هم در كنار دریاچهٔ جلیل به تعلیم مردم پرداخت. جمعیّت زیادی دور او جمع شدند، به طوری که مجبور شد به قایقی كه روی آب بود، سوار شود و در آن بنشیند. مردم در كنار ساحل ایستاده بودند

2 و او با مَثَل تعالیم زیادی به آنها داد. در ضمن تعلیم به آنها گفت:

3 «گوش كنید: برزگری برای كاشتن بذر به صحرا رفت.

4 وقتی مشغول پاشیدن بذر بود، مقداری از بذرها در راه افتاد و پرندگان آمده آنها را خوردند.

5 بعضی از بذرها روی سنگلاخ، جایی‌كه خاک كم بود افتاد و چون زمین عمقی نداشت، زود سبز شد.

6 امّا وقتی خورشید بر آنها تابید، همه سوختند و چون ریشه‌ای نداشتند، خشک شدند.

7 مقداری از بذرها در میان خارها افتادند و خارها رشد كرده آنها را خفه كردند و جوانه‌ها حاصلی نیاوردند.

8 و بعضی از بذرها در داخل خاک خوب افتادند و سبز شده، رشد كردند و ثمر آوردند و حاصل آنها سی برابر، شصت برابر و صد برابر بود.»

9 و بعد عیسی اضافه كرد: «هرکه گوش شنوا دارد، بشنود.»

مقصود مَثَلها

10 وقتی عیسی تنها بود، همراهانش با آن دوازده نفر دربارهٔ این مَثَلها از او سؤال كردند.

11 او جواب داد: «قدرت درک اسرار پادشاهی خدا به شما عطا شده است امّا برای دیگران همه‌چیز به صورت مَثَل بیان می‌شود

12 تا:

‘دایماً نگاه كنند و چیزی نبینند،

پیوسته بشنوند و چیزی نفهمند،

مبادا به سوی خدا برگردند و آمرزیده شوند.’»

توضیح مَثَل برزگر

13 سپس عیسی به آنها گفت: «شما این مَثَل را نمی‌فهمید؟ پس چگونه سایر مثلها را خواهید فهمید؟

14 برزگر، كلام خدا را پخش می‌کند.

15 دانه‌هایی كه در كنار راه می‌افتند كسانی هستند كه به محض اینکه كلام خدا را می‌شنوند، شیطان می‌آید و كلامی را كه در دلهایشان كاشته شده است می‌رباید.

16 دانه‌هایی كه در زمین سنگلاخ می‌افتد، مانند كسانی هستند كه به محض شنیدن كلام خدا با خوشحالی آن را قبول می‌کنند.

17 امّا كلام در آنها ریشه نمی‌گیرد و دوامی ندارد و وقتی به‌خاطر كلام، زحمت و یا گرفتاری برای آنها پیش می‌آید، فوراً دلسرد می‌شوند.

18 دانه‌هایی كه در میان خارها می‌افتند، مانند كسانی هستند كه كلام را می‌شنوند

19 امّا نگرانی‌های زندگی و عشق به مال دنیا و هوی و هوس و چیزهای دیگر، داخل می‌شوند و كلام را خفه می‌کنند و آن را بی‌ثمر می‌سازند.

20 و بذرهایی كه در خاک خوب می‌افتند مانند كسانی هستند كه كلام را می‌شنوند و از آن استقبال می‌کنند و سی برابر و شصت برابر و صد برابر ثمر می‌آورند.»

چراغ زیر تشت

21 عیسی به آنها فرمود: «آیا كسی چراغ را می‌آورد تا آن را زیر تشت یا تخت بگذارد؟ البتّه نه، آن را می‌آورد تا روی چراغ‌پایه‌ای بگذارد.

22 هیچ چیز پنهانی نیست كه آشكار نگردد و هیچ چیز پوشیده‌ای نیست كه پرده از رویش برداشته نشود.

23 اگر گوش شنوا دارید، بشنوید.»

24 باز به آنها فرمود: «در آنچه می‌شنوید دقّت كنید. با هر پیمانه‌ای كه بدهید، با همان پیمانه هم می‌گیرید و چیزی هم علاوه بر آن دریافت می‌دارید.

25 هرکه دارد به او بیشتر داده خواهد شد و آنکه ندارد آنچه را هم دارد، از دست خواهد داد.»

مَثَل روییدن دانه

26 عیسی فرمود: «پادشاهی خدا، مانند مردی است كه در مزرعهٔ خود بذر می‌پاشد.

27 دانه سبز می‌شود و رشد می‌کند امّا چطور؟ او نمی‌داند. شب و روز، چه او در خواب باشد و چه بیدار،

28 زمین به خودی خود سبب می‌شود كه گیاه بروید و ثمر بیاورد؛ اول جوانه، بعد خوشه و بعد دانهٔ رسیده در داخل خوشه.

29 امّا به محض اینکه محصول می‌رسد، او با داس خود به كار مشغول می‌شود، چون موسم درو رسیده است.»

مَثَل دانهٔ خَردَل

30 عیسی فرمود: «پادشاهی خدا را به چه چیزی تشبیه كنم و یا با چه مَثَلی آن را شرح بدهم؟

31 مانند دانهٔ خَردَلی است كه در زمین كاشته می‌شود. خردل كوچكترین دانه‌های روی زمین است،

32 امّا وقتی‌که كاشته شود، رشد می‌کند و از هر بوتهٔ دیگری بلندتر می‌گردد و شاخه‌های آن به‌ اندازه‌ای بزرگ می‌شود كه پرندگان می‌توانند در میان شاخه‌های آن لانه بسازند.»

33 عیسی با مثلهای زیادی از این قبیل، پیام خود را تا آنجا كه آنها قادر به فهم آن بودند، برای مردم بیان می‌کرد

34 و برای آنها بدون مَثَل چیزی نمی‌گفت. امّا وقتی تنها بودند، همه‌چیز را برای شاگردان خود شرح می‌داد.

آرامش توفان

35 عصر همان روز عیسی به شاگردان فرمود: «به آن طرف دریا برویم.»

36 پس آنها جمعیّت را ترک كردند و او را با همان قایقی كه در آن نشسته بود، بردند و قایقهای دیگری هم همراه آنها بود.

37 توفان شدیدی برخاست و امواج به قایق می‌زد به طوری که نزدیک بود، قایق غرق شود.

38 در این موقع عیسی در عقب قایق، سر خود را روی بالشی گذارده و خوابیده بود. شاگردانش او را بیدار كردند و به او گفتند: «ای استاد، مگر در فكر ما نیستی؟ نزدیک است غرق شویم!»

39 او برخاست و با پرخاش به باد فرمان داد و به دریا گفت: «ساكت و آرام شو.» باد ایستاد و آرامش كامل برقرار شد.

40 بعد عیسی به ایشان فرمود: «چرا این‌قدر ترسیده‌اید؟ آیا هنوز ایمان ندارید؟»

41 آنها وحشت‌زده به یكدیگر می‌گفتند: «این كیست كه حتّی باد و دریا هم از او اطاعت می‌کنند؟»

—https://api-cdn.youversionapi.com/audio-bible-youversionapi/84/32k/MRK/4-1710cac6c81308765e35474c97108aa3.mp3?version_id=181—

Categories
مرقس

مرقس 5

اخراج سپاه ارواح پلید

1 به این ترتیب عیسی و شاگردانش به طرف دیگر دریا، به سرزمین جَدَریان رفتند.

2 همین‌که عیسی قدم به خشكی گذاشت، مردی كه گرفتار روح پلید بود، از گورستان بیرون آمده، نزد او رفت.

3 او در گورستان زندگی می‌کرد و هیچ‌کس نمی‌توانست او را حتّی با زنجیر در بند نگه دارد.

4 بارها او را با كُنده و زنجیر بسته بودند، امّا زنجیرها را پاره كرده و کُنده‌ها را شكسته بود و هیچ‌کس نمی‌توانست او را آرام كند.

5 او شب و روز در گورستان و روی تپّه‌ها آواره بود و دایماً فریاد می‌کشید و خود را با سنگ مجروح می‌ساخت.

6 وقتی عیسی را از دور دید، دوید و در برابر او سجده كرد

7 و با صدای بلند فریاد زد: «ای عیسی، پسر خدای متعال، با من چه‌کار داری؟ تو را به خدا مرا عذاب نده.»

8 زیرا عیسی به او گفته بود: «ای روح پلید از این مرد بیرون بیا.»

9 عیسی از او پرسید: «اسم تو چیست؟» او گفت: «اسم من سپاه است، چون ما عدّهٔ زیادی هستیم.»

10 و بسیار التماس كرد، كه عیسی آنها را از آن سرزمین بیرون نكند.

11 در این موقع یک گلّهٔ بزرگ خوک در آنجا بود كه روی تپّه‌ها می‌چریدند.

12 ارواح به او التماس كرده گفتند: «ما را به میان خوکها بفرست تا به آنها وارد شویم.»

13 عیسی به آنها اجازه داد و ارواح پلید بیرون آمدند و در خوکها وارد شدند و گلّه‌ای كه تقریباً دو هزار خوک بود با سرعت از سراشیبی به طرف دریا دویدند و در دریا غرق شدند.

14 خوک‌بانان فرار كردند و این خبر را در شهر و حومه‌های اطراف پخش كردند. مردم از شهر بیرون رفتند تا آنچه را كه اتّفاق افتاده بود، ببینند.

15 وقتی آنها نزد عیسی آمدند و آن دیوانه را كه گرفتار گروهی از ارواح پلید بود دیدند، كه لباس پوشیده و با عقل سالم در آنجا نشسته است، بسیار هراسان شدند.

16 کسانی‌که شاهد ماجرا بودند، آنچه را كه برای مرد دیوانه و خوکها اتّفاق افتاده بود، برای مردم تعریف كردند.

17 پس مردم از عیسی خواهش كردند از سرزمین آنها بیرون برود.

18 وقتی عیسی می‌‌خواست سوار قایق بشود، مردی كه قبلاً دیوانه بود، از عیسی خواهش كرد كه به وی اجازه دهد همراه او برود.

19 امّا عیسی به او اجازه نداد بلكه فرمود: «به منزل خود نزد خانواده‌ات برو و آنها را از آنچه خداوند از راه لطف خود برای تو كرده است، آگاه كن.»

20 آن مرد رفت و آنچه را عیسی برایش انجام داده بود، در سرزمین دكاپولس منتشر كرد و همهٔ مردم تعجّب می‌کردند.

دختر یائیروس و زن بیماری که ردای مسیح را لمس کرد

21 وقتی عیسی دوباره به طرف دیگر دریا رفت، جمعیّت فراوانی در كنار دریا دور او جمع شدند.

22 یائیروس سرپرست كنیسهٔ آن محل آمد و وقتی او را دید، در مقابل او سجده كرد

23 و با التماس زیاد به او گفت: «دخترم در حال مرگ است. خواهش می‌کنم بیا و دست خود را روی او بگذار تا خوب شود و زنده بماند.»

24 عیسی با او رفت، جمعیّت فراوانی نیز به دنبال او رفتند. مردم از همه طرف به او هجوم می‌آوردند.

25 در میان آنها زنی بود، كه مدّت دوازده سال مبتلا به خونریزی بود.

26 او متحمّل رنجهای زیادی از دست طبیبان بسیاری شده و با وجودی‌كه تمام دارایی خود را در این راه صرف كرده بود، نه تنها هیچ نتیجه‌ای نگرفته بود، بلكه هر روز بدتر می‌شد.

27 او دربارهٔ عیسی چیزهایی شنیده بود و به همین دلیل از میان جمعیّت گذشت و پشت سر عیسی ایستاد.

28 او با خود گفت: «حتّی اگر دست خود را به لباسهای او بزنم، خوب خواهم شد.»

29 پس لباس او را لمس كرد و خونریزی او فوراً قطع شد و در وجود خود احساس كرد، كه دردش درمان یافته است.

30 در همان وقت عیسی پی برد كه، قوّتی از او صادر شده است. به جمعیّت نگاهی كرد و پرسید: «چه کسی لباس مرا لمس كرد؟»

31 شاگردانش به او گفتند: «می‌بینی كه جمعیّت زیادی به تو فشار می‌آورند پس چرا می‌پرسی چه کسی لباس مرا لمس كرد؟»

32 عیسی به اطراف نگاه می‌کرد تا ببیند چه کسی این كار را كرده است.

33 امّا آن زن كه درک كرده بود شفا یافته است، با ترس و لرز در برابر عیسی به خاک افتاد و تمام حقیقت را بیان كرد.

34 عیسی به او فرمود: «دخترم، ایمانت تو را شفا داده است، بسلامت برو و برای همیشه از این بلا خلاص شو.»

35 هنوز صحبت عیسی تمام نشده بود، كه قاصدانی از خانهٔ سرپرست كنیسه آمدند و گفتند: «دخترت مرده است. دیگر چرا استاد را زحمت می‌دهی؟»

36 امّا عیسی به سخنان آنها توجّهی نكرد و به سرپرست كنیسه فرمود: «نترس، فقط ایمان داشته باش.»

37 او به كسی جز پطرس و یعقوب و برادرش یوحنا اجازه نداد كه به دنبال او برود.

38 وقتی آنان به خانهٔ سرپرست كنیسه رسیدند، جمعیّت آشفته‌ای را دیدند كه با صدای بلند گریه و شیون می‌کردند.

39 عیسی وارد منزل شد و به آنها فرمود: «چرا شلوغ کرده‌اید؟ برای چه گریه می‌کنید؟ دختر نمرده است بلكه در خواب است.»

40 امّا آنها به او خندیدند. عیسی همه را از خانه بیرون كرد و پدر و مادر و سه شاگرد خود را به جایی‌که دختر بود، برد.

41 و دست دختر را گرفت و فرمود: «طلیتا قومی.» یعنی «ای دختر، به تو می‌گویم برخیز.»

42 فوراً آن دختر برخاست و مشغول راه رفتن شد. (او دوازده ساله بود.) آنها از این كار مات و مبهوت ماندند

43 امّا عیسی با تأكید به آنها امر كرد كه این موضوع را به كسی نگویند و از آنها خواست كه به دختر خوراک بدهند.

—https://api-cdn.youversionapi.com/audio-bible-youversionapi/84/32k/MRK/5-c71b8c6cbdbd4a539977c5cf1dae27c0.mp3?version_id=181—

Categories
مرقس

مرقس 6

مردم ناصره عیسی را رد می‌کنند

1 عیسی آنجا را ترک كرد و به شهر خود آمد، شاگردانش نیز به دنبال او آمدند.

2 در روز سبت، عیسی در كنیسه شروع به تعلیم دادن كرد. جمعیّت زیادی كه صحبتهای او را شنیدند با تعجّب می‌گفتند: «این چیزها را از كجا یاد گرفته است؟ این چه حكمتی است كه به او داده شده كه می‌تواند چنین معجزاتی را انجام دهد؟

3 این مگر آن نجّار، پسر مریم و برادر یعقوب و یوسف و یهودا و شمعون نیست؟ مگر خواهران او در بین ما نیستند؟» به این سبب آنها از او رویگردان شدند.

4 عیسی به آنها فرمود: «یک نبی در همه‌جا مورد احترام است، جز در وطن خود و در میان خانوادهٔ خویش.»

5 او نتوانست در آنجا هیچ معجزه‌ای انجام دهد. فقط دست خود را روی چند بیمار گذاشت و آنها را شفا داد

6 و از بی‌ایمانی آنها در حیرت بود.

مأموریت دوازده حواری

عیسی برای تعلیم مردم به تمام دهکده‌های آن اطراف رفت.

7 بعد دوازده شاگرد خود را احضار كرد و آنها را دو به دو، به مأموریت فرستاد و به آنها قدرت داد تا بر ارواح پلید پیروز شوند.

8 همچنین به آنها دستور داده گفت: «برای سفر به جز یک عصا چیزی برندارید. نه نان و نه کوله‌بار و نه پول در كمربندهای خود،

9 فقط نعلین به پا كنید و بیش از یک پیراهن نپوشید.»

10 عیسی همچنین به آنها گفت: «هرگاه شما را در خانه‌ای قبول كنند تا وقتی‌که در آن شهر هستید، در آنجا بمانید

11 و هرجا كه شما را قبول نكنند و یا به شما گوش ندهند، از آنجا بروید و گرد پاهای خود را هم برای عبرت آنها بتكانید.»

12 پس آنها به راه افتادند و در همه‌جا اعلام می‌کردند كه مردم باید توبه كنند.

13 آنها دیوهای زیادی را بیرون كردند و بیماران بسیاری را با روغن تدهین كرده، شفا دادند.

درگذشت یحیای تعمید‌دهنده

14 هیرودیس پادشاه از این جریان باخبر شد، چون شهرت عیسی در همه‌جا پیچیده بود، بعضی می‌گفتند: «یحیی تعمید‌دهنده زنده شده است و به همین جهت معجزات بزرگی از او به ظهور می‌رسد.»

15 دیگران می‌گفتند: «او الیاس است.» عدّه‌ای هم می‌گفتند: «او نبی‌ای مانند سایر انبیاست.»

16 امّا وقتی هیرودیس این را شنید گفت: «این همان یحیی است كه من سرش را از تن جدا كردم، او زنده شده است.»

17 هیرودیس به درخواست زن خود هیرودیا، دستور داد یحیای تعمید‌دهنده را دستگیر كنند و او را در بند نهاده به زندان بیندازند. هیرودیا قبلاً زن فیلیپُس برادر هیرودیس بود.

18 یحیی به هیرودیس گفته بود: «تو نباید با زن برادر خود ازدواج كنی.»

19 هیرودیا این كینه را در دل داشت و می‌‌خواست او را به قتل برساند امّا نمی‌توانست.

20 هیرودیس از یحیی می‌ترسید؛ زیرا می‌دانست او مرد خوب و مقدّسی است و به این سبب رعایت حال او را می‌‌نمود و دوست داشت به سخنان او گوش دهد. اگرچه هروقت سخنان او را می‌شنید ناراحت می‌شد.

21 سرانجام هیرودیا فرصت مناسبی به دست آورد. هیرودیس در روز تولّد خود جشنی ترتیب داد و وقتی تمام بزرگان و امرا و اشراف جلیل حضور داشتند،

22 دختر هیرودیا وارد مجلس شد و رقصید. هیرودیس و مهمانانش از رقص او بسیار لذّت بردند، به طوری که پادشاه به دختر گفت: «هرچه بخواهی به تو خواهم داد.»

23 و برایش سوگند یاد كرده گفت: «هرچه از من بخواهی، حتّی نصف مملكتم را به تو خواهم داد.»

24 دختر بیرون رفت و به مادر خود گفت: «چه بخواهم؟» مادرش جواب داد: «سر یحیای تعمید‌دهنده را.»

25 دختر فوراً نزد پادشاه برگشت و گفت: «از تو می‌خواهم كه در همین ساعت سر یحیای تعمید‌دهنده را در داخل یک سینی به من بدهی.»

26 پادشاه بسیار متأسف شد، امّا به‌خاطر سوگند خود و به احترام مهمانانش صلاح ندانست كه خواهش او را رد كند.

27 پس فوراً جلاّد را فرستاد و دستور داد كه سر یحیی را بیاورد. جلاّد رفت و در زندان سر او را برید

28 و آن را در داخل یک سینی آورد و به دختر داد و دختر آن را به مادر خود داد.

29 وقتی این خبر به شاگردان یحیی رسید، آنها آمدند و جنازهٔ او را برداشتند و در مقبره‌ای دفن كردند.

غذا دادن به پنج هزار نفر

30 رسولان نزد عیسی برگشتند و گزارش همهٔ كارها و تعالیم خود را به عرض او رسانیدند.

31 چون آمد و رفتِ مردم آن‌قدر زیاد بود كه عیسی و شاگردانش حتّی فرصت غذا خوردن هم نداشتند، عیسی به ایشان فرمود: «خودتان تنها بیایید كه به جای خلوتی برویم تا كمی استراحت كنید.»

32 پس آنها به تنهایی با قایق به طرف جای خلوتی رفتند،

33 امّا عدّهٔ زیادی آنها را دیدند كه آنجا را ترک می‌کردند. مردم آنها را شناختند و از تمام شهرها از راه خشكی به طرف آن محل دویدند و قبل از آنها به آنجا رسیدند.

34 وقتی عیسی به خشكی رسید، جمعیّت زیادی را دید و دلش برای آنها سوخت چون مانند گوسفندان بی‌شبان بودند. پس به تعلیم آنان پرداخت و مطالب زیادی بیان كرد.

35 چون نزدیک غروب بود، شاگردانش نزد او آمده گفتند: «اینجا بیابان است و روز هم به پایان رسیده است.

36 مردم را مرخّص بفرما تا به مزارع و دهکده‌های اطراف بروند و برای خودشان خوراک بخرند.»

37 امّا او جواب داد: «خودتان به آنها خوراک بدهید.» آنها گفتند: «آیا می‌خواهی برویم و در حدود دویست سکّهٔ نقره نان بخریم تا غذایی به آنها بدهیم؟»

38 عیسی از آنها پرسید: «چند نان دارید؟ بروید ببینید.» شاگردان تحقیق كردند و گفتند: «پنج نان و دو ماهی.»

39 عیسی دستور داد كه، شاگردانش مردم را دسته‌دسته روی علفها بنشانند.

40 مردم در دسته‌های صد نفری و پنجاه نفری روی زمین نشستند.

41 بعد عیسی پنج نان و دو ماهی را گرفت، به آسمان نگاه كرد و خدا را شكر نموده و نانها را پاره كرد و به شاگردان داد تا بین مردم تقسیم كنند. او همچنین آن دو ماهی را میان آنها تقسیم كرد.

42 همه خوردند و سیر شدند

43 و شاگردان، دوازده سبد پر از خُرده‌های باقی ماندهٔ نان و ماهی جمع كردند.

44 در میان کسانی‌که از نانها خوردند، پنج هزار مرد بودند.

راه رفتن بر روی دریا

45 بعد از این كار، عیسی فوراً شاگردان خود را سوار قایق كرد تا پیش از او به بیت‌صیدا در آن طرف دریا بروند تا خودش مردم را مرخّص كند.

46 پس از آنكه عیسی با مردم خداحافظی كرد، برای دعا به بالای كوهی رفت.

47 وقتی شب شد، قایق به وسط دریا رسید و عیسی در ساحل تنها بود.

48 بین ساعت سه و شش صبح بود كه دید شاگردانش گرفتار باد مخالف شده و با زحمت زیاد پارو می‌زنند. پس قدم زنان در روی آب به طرف آنها رفت و می‌‌خواست از كنار آنها رد شود.

49 وقتی شاگردان او را دیدند كه روی دریا راه می‌رود، خیال كردند كه یک شبح است و فریاد می‌زدند،

50 چون همه او را دیده و ترسیده بودند. امّا عیسی فوراً صحبت کرده فرمود: «جرأت داشته باشید، من هستم نترسید!»

51 بعد سوار قایق شد و باد ایستاد و آنها بی‌اندازه تعجّب كردند.

52 ذهن آنها كُند شده بود و از موضوع نانها هم چیزی نفهمیده بودند.

شفای بیماران در جنیسارت

53 آنها از دریا گذشتند و به سرزمین جِنیسارت رسیده و در آنجا لنگر انداختند.

54 وقتی از قایق بیرون آمدند، مردم فوراً عیسی را شناختند

55 و با عجله به تمام آن حدود رفتند و مریضان را بر روی بسترهایشان به جایی‌که می‌شنیدند عیسی بود، بردند.

56 به هر شهر و ده و مزرعه‌ای كه عیسی می‌رفت، مردم بیماران خود را به آنجا می‌بردند و در سر راه او می‌گذاشتند و از او التماس می‌کردند كه به بیماران اجازه دهد، دامن قبای او را لمس كنند و هرکس كه لمس می‌کرد، شفا می‌یافت.

—https://api-cdn.youversionapi.com/audio-bible-youversionapi/84/32k/MRK/6-68f04a509f6a2587c4b69052205a6bea.mp3?version_id=181—

Categories
مرقس

مرقس 7

تعالیم نیاكان

1 فریسیان و بعضی از علما كه از اورشلیم آمده بودند، دور عیسی جمع شدند.

2 آنها دیدند كه بعضی از شاگردان او با دستهای نشسته و به اصطلاح «ناپاک» غذا می‌خورند.

3 یهودیان و مخصوصاً فریسیان تا طبق سنّتهای گذشته، دستهای خود را به طرز مخصوصی نمی‌شستند، غذا نمی‌خوردند.

4 وقتی از بازار می‌آمدند تا خود را نمی‌شستند، چیزی نمی‌خوردند و بسیاری از رسوم دیگر مانند شستن پیاله‌‌ها و دیگها و كاسه‌های مسی را رعایت می‌کردند.

5 پس فریسیان و علما از او پرسیدند: «چرا شاگردان تو سنّتهای گذشته را رعایت نمی‌کنند، بلكه با دستهای ناپاک غذا می‌خورند؟»

6 عیسی به ایشان فرمود: «اشعیا دربارهٔ شما ریاكاران، چقدر درست پیشگویی نمود وقتی گفت:

‘این مردم مرا با زبان عبادت می‌کنند

امّا دلهایشان از من دور است.

7 عبادت آنها بیهوده است،

چون راه و رسوم انسانی را به جای احکام الهی تعلیم می‌دهند.’

8 «شما احكام خدا را كنار گذاشته و به سنّتهای بشری چسبیده‌اید.»

9 عیسی همچنین به ایشان فرمود: «شما احكام خدا را با زرنگی كنار می‌گذارید تا رسوم خود را بجا آورید.

10 مثلاً موسی فرمود: پدر و مادر خود را احترام كن و هرکه به پدر و یا مادر خود، نا‌سزا بگوید سزاوار مرگ است.

11 امّا شما می‌گویید: اگر كسی به پدر و یا مادر خود بگوید كه هرچه باید برای كمک به شما بدهم وقف كار خدا کرده‌ام،

12 دیگر اجازه نمی‌دهید كه برای پدر و یا مادر خود كاری كند.

13 به این ترتیب با انجام رسوم و سنّتهایی كه به شما رسیده است، كلام خدا را خنثی می‌نمایید. شما از این قبیل كارها زیاد می‌کنید.»

چیزهایی‌که انسان را ناپاک می‌کند ‌

14 عیسی بار دیگر مردم را نزد خود خواند و به آنها فرمود: «همه به من گوش بدهید و این را بفهمید:

15 چیزی نیست كه از خارج وارد وجود انسان شود و او را ناپاک سازد. آنچه آدمی را ناپاک می‌کند چیزهایی است كه از وجود او صادر می‌شود. [

16 هرکس گوش شنوا دارد، بشنود.]»

17 وقتی عیسی از نزد مردم به خانه رفت، شاگردان دربارهٔ این مَثَل از او سؤال كردند

18 به ایشان فرمود: «آیا شما هم مثل دیگران كودن هستید؟ آیا نمی‌دانید هرچیزی كه از خارج وارد وجود انسان شود، نمی‌تواند او را ناپاک سازد؟

19 چون به قلب او وارد نمی‌شود، بلكه داخل معده‌اش می‌شود و از آنجا به مزبله می‌ریزد.» به این ترتیب عیسی تمام غذاها را پاک اعلام كرد.

20 عیسی به سخن خود ادامه داده گفت: «آنچه كه آدمی را ناپاک می‌سازد، چیزی است كه از وجود او صادر می‌شود.

21 چون افكار بد، از دل بیرون می‌آید یعنی فسق، دزدی، آدمكشی،

22 زنا، طمع، خباثت، فریب، هرزگی، حسادت، تهمت خودبینی و حماقت،

23 اینها همه از درون بیرون می‌آیند و انسان را ناپاک می‌سازند.»

ایمان یک زن

24 بعد از آن عیسی از آنجا به راه افتاد و به سرزمین صور رفته، به خانه‌ای وارد شد و نمی‌خواست كسی بفهمد كه او در آنجاست، امّا نتوانست پنهان بماند.

25 فوراً زنی كه دخترش گرفتار روح پلید بود، از بودن او در آنجا اطّلاع یافت و آمده جلوی پای عیسی سجده كرد.

26 او كه زنی یونانی و از اهالی فینیقیه سوریه بود، از عیسی خواهش كرد كه دیو را از دخترش بیرون كند.

27 عیسی به او فرمود: «بگذار اول فرزندان سیر شوند، درست نیست نان فرزندان را گرفته و نزد سگها بیندازیم.»

28 زن جواب داد: «ای آقا درست است، امّا سگهای خانه نیز از خورده ریزه‌های خوراک فرزندان می‌خورند.»

29 عیسی به او فرمود: «برو، به‌خاطر این جواب، دیو از دخترت بیرون رفته است.»

30 وقتی زن به خانه برگشت، دید كه دخترش روی تخت خوابیده و دیو او را رها كرده است.

شفای مرد كر و لال

31 عیسی از سرزمین صور برگشت و از راه صیدون و دكاپولس به دریای جلیل آمد.

32 در آنجا مردی را نزد او آوردند كه كر بود و زبانش لكنت داشت. از او درخواست كردند كه دست خود را روی آن مرد بگذارد.

33 عیسی آن مرد را دور از جمعیّت، به كناری برد و انگشتان خود را در گوشهای او گذاشت و آب دهان انداخته، زبانش را لمس نمود.

34 بعد به آسمان نگاه كرده آهی كشید و گفت: «افتح» یعنی «باز شو.»

35 فوراً گوشهای آن مرد باز شد و لكنت زبانش از بین رفت و خوب حرف می‌زد.

36 عیسی به آنان دستور داد كه به كسی چیزی نگویند. امّا هرچه او بیشتر ایشان را از این كار باز می‌داشت آنها بیشتر آن را پخش می‌کردند.

37 مردم كه بی‌اندازه متحیّر شده بودند، می‌گفتند: «او همهٔ كارها را به خوبی انجام داده است، كرها را شنوا و لالها را گویا می‌کند.»

—https://api-cdn.youversionapi.com/audio-bible-youversionapi/84/32k/MRK/7-e103f799f566c39f981e676ac08bea3e.mp3?version_id=181—

Categories
مرقس

مرقس 8

خوراک دادن به چهار هزار نفر

1 در آن روزها بار دیگر جمعیّت زیادی دور عیسی جمع شدند و چون غذایی نداشتند عیسی شاگردان را خواند و به ایشان فرمود:

2 «دل من به حال این جمعیّت می‌سوزد. سه روز است كه آنها با من هستند و چیزی برای خوردن ندارند.

3 اگر آنها را گرسنه به منزل بفرستیم، در بین راه از حال خواهند رفت، چون بعضی از آنها از راه دور آمده‌اند.»

4 شاگردان در جواب گفتند: «چگونه می‌توان در این بیابان، برای آنها غذا تهیّه كرد؟»

5 عیسی پرسید: «چند نان دارید؟» آنها جواب دادند: «هفت نان.»

6 پس به مردم دستور داد روی زمین بنشینند. آنگاه هفت نان را گرفت و بعد از شكرگزاری به درگاه خدا، نانها را پاره كرد و به شاگردان داد تا بین مردم تقسیم كنند، شاگردان نانها را بین مردم تقسیم كردند.

7 همچنین چند ماهی كوچک داشتند. عیسی، خدا را برای آنها شكر كرد و دستور داد آنها را بین مردم تقسیم نمایند.

8 همه خوردند و سیر شدند و هفت زنبیل پر از خُرده‌های باقیمانده، جمع كردند.

9 آنها در حدود چهار هزار نفر بودند. عیسی ایشان را مرخّص فرمود.

10 پس از آن فوراً با شاگردان خود در قایق نشست و به منطقهٔ دلمانوته رفت.

درخواست فریسیان برای نشانه

11 فریسیان نزد عیسی آمده و با او به بحث پرداختند و از روی امتحان از او نشانه‌ای آسمانی خواستند.

12 عیسی از دل آهی كشید و فرمود: «چرا مردمان این زمانه به دنبال نشانه‌ای هستند؟ یقین بدانید هیچ نشانه‌ای به آنان داده نخواهد شد.»

13 پس از آن عیسی آنان را ترک كرد و دوباره در قایق نشست و به طرف دیگر دریا رفت.

خمیرمایهٔ فریسیان و خمیرمایهٔ هیرودیس

14 شاگردان فراموش كرده بودند كه با خود نان ببرند و در قایق بیش از یک نان نداشتند.

15 عیسی به ایشان فرمود: «از خمیرمایهٔ فریسیان و خمیرمایهٔ هیرودیس برحذر باشید و احتیاط كنید.»

16 شاگردان در بین خود بحث كرده گفتند: «چون ما نان نیاورده‌ایم، او این را می‌گوید.»

17 عیسی می‌دانست آنها به هم چه می‌گویند. پس به ایشان فرمود: «چرا دربارهٔ نداشتن نان با هم بحث می‌کنید؟ مگر هنوز درک نمی‌کنید و نمی‌فهمید؟ آیا هنوز دل و ذهن شما كور است؟

18 شما كه هم چشم دارید و هم گوش آیا نمی‌بینید و نمی‌شنوید؟ آیا فراموش کرده‌اید

19 كه چگونه آن پنج نان را بین پنج هزار مرد تقسیم كردم؟ آن موقع چند سبد از خُرده‌های نان جمع كردید؟» گفتند: «دوازده سبد.»

20 عیسی پرسید: «وقتی نان را بین چهار هزار نفر تقسیم كردم، چند سبد از خرده‌های نانها جمع كردید؟» گفتند: «هفت سبد.»

21 پس عیسی به ایشان فرمود: «آیا باز هم نمی‌فهمید؟»

شفای یک نابینا در بیت‌صیدا

22 عیسی و شاگردان به بیت‌صیدا رسیدند. در آنجا كوری را نزد عیسی آوردند و از او خواهش كردند كه دست خود را روی آن كور بگذارد.

23 او دست كور را گرفت و او را از دهكده بیرون برد. بعد به چشمهایش آب دهان مالید و دستهای خود را روی او گذاشت و پرسید: «آیا چیزی می‌بینی؟»

24 او به بالا نگاه كرد و گفت: «مردم را مثل درختهایی می‌بینم كه حركت می‌کنند.»

25 عیسی دوباره دستهای خود را روی چشمهای او گذاشت. آن مرد با دقّت نگاه كرد و شفا یافت و دیگر همه‌چیز را به خوبی می‌دید.

26 عیسی او را به منزل فرستاد و به او فرمود كه به آن ده برنگردد.

اظهارات پطرس دربارهٔ عیسی

27 عیسی و شاگردان به دهکده‌های اطراف قیصریهٔ فیلیپُس رفتند. در بین راه عیسی از شاگردان پرسید: «مردم مرا چه كسی می‌دانند؟»

28 آنها جواب دادند: «بعضی می‌گویند تو یحیای تعمید‌دهنده هستی. عدّه‌ای می‌گویند تو الیاس و عدّه‌ای هم می‌گویند كه یكی از انبیا هستی.»

29 از ایشان پرسید: «به عقیده شما من كیستم؟» پطرس جواب داد: «تو مسیح هستی.»

30 بعد عیسی به آنان دستور داد كه دربارهٔ او به هیچ‌کس چیزی نگویند.

سخنان عیسی دربارهٔ رنجها و مرگ خود

31 آنگاه عیسی به تعلیم شاگردان پرداخت و گفت: «لازم است پسر انسان متحمّل رنجهای زیادی شده و به وسیلهٔ رهبران و سران كاهنان و علما طرد و كشته شود و پس از سه روز زنده گردد.»

32 عیسی این موضوع را بسیار صریح گفت. به طوری که پطرس او را به گوشه‌ای برده، سرزنش كرد.

33 امّا عیسی برگشت و به شاگردان نگاهی كرد و با پرخاش به پطرس گفت: «از من دور شو، ای شیطان، افكار تو افكار انسانی است، نه خدایی.»

34 پس عیسی مردم و همچنین شاگردانش را نزد خود خواند و به ایشان فرمود: «اگر كسی بخواهد از من پیروی كند، باید خود را فراموش كرده، صلیب خود را بردارد و به دنبال من بیاید.

35 زیرا هرکه بخواهد جان خود را حفظ كند، آن را از دست خواهد داد، امّا هرکه به‌خاطر من و انجیل جان خود را فدا كند، آن را نجات خواهد داد.

36 چه سود دارد كه آدم تمام جهان را ببرد امّا جان خود را ببازد؟

37 و انسان چه می‌تواند بدهد تا جان خود را باز یابد؟

38 بنابراین، هرکه از من و تعالیم من در این زمانهٔ گناه‌آلود و فاسد عار داشته باشد، پسر انسان هم در وقتی‌که در جلال پدر خود با فرشتگان مقدّس می‌آید، از او عار خواهد داشت.»

—https://api-cdn.youversionapi.com/audio-bible-youversionapi/84/32k/MRK/8-b93c1259c720af1c08cfb0898295c1d7.mp3?version_id=181—

Categories
مرقس

مرقس 9

1 او همچنین فرمود: «یقین بدانید كه بعضی از کسانی‌که در اینجا ایستاده‌اند تا پادشاهی خدا را كه با قدرت می‌آید نبینند، نخواهند مرد.»

تبدیل هیئت عیسی

2 شش روز بعد، عیسی پطرس و یعقوب و یوحنا را برداشت و آنها را با خود به كوه بلندی برد. او در آنجا با این شاگردان تنها بود و در حضور آنها هیئت او تغییر یافت.

3 و لباسهایش چنان سفید و درخشان شد كه هیچ‌کس روی زمین نمی‌تواند لباسی را آن‌قدر تمیز بشوید.

4 آنگاه آنها الیاس و موسی را دیدند كه با عیسی مشغول گفت‌وگو بودند.

5 پطرس به عیسی گفت: «ای استاد، چقدر خوب است كه ما در اینجا هستیم. سه سایبان خواهیم ساخت، یكی برای تو و یكی برای موسی و یكی هم برای الیاس.»

6 او درست نمی‌دانست چه می‌گوید، چون بسیار ترسیده بودند.

7 در آن وقت ابری ظاهر شد و بر آنها سایه افكند. از آن ابر ندایی آمد كه می‌گفت: «این پسر عزیز من است به او گوش بدهید.»

8 آنها فوراً به اطراف نگاه كردند، امّا هیچ‌کس را ندیدند، فقط عیسی با آنان بود.

9 وقتی آنها از كوه پایین می‌آمدند، عیسی به ایشان دستور داد كه دربارهٔ آنچه دیده‌اند تا زمانی‌كه پسر انسان پس از مرگ زنده نشود، به كسی چیزی نگویند.

10 آنان از این دستور اطاعت كردند ولی در بین خود دربارهٔ معنی «زنده شدن پس از مرگ» به بحث پرداختند.

11 آنها از او پرسیدند: «چرا علما می‌گویند كه باید اول الیاس بیاید؟»

12 عیسی جواب داد: «بلی، الیاس اول می‌آید تا همه‌چیز را آماده سازد، امّا چرا کتاب‌مقدّس می‌گوید كه پسر انسان باید متحمّل رنجهای بسیاری شده و خوار و خفیف شود؟

13 به شما می‌گویم همان‌طور كه دربارهٔ الیاس نوشته شده، او آمد و مردم هرچه خواستند با او كردند.»

شفای پسر بچّهٔ دیوانه

14 وقتی آنها نزد سایر شاگردان رسیدند، جمعیّت بزرگی را دیدند كه دور آنها ایستاده‌اند و علما با ایشان مباحثه می‌کنند.

15 همین‌که جمعیّت، عیسی را دیدند با تعجّب فراوان دوان‌دوان به استقبال او رفتند و به او سلام كردند.

16 عیسی از شاگردان پرسید: «دربارهٔ چه چیز با آنها بحث می‌کنید؟»

17 مردی از میان جمعیّت گفت: «ای استاد، من پسرم را نزد تو آوردم. او گرفتار روح پلیدی شده و نمی‌تواند حرف بزند.

18 در هرجا كه روح به او حمله می‌کند، او را به زمین می‌اندازد، دهانش كف می‌کند، دندان به هم می‌ساید و تمام بدنش خشک می‌شود. از شاگردان تو درخواست كردم آن را بیرون كنند امّا نتوانستند.»

19 عیسی به آنها گفت: «شما چقدر بی‌ایمان هستید! تا كی باید با شما باشم و تا كی باید متحمّل شما گردم؟ او را نزد من بیاورید.»

20 آنها آن پسر را نزد او آوردند. روح به محض اینکه عیسی را دید، پسر را دچار حملهٔ سختی ساخت. پسر بر زمین افتاد و دهانش كف كرده و دست و پا می‌زد.

21 عیسی از پدر او پرسید: «چند وقت است كه این حالت برای او پیش آمده؟» پدر جواب داد: «از بچّگی.

22 اغلب اوقات این روح او را در آب و آتش می‌انداخت به طوری که نزدیک بود او را تلف سازد. امّا اگر برایت مقدور است به ما ترحّم نموده، كمک كن.»

23 عیسی فرمود: «اگر بتوانی ایمان بیاوری، برای کسی‌که ایمان دارد، همه‌چیز ممكن است.»

24 آن پدر فوراً با صدای بلند گفت: «من ایمان دارم، ولی ایمانم كم است. آن را زیاد گردان.»

25 وقتی عیسی دید كه مردم جمع می‌شوند، با پرخاش به روح پلید فرمود: «ای روح كر و لال، به تو فرمان می‌دهم كه از او بیرون بیایی و هیچ‌وقت به او داخل نشوی.»

26 آن روح نعره‌ای زد و پسر را به تشنّج انداخت و از او بیرون آمد و رنگ آن پسر مانند رنگ مرده شد، به طوری که عدّه‌ای می‌گفتند: «او مرده است.»

27 امّا عیسی دستش را گرفت و او را بلند كرد و او سرپا ایستاد.

28 عیسی به خانه رفت و شاگردانش در خلوت از او پرسیدند: «چرا ما نتوانستیم آن روح را بیرون كنیم؟»

29 عیسی فرمود: «برای بیرون كردن این‌گونه ارواح، وسیله‌ای جز دعا وجود ندارد.»

عیسی بار دیگر دربارهٔ مرگ خود سخن می‌گوید

30 عیسی و شاگردان آن ناحیه را ترک كردند و از راه استان جلیل به سفر خود ادامه دادند. عیسی نمی‌خواست كسی بداند او كجاست

31 زیرا به شاگردان خود تعلیم داده می‌گفت كه پسر انسان به دست آدمیان تسلیم می‌شود و آنان او را خواهند كشت ولی سه روز بعد، دوباره زنده خواهد شد.

32 امّا آنها نمی‌فهمیدند چه می‌گوید و می‌ترسیدند از او چیزی بپرسند.

بزرگترین شخص

33 آنها به كفرناحوم آمدند و وقتی در منزل بودند عیسی از شاگردان پرسید: «بین راه دربارهٔ چه چیزی مباحثه می‌کردید؟»

34 آنها ساكت ماندند، چون در بین راه، صحبت ایشان بر سر این بود كه در میان آنها چه كسی بزرگتر است.

35 او نشست و دوازده حواری را نزد خود خواند و به ایشان فرمود: «اگر كسی می‌خواهد اول شود، باید خود را آخرین و غلام همه سازد.»

36 سپس كودكی را گرفت و او را در برابر همه قرار داد و بعد او را در آغوش گرفته فرمود:

37 «هرکه یكی از این كودكان را به نام من بپذیرد، مرا پذیرفته است و هرکه مرا بپذیرد، نه تنها مرا بلكه فرستنده مرا پذیرفته است.»

هرکه ضد ما نیست با ماست

38 یوحنا عرض كرد: «ای استاد، ما مردی را دیدیم كه دیوها را با ذكر نام تو بیرون می‌کرد، امّا چون از ما نبود، سعی كردیم مانع او شویم.»

39 عیسی فرمود: «مانع كار او نشوید، زیرا هرکه با ذكر نام من معجزه‌ای بكند، نمی‌تواند در همان‌ دَم از من بد بگوید.

40 چون هرکه برضد ما نباشد با ماست.

41 یقین بدانید هرکه به شما به‌خاطر اینکه پیروان مسیح هستید، جرعه‌ای آب بدهد، به هیچ وجه بی‌اجر نخواهد ماند.

مسبّبین گناه

42 «امّا هر کسی یكی از این كوچكان را كه به من ایمان دارند گمراه سازد، برای او بهتر است كه با سنگ آسیایی به دور گردن خود، به دریا انداخته شود.

43 پس اگر دستت باعث گمراهی تو می‌شود، آن را ببر، زیرا بهتر است بدون دست وارد حیات شوی از اینکه با دو دست به جهنم بیافتی یعنی به آتشی كه خاموشی نمی‌پذیرد. [

44 جایی‌که كرم ایشان نمیرد و آتش خاموش نشود.]

45 و اگر پایت تو را گمراه كند، آن را ببر، زیرا بهتر است كه لنگ وارد حیات شوی از اینکه با دو پا به جهنم انداخته شوی. [

46 جایی‌که كرم ایشان نمیرد و آتش خاموش نشود.]

47 و اگر چشمت تو را منحرف سازد آن را در آور، زیرا بهتر است كه با یک چشم وارد پادشاهی خدا شوی از اینکه با دو چشم به جهنم بیافتی.

48 جایی‌که كرم ایشان نمیرد و آتش خاموش نشود.

49 «چون همه با آتش نمكین می‌شوند.

50 نمک چیز خوبی است، امّا اگر مزهٔ خود را از دست بدهد، دیگر به چه وسیله می‌تواند مزهٔ خود را باز یابد؟ پس شما نیز در خود نمک داشته باشید و با یكدیگر در صلح و صفا زندگی كنید.»

—https://api-cdn.youversionapi.com/audio-bible-youversionapi/84/32k/MRK/9-c06b1c4ba950b8d179b445db55380160.mp3?version_id=181—

Categories
مرقس

مرقس 10

تعلیم عیسی دربارهٔ طلاق

1 عیسی از آنجا به راه افتاد و به سرزمین یهودیه و به جانب شرقی رود اردن رفت. باز هم جمعیّتی به دور او جمع شد و او بر حسب عادت همیشگی خود به تعلیم آنان پرداخت.

2 عدّه‌ای از فریسیان نزد او آمدند و برای امتحان از او پرسیدند: «آیا مرد مجاز است كه زن خود را طلاق بدهد؟»

3 عیسی در جواب، از آنها پرسید: «موسی در این باره چه دستوری داده است؟»

4 آنها جواب دادند: «موسی اجازه داده است كه مرد با دادن طلاق‌نامه به زن خود، از او جدا شود.»

5 عیسی به ایشان فرمود: «به‌خاطر سنگدلی شما بود كه موسی این اجازه را به شما داد.

6 وگرنه خدا از اول خلقت، انسان را به صورت مرد و زن آفرید.

7 به این دلیل مرد، پدر و مادر خود را ترک می‌کند و به زن خود می‌پیوندد

8 و این دو یک تن واحد می‌شوند. یعنی دیگر آنها دو نفر نیستند، بلكه یک تن می‌باشند.

9 آنچه را خدا به هم پیوسته است، انسان نباید جدا سازد.»

10 در منزل، شاگردان باز هم دربارهٔ این موضوع از عیسی سؤال كردند.

11 او به ایشان فرمود: «هرکه زن خود را طلاق دهد و با زنی دیگر ازدواج كند، نسبت به زن خود مرتكب زنا شده است.

12 همین‌طور اگر زنی از شوهر خود جدا شود و با مرد دیگری ازدواج كند، مرتكب زنا شده است.»

عیسی كودكان را برکت می‌دهد

13 بچّه‌‌ها را نزد عیسی می‌آوردند تا بر آنها دست بگذارد ولی شاگردان، آنها را سرزنش می‌کردند.

14 وقتی عیسی این را دید ناراحت شده به شاگردان فرمود: «بگذارید بچّه‌‌ها نزد من بیایند، مانع آنها نشوید چون پادشاهی خدا به چنین كسانی تعلّق دارد.

15 یقین بدانید كه اگر كسی پادشاهی خدا را مانند كودک نپذیرد، هیچ‌وقت وارد آن نخواهد شد.»

16 سپس عیسی كودكان را در آغوش گرفت و دست بر آنان گذاشته، برای ایشان دعای خیر كرد.

جوان ثروتمند

17 وقتی عیسی عازم سفر شد، شخصی دوان‌دوان آمده در برابر او زانو زد و عرض كرد: «ای استاد نیكو، من برای به دست آوردن حیات جاودانی چه باید بكنم؟»

18 عیسی به او فرمود: «چرا مرا نیكو می‌خوانی؟ هیچ‌کس جز خدا نیكو نیست.

19 احكام را می‌دانی -‌قتل نكن، زنا نكن، دزدی نكن، شهادت نادرست نده، كلاهبرداری نكن، پدر و مادر خود را احترام كن.»

20 آن شخص در جواب گفت: «ای استاد، من از جوانی همهٔ اینها را رعایت کرده‌ام.»

21 عیسی با محبّت به او خیره شده فرمود: «یک چیز كم داری، برو آنچه داری بفروش و به فقرا بده كه در عالم بالا گنجی خواهی داشت و بعد بیا و از من پیروی كن.»

22 آن شخص چون صاحب ثروت فراوان بود، با قیافه‌ای محزون، و با ناراحتی از آنجا رفت.

23 عیسی به اطراف نگاه كرد و به شاگردان فرمود: «چه دشوار است ورود توانگران به پادشاهی خدا!»

24 شاگردان از سخنان او تعجّب كردند، امّا عیسی باز هم به آنان فرمود: «ای فرزندان، وارد شدن به پادشاهی خدا چقدر دشوار است!

25 رد شدن شتر از سوراخ سوزن، آسانتر است از وارد شدن شخص توانگر به پادشاهی خدا.»

26 شاگردان بی‌اندازه تعجّب كرده و به یكدیگر می‌گفتند: «پس چه كسی می‌تواند نجات یابد؟»

27 عیسی به آنان نگاهی كرد و فرمود: «برای انسان غیرممكن است، امّا نه برای خدا، زیرا برای خدا همه‌چیز امكان دارد.»

28 پطرس در جواب عیسی شروع به صحبت كرده گفت: «ببین، ما از همه‌چیز خود دست كشیده و پیرو تو شده‌ایم.»

29 عیسی فرمود: «یقین بدانید كه هرکس به‌خاطر من و انجیل، خانه و یا برادران یا خواهران یا مادر یا پدر یا فرزندان و یا املاک خود را ترک نماید،

30 در این دنیا صد برابر خانه و برادر و خواهر، مادر و فرزندان و املاک -‌و همچنین رنجها- و در آخرت حیات جاودان نصیب او خواهد شد.

31 امّا بسیاری از آنان كه اكنون اولین هستند، آخرین خواهند شد و بسیاری هم كه آخرین هستند، اولین خواهند شد.»

عیسی برای سومین بار دربارهٔ مرگ خود سخن می‌گوید

32 عیسی و شاگردان در راه اورشلیم بودند و عیسی پیشاپیش شاگردان حركت می‌کرد. شاگردان متحیّر بودند و کسانی‌که از عقب آنها می‌آمدند، بسیار می‌ترسیدند. عیسی دوازده شاگرد خود را به كناری برد و دربارهٔ آنچه كه می‌باید برایش اتّفاق افتد، با آنها شروع به صحبت كرد

33 و به آنها فرمود: «ما اكنون به اورشلیم می‌رویم و پسر انسان به دست سران كاهنان و علما سپرده خواهد شد. آنها او را محكوم به مرگ خواهند كرد و به دست بیگانگان خواهند سپرد.

34 آنها او را مسخره خواهند نمود و به رویش آب دهان خواهند انداخت، او را تازیانه خواهند زد و خواهند كشت، امّا پس از سه روز دوباره زنده خواهد شد.»

درخواست یعقوب و یوحنا

35 یعقوب و یوحنا -‌پسران زِبدی‌- نزد عیسی آمده گفتند: «ای استاد، ما می‌خواهیم كه آنچه كه از تو درخواست می‌کنیم برای ما انجام دهی.»

36 به ایشان گفت: «چه می‌خواهید برایتان بكنم؟»

37 آنها جواب دادند: «به ما اجازه بده تا در جلال تو یكی در دست راست و دیگری در دست چپ تو بنشینیم.»

38 عیسی به ایشان فرمود: «شما نمی‌فهمید چه می‌خواهید. آیا می‌توانید از پیاله‌ای كه من می‌نوشم بنوشید و یا تعمیدی را كه من می‌گیرم بگیرید؟»

39 آنها جواب دادند: «می‌توانیم.» عیسی فرمود: «از پیاله‌ای كه من می‌نوشم، خواهید نوشید و تعمیدی را كه من می‌گیرم، شما هم خواهید گرفت.

40 امّا نشستن در دست راست و یا چپ من با من نیست. این به كسانی تعلّق دارد كه از پیش برایشان تعیین شده است.»

41 وقتی ده شاگرد دیگر این را شنیدند از یعقوب و یوحنا دلگیر شدند.

42 عیسی ایشان را نزد خود خواند و فرمود: «می‌دانید كه در بین ملل، کسانی‌که فرمانروا محسوب می‌شوند، بر زیردستان خود فرمانروایی می‌کنند و رهبرانشان نیز بر آنها ریاست می‌نمایند

43 ولی در بین شما نباید چنین باشد؛ بلكه هرکه می‌خواهد در میان شما بزرگ شود، باید خادم شما باشد

44 و هرکه می‌خواهد اول شود، باید غلام همه باشد.

45 چون پسر انسان نیامده است تا خدمت کرده شود، بلكه تا به دیگران خدمت كند و جان خود را در راه بسیاری فدا سازد.»

شفای بارتیماؤس نابینا

46 آنها به شهر اریحا رسیدند و وقتی عیسی به اتّفاق شاگردان خود و جمعیّت بزرگی از شهر بیرون می‌رفت، یک گدای نابینا به نام بارتیماؤس -‌پسر تیمائوس‌- در كنار راه نشسته بود.

47 وقتی شنید كه عیسای ناصری است، شروع به فریاد كرد و گفت: «ای عیسی، پسر داوود، بر من رحم كن.»

48 عدّهٔ زیادی او را سرزنش كردند و از او خواستند تا ساكت شود. ولی او هرچه بلندتر فریاد می‌کرد: «ای پسر داوود، بر من رحم كن.»

49 عیسی ایستاد و فرمود: «به او بگویید اینجا بیاید.» آنها آن كور را صدا كردند و به او گفتند: «خوشحال باش، بلند شو، تو را می‌خواهد.»

50 بارتیماؤس فوراً ردای خود را به كناری انداخت و از جای خود بلند شد و نزد عیسی آمد.

51 عیسی به او فرمود: «چه می‌خواهی برایت بكنم؟» آن كور عرض كرد: «ای استاد می‌خواهم بار دیگر بینا شوم.»

52 عیسی به او فرمود: «برو، ایمانت تو را شفا داده است.» او فوراً بینایی خود را بازیافت و به دنبال عیسی به راه افتاد.

—https://api-cdn.youversionapi.com/audio-bible-youversionapi/84/32k/MRK/10-f0b5dbe5e18e2f29fc1a160106f94d58.mp3?version_id=181—

Categories
مرقس

مرقس 11

ورود پیروزمندانهٔ مسیح به اورشلیم

1 وقتی به بیت‌فاجی و بیت‌عنیا در كوه زیتون كه نزدیک اورشلیم است رسیدند، عیسی دو نفر از شاگردان خود را فرستاد

2 و به آنها چنین دستور داد: «به دهكدهٔ روبه‌رو بروید. همین‌که وارد آن شدید كرّه الاغی را در آنجا بسته خواهید دید، كه هنوز كسی بر آن سوار نشده است، آن را باز كنید و به اینجا بیاورید.

3 اگر كسی پرسید: چرا آن را باز می‌کنید؟ بگویید: خداوند آن را لازم دارد. و او بدون تأخیر، آن را به اینجا خواهد فرستاد.»

4 آن دو نفر رفتند و در کوچه‌ای كرّه الاغی را دیدند كه جلوی دری بسته شده بود، آن را باز كردند.

5 بعضی از کسانی‌که در آنجا ایستاده بودند، به آنها گفتند: «چرا این كرّه الاغ را باز می‌کنید؟»

6 آنها همان‌طور كه عیسی به ایشان فرموده بود، جواب دادند و كسی مانع ایشان نشد.

7 كرّه الاغ را نزد عیسی آوردند و لباسهای خود را روی آن انداختند و او سوار شد.

8 عدّهٔ زیادی از مردم، لباسهای خود را جلوی راه عیسی انداختند و عدّه‌ای هم از مزارع اطراف، شاخ و برگ درختان را بریده جلوی راه او می‌گسترانیدند.

9 کسانی‌که از جلو و عقب به دنبال او می‌آمدند، با فریاد می‌گفتند: «خدا را سپاس باد! مبارک باد آن کسی‌که به نام خداوند می‌آید.

10 فرخنده باد پادشاهی پدر ما داوود كه در حال آمدن است، خدا را سپاس باد.»

11 عیسی وارد اورشلیم شد و به معبد بزرگ رفت. در آنجا همه‌چیز را از نظر گذرانید. امّا چون دیر وقت بود با آن دوازده حواری به بیت‌عنیا رفت.

درخت انجیر بی‌میوه

12 روز بعد وقتی آنها از بیت‌عنیا بیرون آمدند، در بین راه عیسی گرسنه شد.

13 از دور درخت انجیر پُربرگی دید و رفت تا ببیند آیا می‌تواند چیزی در آن پیدا كند. وقتی به آن رسید جز برگ چیزی ندید، چون هنوز فصل انجیر نبود.

14 پس به درخت فرمود: «دیگر كسی از میوهٔ تو نخواهد خورد.» و شاگردانش این را شنیدند.

ورود عیسی به معبد بزرگ

15 آنها به اورشلیم آمدند و عیسی وارد معبد بزرگ شد و به بیرون راندن بازرگانان معبد بزرگ و مشتریان آنها پرداخت. میزهای صرّافان و چهار پایه‌های كبوتر فروشان را به هم ریخت

16 و به كسی اجازه نمی‌داد كه برای حمل اجناس، از صحن معبد بزرگ عبور كند.

17 او به مردم تعلیم می‌داد و می‌گفت: «آیا كتاب خدا نمی‌فرماید: خانهٔ من نمازخانه‌ای برای همهٔ ملّتها خواهد بود؟ امّا شما آن را كمینگاه دزدان ساخته‌اید.»

18 سران كاهنان و علما كه این را شنیدند، در صدد برآمدند راهی برای از بین بردن او پیدا كنند. آنها از او می‌ترسیدند، چون همهٔ مردم از تعالیم او حیران بودند.

19 در غروب آن روز عیسی و شاگردان از شهر بیرون رفتند.

درسی از درخت انجیر

20 صبح روز بعد در ضمن راه آنها دیدند كه آن درخت انجیر از ریشه خشک شده است.

21 پطرس موضوع را به‌یاد آورد و گفت: «ای استاد، نگاه كن، درخت انجیری را كه نفرین كردی خشک شده است.»

22 عیسی در جواب آنها گفت: «به خدا ایمان داشته باشید

23 و یقین بدانید اگر كسی به این كوه بگوید: حركت كن و به دریا پرتاب شو و شک و شبهه‌ای به دل راه ندهد بلكه ایمان داشته باشد كه هرچه بگوید می‌شود، برای او چنان خواهد شد.

24 بنابراین به شما می‌گویم: یقین بدانید، آنچه را كه در دعا طلب می‌کنید، خواهید یافت و به شما داده خواهد شد.

25 وقتی برای دعا می‌ایستید اگر از كسی شكایتی دارید، او را ببخشید تا پدر آسمانی شما هم خطاهای شما را ببخشد. [

26 امّا اگر شما دیگران را نبخشید، پدر آسمانی شما هم خطاهای شما را نخواهد بخشید.]»

اقتدار و اختیار عیسی

27 آنها بار دیگر به اورشلیم آمدند. وقتی عیسی در معبد بزرگ قدم می‌زد، سران كاهنان و علما و مشایخ نزد او آمدند

28 و از او پرسیدند: «به چه اختیاری این كارها را می‌کنی؟ چه کسی به تو اختیار انجام چنین كارهایی را داده است؟»

29 عیسی به ایشان فرمود: «من هم از شما سؤالی دارم اگر جواب دادید، به شما خواهم گفت كه به چه اختیاری این كارها را می‌کنم.

30 آیا تعمید یحیی از جانب خدا بود، یا از جانب بشر؟ به من جواب بدهید.»

31 آنها بین خود بحث كرده گفتند: «اگر بگوییم از جانب خدا بود، او خواهد گفت، ‘پس چرا به او ایمان نیاوردید؟’

32 امّا اگر بگوییم از جانب بشر بود…» (آنها از مردم می‌ترسیدند، چون همه یحیی را نبی می‌دانستند.)

33 از این رو در جواب عیسی گفتند: «ما نمی‌دانیم.» عیسی به ایشان گفت: «پس من هم نمی‌گویم به چه اختیاری این كارها را می‌کنم.»

—https://api-cdn.youversionapi.com/audio-bible-youversionapi/84/32k/MRK/11-4145fef801388e57d0b8b1a7637bd691.mp3?version_id=181—

Categories
مرقس

مرقس 12

مَثَل تاكستان و باغبان

1 عیسی به سخن خود ادامه داده و در قالب مَثَل به ایشان گفت: «مردی تاكستانی احداث كرد و دیواری دور آن كشید. در داخل آن چَرخُشتی برای گرفتن آب انگور كند و یک بُرج هم برای آن ساخت، بعد آن را به باغبانان اجاره داد و خود به سفر رفت.

2 در موسم انگور، غلامی را نزد باغبانان فرستاد تا سهم خود را از محصول تاكستان بگیرد.

3 امّا آنها آن غلام را گرفته كتک زدند و دست خالی بازگردانیدند.

4 صاحب تاكستان، غلام دیگری نزد ایشان فرستاد. او را هم سنگسار كردند و سرش را شكستند و با بی‌احترامی برگردانیدند.

5 باز غلام دیگری فرستاد، او را هم كشتند. بسیاری از كسان دیگر را نیز همین‌طور، بعضی را زدند و بعضی را كشتند.

6 صاحب باغ، فقط یک نفر دیگر داشت كه بفرستد و آن هم پسر عزیز خودش بود. سرانجام او را فرستاد و پیش خود گفت: ‘آنها احترام پسرم را نگاه خواهند داشت.’

7 امّا باغبانان به یكدیگر گفتند: ‘این وارث است، بیایید او را بكشیم تا مِلک او مال خودمان بشود.’

8 پس پسر را گرفتند و او را كشتند و از تاكستان بیرون انداختند.

9 صاحب تاكستان چه خواهد كرد؟ او می‌آید این باغبانان را می‌کشد و تاكستان را به دیگران واگذار می‌کند.

10 مگر در كلام خدا نخوانده‌اید:

‘آن سنگی كه معماران رد كردند،

به صورت سنگ اصلی بنا درآمده است،

11 این كار خداوند است

و به چشم ما عجیب می‌نماید!’»

12 رهبران یهود در صدد برآمدند عیسی را دستگیر كنند، چون فهمیدند روی سخن او با آنها بود، امّا از مردم می‌ترسیدند. پس او را ترک كردند و رفتند.

سؤال دربارهٔ پرداخت مالیات

13 عدّه‌ای از فریسیان و طرفداران هیرودیس، فرستاده شدند تا عیسی را با سؤالات خویش به دام بیندازند.

14 آنها نزد او آمده گفتند: «ای استاد می‌دانیم كه تو شخص درستی هستی و از كسی طرفداری نمی‌کنی، چون به ظاهر اشخاص نگاه نمی‌کنی بلكه با راستی، راه خدا را تعلیم می‌دهی. آیا دادن مالیات به امپراتور روم جایز است یا خیر؟ آیا باید مالیات بدهیم یا نه؟»

15 عیسی به نیرنگ ایشان پی برد و فرمود: «چرا مرا امتحان می‌کنید؟ یک سکّهٔ نقره بیاورید تا ببینم.»

16 آنها برایش سکه‌ای آوردند. او به ایشان فرمود: «نقش و عنوان چه كسی روی آن است؟» جواب دادند: «نقش و عنوان قیصر.»

17 پس عیسی فرمود: «بسیار خوب، آنچه مال قیصر است به قیصر و آنچه مال خداست، به خدا بدهید.» و آنان از سخنان او تعجّب كردند.

سؤال دربارهٔ رستاخیز مردگان

18 بعد صدوقیان نزد او آمدند. (این فرقه معتقد بودند كه پس از مرگ، رستاخیزی وجود ندارد.) آنها از عیسی پرسیدند:

19 «ای استاد، موسی برای ما نوشته است اگر مردی بمیرد و زنش بدون فرزند باشد، برادرش موظّف است، آن زن را بگیرد تا برای او فرزندانی بیاورد.

20 هفت برادر بودند، اولی زنی گرفت و بدون فرزند مرد.

21 بعد دومی آن زن را گرفت و او هم بدون فرزند مرد. همین‌طور سومی.

22 تا بالاخره هر هفت نفر مردند و هیچ فرزندی بجا نگذاشتند. بعد از همه، آن زن هم مرد.

23 در روز رستاخیز وقتی آنها دوباره زنده می‌شوند او زن کدام‌یک از آنها خواهد بود؟ چون هر هفت نفر با او ازدواج كردند.»

24 عیسی به ایشان فرمود: «آیا گمراهی شما به این علّت نیست كه نه از کتاب‌مقدّس خبر دارید و نه از قدرت خدا؟

25 وقتی مردگان قیام کنند، دیگر نه زن می‌گیرند و نه شوهر می‌کنند، بلكه مانند فرشتگان آسمانی خواهند بود.

26 و امّا دربارهٔ قیامت مردگان، مگر تا به حال در كتاب موسی در داستان بوتهٔ سوزان نخوانده‌اید كه خدا چطور با او صحبت كرد و فرمود: ‘من خدای ابراهیم و خدای اسحاق و خدای یعقوب هستم.’

27 خدا، خدای مردگان نیست، بلكه خدای زندگان است. شما سخت گمراه هستید.»

فرمان بزرگ

28 یكی از علما كه بحث آنان را شنید و پی برد كه عیسی جوابی عالی به آنها داده است، جلو آمد و پرسید: «مهمترین حكم شریعت كدام است؟»

29 عیسی جواب داد: «اول این است: ای اسرائیل بشنو، خداوند خدای ما، خداوند یكتاست.

30 خداوند، خدای خود را با تمام دل و تمام جان و تمام ذهن و تمام قدرت خود دوست بدار.

31 و دوم این است: همسایه‌ات را مانند جان خود دوست بدار. هیچ فرمانی بزرگتر از این دو، وجود ندارد.»

32 آن شخص به او گفت: «ای استاد، درست است. حقیقت را فرمودی خدا یكی است و به جز او خدایی نیست

33 و دوست داشتن او با تمامی دل و تمام عقل و تمام قدرت و دوست داشتن همسایه مثل خود از همهٔ هدایای سوختنی و قربانی‌ها بالاتر است.»

34 وقتی عیسی دید كه جوابی عاقلانه داده است، به او فرمود: «تو از پادشاهی خدا دور نیستی.» بعد از آن دیگر كسی جرأت نمی‌کرد از عیسی سؤالی بكند.

داوود و مسیح

35 عیسی ضمن تعالیم خود در معبد بزرگ چنین گفت: «علما چطور می‌توانند بگویند كه مسیح، پسر داوود است؟

36 درحالی‌که خود داوود با الهام روح‌القدس گفت:

‘خداوند به خداوند من گفت:

در دست راست من بنشین

تا دشمنانت را زیر پای تو اندازم.’

37 پس وقتی خود داوود، او را خداوند می‌خواند، چطور او می‌تواند پسر داوود باشد؟»

هشدار عیسی علیه معلّمین شریعت

جمعیّت كثیری با علاقه به سخنان او گوش می‌دادند.

38 عیسی در ضمن تعالیم خود به آنها فرمود: «از علمایی كه دوست دارند با قباهای بلند بیایند و بروند و علاقهٔ شدیدی به سلامهای احترام‌آمیز دیگران در بازارها دارند، برحذر باشید.

39 آنها بهترین جاها را در کنیسه‌ها و صدر مجالس را در مهمانی‌‌ها اشغال می‌کنند.

40 مال بیوه زنها را می‌بلعند و محض خودنمایی، نماز را طول می‌دهند. كیفر آنها سخت‌تر خواهد بود.»

هدیهٔ یک بیوه‌زن

41 عیسی در برابر صندوق بیت‌المال معبد بزرگ نشسته بود و می‌دید كه چگونه اشخاص به آن صندوق پول می‌ریختند. بسیاری از دولتمندان، پولهای زیادی دادند.

42 بیوه‌زن فقیری هم آمد و دو سکّه كه تقریباً دو ریال می‌شد در صندوق انداخت.

43 عیسی شاگردان خود را نزد خود خواند و فرمود: «یقین بدانید كه این بیوه‌زن فقیر بیش از همهٔ کسانی‌که در صندوق پول ریختند، پول داده است.

44 چون آنها از آنچه كه زیاد داشتند دادند، امّا او با وجود تنگدستی، هرچه داشت یعنی تمام معاش خود را داد.»

—https://api-cdn.youversionapi.com/audio-bible-youversionapi/84/32k/MRK/12-50db07e1a6467e38ffdf820f3f7e5e2b.mp3?version_id=181—