Categories
مرقس

مرقس ‮معرّفی کتاب‬

معرّفی کتاب

انجیل مرقس با پیام خبرخوش دربارهٔ عیسی مسیح پسر خدا آغاز می‌شود. در انجیل مرقس عیسی به عنوان مرد عمل و اختیار تصویر شده، اختیارات او در تعالیم، در تسلّط داشتن بر ارواح خبیث و در بخشش گناهان مردم مشاهده می‌شود. عیسی، دربارهٔ خودش به عنوان (پسر انسان) سخن می‌گوید كه به زمین آمده تا جان خود را در راه نجات گناهكاران فدا سازد و آنها را آزاد و رستگار نماید.

مرقس خیلی آشکارا و صریح عیسی را از روی کارهایش معرّفی می‌كند و در مقابل، بر گفتار و تعالیم وی زیاد تكیه نمی‌كند. پس از مقدّمه‌ای كوتاه دربارهٔ یحیای تعمیددهنده، تعمید یافتن عیسی و آزمایشهای او، فوراً به رسالت عیسی در شفای مریضان و تعالیم او می‌پردازد. هرچه زمان می‌گذرد، شاگردان او بیشتر او را درک می‌كنند و از طرفی دشمنی‌ها از طرف مخالفان عیسی شدیدتر می‌شود. در فصلهای آخر شرح كارها و وقایع هفته آخر زندگی عیسی بر روی زمین به ویژه ماجرای مصلوب شدن او و سپس رستاخیزش را بیان می‌كند.

تقسیم‌بندی کتاب

آغاز انجیل 1:1-13

خدمات عمومی عیسی در جلیل 1:14-9:50

از جلیل تا اورشلیم 10:1-52

هفته آخر در اورشلیم و اطراف آن 11:1-15:47

رستاخیز عیسی 16:1-8

ظهور و صعود عیسی بعد از زنده شدن 16:9-20

Categories
مرقس

مرقس 1

یحیای تعمید‌دهنده

1 ابتدای انجیل عیسی مسیح پسر خدا:

2 در كتاب اشعیای نبی آمده است كه:

«من قاصد خود را پیشاپیش تو می‌فرستم،

او راه تو را باز خواهد كرد.

3 ندا کننده‌ای در بیابان فریاد می‌زند:

راه خداوند را آماده سازید و

مسیر او را راست گردانید.»

4 یحیای تعمید‌ دهنده در بیابان ظاهر شد و اعلام كرد كه مردم برای آمرزش گناهان، باید توبه كنند و تعمید بگیرند.

5 مردم از تمام سرزمین یهودیه و شهر اورشلیم نزد او می‌رفتند و با اعتراف به گناهان خود، در رود اردن به وسیلهٔ او تعمید می‌گرفتند.

6 لباس یحیی از پشم شتر بود و كمربندی چرمی به كمر می‌بست و خوراكش ملخ و عسل صحرایی بود.

7 او اعلام كرده گفت: «بعد از من مردی تواناتر از من می‌آید كه من لایق آن نیستم كه خم شوم و بند كفشهایش را باز كنم.

8 من شما را با آب تعمید می‌دهم، امّا او شما را با روح‌القدس تعمید خواهد داد.»

تعمید و آزمایش عیسی

9 در این هنگام عیسی از ناصرهٔ جلیل آمد و در رود اردن از یحیی تعمید گرفت.

10 همین‌که عیسی از آب بیرون آمد، دید كه آسمان شكافته شد و روح‌القدس به صورت كبوتری به سوی او فرود آمد.

11 و آوازی از آسمان شنیده شد كه می‌گفت: «تو پسر عزیز من هستی، از تو خشنودم.»

12 فوراً روح خدا او را به بیابان برد.

13 او مدّت چهل روز در بیابان بود و شیطان او را وسوسه می‌کرد. عیسی در بین حیوانات وحشی بود و فرشتگان او را خدمت می‌کردند.

دعوت چهار ماهیگیر

14 پس از بازداشت یحیی، عیسی به استان جلیل آمد و مژدهٔ خدا را اعلام فرمود

15 و گفت: «ساعت مقرّر رسیده و پادشاهی خدا نزدیک است. توبه كنید و به این مژده ایمان آورید.»

16 وقتی عیسی در كنار دریاچهٔ جلیل قدم می‌زد، شمعون و برادرش اندریاس را دید كه تور به دریا می‌انداختند چون ماهیگیر بودند.

17 عیسی به آنها فرمود: «دنبال من بیایید تا شما را صیّاد مردم گردانم.»

18 آن دو نفر فوراً تورهایشان را گذاشته، به دنبال او رفتند.

19 كمی دورتر عیسی، یعقوب پسر زبدی و برادرش یوحنا را دید كه در قایقی مشغول آماده كردن تورهای خود بودند.

20 عیسی آن دو نفر را نیز فوراً نزد خود خواند. آنها پدر خود زِبدی را با كارگرانش در قایق ترک كردند و به دنبال او رفتند.

شفای مرد دیوانه

21 عیسی و شاگردانش وارد كفرناحوم شدند و همین‌که روز سبت فرا رسید، عیسی به كنیسه رفت و به تعلیم پرداخت.

22 مردم از طرز تعلیم او حیران ماندند، زیرا برخلاف علمای یهود، او با اقتدار و اختیار به آنها تعلیم می‌داد.

23 در همان موقع مردی كه روح پلید داشت، وارد كنیسه شد و فریاد زد:

24 «ای عیسای ناصری با ما چه‌کار داری؟ آیا آمده‌ای تا ما را نابود كنی؟ من می‌دانم تو كیستی، ای قدّوس خدا.»

25 امّا عیسی او را سرزنش كرده گفت: «ساكت شو و از این مرد بیرون بیا.»

26 روح پلید آن مرد را تكان سختی داد و با فریاد بلند از او خارج شد.

27 همه چنان حیران شدند، كه از یكدیگر می‌پرسیدند: «این چیست؟ چه تعالیم تازه‌ای است و با چه قدرتی به ارواح پلید فرمان می‌دهد و آنها اطاعت می‌کنند!»

28 بزودی شهرت او در سراسر جلیل پیچید.

شفای دردمندان

29 عیسی و شاگردانش از كنیسه بیرون آمدند و به اتّفاق یعقوب و یوحنا یک‌راست به خانهٔ شمعون و اندریاس رفتند.

30 مادر زن شمعون تب داشت و خوابیده بود. به محض اینكه عیسی به آنجا رسید او را از حال آن زن باخبر كردند.

31 عیسی نزد او رفت، دستش را گرفت و او را برخیزانید، تبش قطع شد و به پذیرایی آنها پرداخت.

32 وقتی خورشید غروب كرد و شب شد، همهٔ بیماران و دیوانگان را نزد او آوردند.

33 تمام مردم شهر در جلوی آن خانه جمع شدند.

34 عیسی بیماران بسیاری را كه امراض گوناگون داشتند، شفا داد و دیوهای زیادی را بیرون كرد و نگذاشت آنها حرفی بزنند، چون او را می‌شناختند.

موعظه در جلیل

35 سحرگاه روز بعد، عیسی از خواب برخاسته از منزل خارج شد و به جای خلوتی رفت و مشغول دعا شد.

36 شمعون و همراهانش به جستجوی او پرداختند.

37 و وقتی او را پیدا كردند به او گفتند: «همه به دنبال تو می‌گردند.»

38 عیسی به آنها فرمود: «به جاهای دیگر و شهرهای اطراف برویم تا در آنجا هم پیام خود را برسانم، چون من برای همین منظور آمده‌ام.»

39 عیسی در سراسر جلیل می‌گشت و در کنیسه‌ها پیام خود را اعلام می‌کرد و دیوها را بیرون می‌‌نمود.

شفای جذامی

40 یک نفر جذامی نزد عیسی آمد، زانو زد و تقاضای كمک كرد و گفت: «اگر بخواهی می‌توانی مرا پاک سازی.»

41 دل عیسی به حال او سوخت، دست خود را دراز كرد، او را لمس نمود و فرمود: «البتّه می‌خواهم، پاک شو.»

42 فوراً جذامش برطرف شد و پاک گشت.

43 بعد عیسی درحالی‌که او را مرخّص می‌کرد با تأكید فراوان

44 به او فرمود: «مواظب باش به كسی چیزی نگویی، بلكه برو خود را به كاهن نشان بده و به‌خاطر اینكه پاک شده‌ای قربانی‌ای را كه موسی حكم كرده، تقدیم كن تا برای شفای تو شهادتی باشد.»

45 امّا آن مرد رفت و این خبر را در همه‌جا منتشر كرد. به طوری که عیسی دیگر نمی‌توانست آشكارا وارد شهر بشود. بلكه در جاهای خلوت شهر می‌ماند و مردم از همه طرف نزد او می‌رفتند.

—https://api-cdn.youversionapi.com/audio-bible-youversionapi/84/32k/MRK/1-e583385256322546f246e3564a020a44.mp3?version_id=181—

Categories
مرقس

مرقس 2

شفای مفلوج

1 بعد از چند روز عیسی به كفرناحوم برگشت و به همه خبر رسید كه او در منزل است.

2 عدّهٔ زیادی در آنجا جمع شدند، به طوری که حتّی در جلوی در خانه هم جایی نبود و عیسی پیام خود را برای مردم بیان می‌کرد.

3 عدّه‌ای مرد مفلوجی را كه به وسیلهٔ چهار نفر حمل می‌شد، نزد او آوردند.

4 امّا به علّت زیادی جمعیّت، نتوانستند او را نزد عیسی بیاورند. پس سقف اتاقی را كه عیسی در آنجا بود، برداشتند و وقتی آنجا را باز كردند مرد مفلوج را درحالی‌که روی تشک خود خوابیده بود، پایین گذاشتند.

5 عیسی وقتی ایمان ایشان را دید، به مرد مفلوج گفت: «ای فرزند، گناهان تو آمرزیده شد.»

6 چند نفر از علمای یهود كه آنجا نشسته بودند، پیش خود فكر كردند:

7 «چرا این شخص چنین می‌گوید؟ این كفر است. چه کسی جز خدا می‌تواند گناهان را بیامرزد؟»

8 عیسی فوراً فهمید آنها چه افكاری در دل خود دارند. پس به آنها فرمود: «چرا چنین افكاری را در دل خود راه می‌دهید؟

9 آیا به این مفلوج گفتن ‘گناهانت آمرزیده شد’ آسانتر است یا گفتن ‘برخیز تشک خود را بردار و راه برو’؟

10 امّا تا شما بدانید که پسر انسان در روی زمین حق آمرزیدن گناهان را دارد.» به آن مفلوج فرمود:

11 «به تو می‌گویم برخیز، تشک خود را بردار و به خانه برو.»

12 او برخاست و فوراً تشک خود را برداشت و در برابر چشم همه خارج شد. همه بسیار تعجّب كردند و خدا را حمدكنان می‌گفتند: «ما تا به حال چنین چیزی ندیده‌ایم.»

دعوت از لاوی

13 بار دیگر عیسی به كنار دریا رفت، مردم نزد او آمدند و او به تعلیم آنان پرداخت.

14 همچنان‌که می‌رفت لاوی پسر حَلفی را دید، كه در محل وصول عوارض نشسته بود. عیسی به او گفت: «به دنبال من بیا.» لاوی برخاست و به دنبال او رفت.

15 وقتی عیسی در خانهٔ لاوی سر سفره نشسته بود، عدّهٔ زیادی از باجگیران و خطاكاران با او و شاگردانش نشسته بودند، چون بسیاری از آنها پیرو او بودند.

16 وقتی عدّه‌ای از علمای فریسی او را دیدند، كه با باجگیران و خطاكاران غذا می‌خورد، به شاگردانش گفتند: «چرا با باجگیران و خطاكاران غذا می‌خورد؟»

17 عیسی این را شنید و به آنها فرمود: «بیماران احتیاج به طبیب دارند، نه تندرستان. من آمده‌ام تا خطاكاران را دعوت نمایم، نه پرهیزكاران را.»

دربارهٔ روزه

18 هنگامی‌که شاگردان یحیی و فریسیان روزه‌دار بودند، عدّه‌ای نزد عیسی آمدند و پرسیدند: «چرا شاگردان یحیی و فریسیان روزه می‌گیرند، امّا شاگردان تو روزه نمی‌گیرند؟»

19 عیسی به آنها فرمود: «آیا می‌توان انتظار داشت دوستان داماد تا زمانی‌که داماد با آنهاست روزه بگیرند؟ نه، تا زمانی‌كه داماد با آنهاست آنها روزه نمی‌گیرند.

20 امّا زمانی خواهد آمد كه داماد از ایشان گرفته می‌شود، در آن وقت روزه خواهند گرفت.

21 هیچ‌کس لباس كهنه را با پارچهٔ نو وصله نمی‌کند. اگر چنین كند آن وصله از لباس جدا می‌گردد و پارگی بدتری بجا می‌گذارد.

22 همچنین هیچ‌کس شراب تازه را در مشکهای كهنه نمی‌ریزد. اگر چنین كند شراب، مشک را می‌تركاند و مشک و شراب هر دو از بین می‌روند. شراب تازه را در مشکهای نو باید ریخت.»

دربارهٔ سبت

23 در یک روز سبت، عیسی از میان مزارع گندم می‌گذشت و شاگردانش درحالی‌که راه می‌رفتند شروع به چیدن خوشه‌های گندم كردند.

24 فریسیان به او گفتند: «نگاه كن، چرا شاگردان تو كاری می‌کنند كه در روز سبت جایز نیست؟»

25 عیسی فرمود: «مگر نخوانده‌اید كه داوود وقتی خود و یارانش گرسنه و محتاج بودند چه كرد؟

26 در زمانی كه ابیاتار كاهن اعظم بود، به خانهٔ خدا وارد شد و نان تقدیس شده را كه جز كاهنان، كسی حق خوردن آنها را نداشت، خورد و به همراهان خود نیز داد.»

27 و به آنها فرمود: «سبت برای انسان به وجود آمد، نه انسان برای سبت.

28 بنابراین پسر انسان صاحب اختیار روز سبت هم هست.»

—https://api-cdn.youversionapi.com/audio-bible-youversionapi/84/32k/MRK/2-85ce4191d049bd6020f6d5da7f8c84b3.mp3?version_id=181—

Categories
مرقس

مرقس 3

شفای مرد علیل

1 عیسی بار دیگر به كنیسه رفت. در آنجا مردی حضور داشت، كه دستش خشک شده بود.

2 فریسیان مراقب بودند ببینند، آیا عیسی او را در روز سبت شفا می‌دهد تا اتّهامی علیه او پیدا كنند.

3 عیسی به آن مرد علیل فرمود: «بیا جلو بایست.»

4 بعد به آنها گفت: «آیا در روز سبت خوبی كردن رواست یا بدی كردن؟ نجات دادن یا كشتن؟» آنها خاموش ماندند.

5 عیسی با خشم به آنها نگاه كرد، زیرا از سنگدلی آنها متأسف بود و سپس به آن مرد فرمود: «دستت را دراز كن.» او دستش را دراز كرد و مانند اول سالم شد.

6 فریسیان فوراً از آنجا خارج شدند تا با طرفداران هیرودیس برای از بین بردن عیسی توطئه بچینند.

جمعیّتی در كنار دریا

7 عیسی با شاگردانش به كنار دریا رفت. عدّهٔ زیادی به دنبال او می‌رفتند. این اشخاص از جلیل و یهودیه

8 و اورشلیم و ادومیه و از آن طرف رود اردن و از قسمت‌های صور و صیدون آمده بودند. این جمعیّت انبوه، شرح كارهای او را شنیده و به نزدش آمدند.

9 پس او به شاگردانش گفت، كه قایقی برایش حاضر كنند تا از ازدحام مردم دور باشد.

10 چون آن‌قدر بیماران را شفا داده بود، كه همه به طرف او هجوم می‌آوردند تا او را لمس كنند.

11 همین‌طور ارواح پلید وقتی او را می‌دیدند، در جلوی او به خاک می‌افتادند و با صدای بلند فریاد می‌کردند: «تو پسر خدا هستی!»

12 عیسی با تأكید به آنها امر می‌کرد كه این را به كسی نگویند.

انتخاب دوازده رسول

13 بعد از آن عیسی به بالای كوهی رفت و اشخاصی را كه می‌‌خواست نزد خود خواند و آنها پیش او رفتند.

14 او دوازده نفر را تعیین كرد تا نزد او باشند و تا آنها را برای اعلام پیام خود بفرستد

15 و قدرت بیرون كردن دیوها را داشته باشند.

16 دوازده نفری كه انتخاب كرد عبارتند بودند از: شمعون كه عیسی به او لقب پطرس داد،

17 یعقوب فرزند زِبدی و برادرش یوحنا كه به آنها لقب «بوانرجس» یعنی «رعدآسا» داد.

18 و اندریاس و فیلیپُس و برتولما و متّی و توما و یعقوب پسر حَلفی و تدی و شمعون غیور

19 و یهودای اسخریوطی كه بعدها عیسی را تسلیم كرد.

عیسی و بعلزبول

20 عیسی به منزل رفت. باز هم جمعیّت زیادی در آنجا جمع شد، به طوری که او و شاگردانش فرصت غذا خوردن نداشتند.

21 وقتی خویشاوندان او این را شنیدند، آمدند تا او را با خود ببرند، چون بعضی می‌گفتند كه او دیوانه شده است.

22 علمایی هم كه از اورشلیم آمده بودند، می‌گفتند: «او تحت فرمان بعلزبول است و دیوها را به یاری رئیس دیوها بیرون می‌کند.»

23 پس عیسی از مردم خواست كه جلو بیایند و برای آنها مثلهایی آورد و گفت: «شیطان چطور می‌تواند شیطان را بیرون كند؟

24 اگر در مملكتی تفرقه باشد، آن مملكت نمی‌تواند دوام بیاورد.

25 و اگر در خانواده‌ای تفرقه بیفتد، آن خانواده نمی‌تواند پایدار بماند.

26 اگر شیطان نیز علیه شیطان قیام كند و در او تفرقه پیدا شود دیگر نمی‌تواند دوام بیاورد و سلطنتش به پایان خواهد رسید.

27 «همچنین هیچ‌کس نمی‌تواند به خانهٔ مرد زورآوری وارد شود و اموال او را غارت كند، مگر اینکه اول آن زورمند را ببندد و پس از آن خانه‌اش را غارت نماید.

28 بدانید هر نوع گناه و كفری كه انسان مرتكب شده باشد، قابل آمرزش است.

29 امّا هرکه به روح‌القدس كفر بگوید تا ابد آمرزیده نخواهد شد، نه در این دنیا و نه در دنیای آینده.»

30 عیسی این مَثَل را آورد چون عدّه‌ای می‌گفتند: «او روح پلید دارد.»

مادر و برادران عیسی

31 مادر و برادران عیسی آمدند و بیرون ایستاده، پیغام فرستادند كه عیسی نزد آنها برود.

32 جمعیّت زیادی دور او نشسته بودند و به او خبر دادند كه: «مادر و برادران تو بیرون ایستاده‌اند و تو را می‌خواهند.»

33 عیسی جواب داد: «مادر من كیست؟ برادران من چه كسانی هستند؟»

34 و به کسانی‌که اطراف او نشسته بودند نگاه كرده، گفت: «اینها مادر و برادران من هستند.

35 چون هرکس ارادهٔ خدا را انجام دهد، برادر و خواهر و مادر من است.»

—https://api-cdn.youversionapi.com/audio-bible-youversionapi/84/32k/MRK/3-206c6db1e46a1762912c8da6e61aa518.mp3?version_id=181—

Categories
مرقس

مرقس 4

مَثَل برزگر

1 عیسی باز هم در كنار دریاچهٔ جلیل به تعلیم مردم پرداخت. جمعیّت زیادی دور او جمع شدند، به طوری که مجبور شد به قایقی كه روی آب بود، سوار شود و در آن بنشیند. مردم در كنار ساحل ایستاده بودند

2 و او با مَثَل تعالیم زیادی به آنها داد. در ضمن تعلیم به آنها گفت:

3 «گوش كنید: برزگری برای كاشتن بذر به صحرا رفت.

4 وقتی مشغول پاشیدن بذر بود، مقداری از بذرها در راه افتاد و پرندگان آمده آنها را خوردند.

5 بعضی از بذرها روی سنگلاخ، جایی‌كه خاک كم بود افتاد و چون زمین عمقی نداشت، زود سبز شد.

6 امّا وقتی خورشید بر آنها تابید، همه سوختند و چون ریشه‌ای نداشتند، خشک شدند.

7 مقداری از بذرها در میان خارها افتادند و خارها رشد كرده آنها را خفه كردند و جوانه‌ها حاصلی نیاوردند.

8 و بعضی از بذرها در داخل خاک خوب افتادند و سبز شده، رشد كردند و ثمر آوردند و حاصل آنها سی برابر، شصت برابر و صد برابر بود.»

9 و بعد عیسی اضافه كرد: «هرکه گوش شنوا دارد، بشنود.»

مقصود مَثَلها

10 وقتی عیسی تنها بود، همراهانش با آن دوازده نفر دربارهٔ این مَثَلها از او سؤال كردند.

11 او جواب داد: «قدرت درک اسرار پادشاهی خدا به شما عطا شده است امّا برای دیگران همه‌چیز به صورت مَثَل بیان می‌شود

12 تا:

‘دایماً نگاه كنند و چیزی نبینند،

پیوسته بشنوند و چیزی نفهمند،

مبادا به سوی خدا برگردند و آمرزیده شوند.’»

توضیح مَثَل برزگر

13 سپس عیسی به آنها گفت: «شما این مَثَل را نمی‌فهمید؟ پس چگونه سایر مثلها را خواهید فهمید؟

14 برزگر، كلام خدا را پخش می‌کند.

15 دانه‌هایی كه در كنار راه می‌افتند كسانی هستند كه به محض اینکه كلام خدا را می‌شنوند، شیطان می‌آید و كلامی را كه در دلهایشان كاشته شده است می‌رباید.

16 دانه‌هایی كه در زمین سنگلاخ می‌افتد، مانند كسانی هستند كه به محض شنیدن كلام خدا با خوشحالی آن را قبول می‌کنند.

17 امّا كلام در آنها ریشه نمی‌گیرد و دوامی ندارد و وقتی به‌خاطر كلام، زحمت و یا گرفتاری برای آنها پیش می‌آید، فوراً دلسرد می‌شوند.

18 دانه‌هایی كه در میان خارها می‌افتند، مانند كسانی هستند كه كلام را می‌شنوند

19 امّا نگرانی‌های زندگی و عشق به مال دنیا و هوی و هوس و چیزهای دیگر، داخل می‌شوند و كلام را خفه می‌کنند و آن را بی‌ثمر می‌سازند.

20 و بذرهایی كه در خاک خوب می‌افتند مانند كسانی هستند كه كلام را می‌شنوند و از آن استقبال می‌کنند و سی برابر و شصت برابر و صد برابر ثمر می‌آورند.»

چراغ زیر تشت

21 عیسی به آنها فرمود: «آیا كسی چراغ را می‌آورد تا آن را زیر تشت یا تخت بگذارد؟ البتّه نه، آن را می‌آورد تا روی چراغ‌پایه‌ای بگذارد.

22 هیچ چیز پنهانی نیست كه آشكار نگردد و هیچ چیز پوشیده‌ای نیست كه پرده از رویش برداشته نشود.

23 اگر گوش شنوا دارید، بشنوید.»

24 باز به آنها فرمود: «در آنچه می‌شنوید دقّت كنید. با هر پیمانه‌ای كه بدهید، با همان پیمانه هم می‌گیرید و چیزی هم علاوه بر آن دریافت می‌دارید.

25 هرکه دارد به او بیشتر داده خواهد شد و آنکه ندارد آنچه را هم دارد، از دست خواهد داد.»

مَثَل روییدن دانه

26 عیسی فرمود: «پادشاهی خدا، مانند مردی است كه در مزرعهٔ خود بذر می‌پاشد.

27 دانه سبز می‌شود و رشد می‌کند امّا چطور؟ او نمی‌داند. شب و روز، چه او در خواب باشد و چه بیدار،

28 زمین به خودی خود سبب می‌شود كه گیاه بروید و ثمر بیاورد؛ اول جوانه، بعد خوشه و بعد دانهٔ رسیده در داخل خوشه.

29 امّا به محض اینکه محصول می‌رسد، او با داس خود به كار مشغول می‌شود، چون موسم درو رسیده است.»

مَثَل دانهٔ خَردَل

30 عیسی فرمود: «پادشاهی خدا را به چه چیزی تشبیه كنم و یا با چه مَثَلی آن را شرح بدهم؟

31 مانند دانهٔ خَردَلی است كه در زمین كاشته می‌شود. خردل كوچكترین دانه‌های روی زمین است،

32 امّا وقتی‌که كاشته شود، رشد می‌کند و از هر بوتهٔ دیگری بلندتر می‌گردد و شاخه‌های آن به‌ اندازه‌ای بزرگ می‌شود كه پرندگان می‌توانند در میان شاخه‌های آن لانه بسازند.»

33 عیسی با مثلهای زیادی از این قبیل، پیام خود را تا آنجا كه آنها قادر به فهم آن بودند، برای مردم بیان می‌کرد

34 و برای آنها بدون مَثَل چیزی نمی‌گفت. امّا وقتی تنها بودند، همه‌چیز را برای شاگردان خود شرح می‌داد.

آرامش توفان

35 عصر همان روز عیسی به شاگردان فرمود: «به آن طرف دریا برویم.»

36 پس آنها جمعیّت را ترک كردند و او را با همان قایقی كه در آن نشسته بود، بردند و قایقهای دیگری هم همراه آنها بود.

37 توفان شدیدی برخاست و امواج به قایق می‌زد به طوری که نزدیک بود، قایق غرق شود.

38 در این موقع عیسی در عقب قایق، سر خود را روی بالشی گذارده و خوابیده بود. شاگردانش او را بیدار كردند و به او گفتند: «ای استاد، مگر در فكر ما نیستی؟ نزدیک است غرق شویم!»

39 او برخاست و با پرخاش به باد فرمان داد و به دریا گفت: «ساكت و آرام شو.» باد ایستاد و آرامش كامل برقرار شد.

40 بعد عیسی به ایشان فرمود: «چرا این‌قدر ترسیده‌اید؟ آیا هنوز ایمان ندارید؟»

41 آنها وحشت‌زده به یكدیگر می‌گفتند: «این كیست كه حتّی باد و دریا هم از او اطاعت می‌کنند؟»

—https://api-cdn.youversionapi.com/audio-bible-youversionapi/84/32k/MRK/4-1710cac6c81308765e35474c97108aa3.mp3?version_id=181—

Categories
مرقس

مرقس 5

اخراج سپاه ارواح پلید

1 به این ترتیب عیسی و شاگردانش به طرف دیگر دریا، به سرزمین جَدَریان رفتند.

2 همین‌که عیسی قدم به خشكی گذاشت، مردی كه گرفتار روح پلید بود، از گورستان بیرون آمده، نزد او رفت.

3 او در گورستان زندگی می‌کرد و هیچ‌کس نمی‌توانست او را حتّی با زنجیر در بند نگه دارد.

4 بارها او را با كُنده و زنجیر بسته بودند، امّا زنجیرها را پاره كرده و کُنده‌ها را شكسته بود و هیچ‌کس نمی‌توانست او را آرام كند.

5 او شب و روز در گورستان و روی تپّه‌ها آواره بود و دایماً فریاد می‌کشید و خود را با سنگ مجروح می‌ساخت.

6 وقتی عیسی را از دور دید، دوید و در برابر او سجده كرد

7 و با صدای بلند فریاد زد: «ای عیسی، پسر خدای متعال، با من چه‌کار داری؟ تو را به خدا مرا عذاب نده.»

8 زیرا عیسی به او گفته بود: «ای روح پلید از این مرد بیرون بیا.»

9 عیسی از او پرسید: «اسم تو چیست؟» او گفت: «اسم من سپاه است، چون ما عدّهٔ زیادی هستیم.»

10 و بسیار التماس كرد، كه عیسی آنها را از آن سرزمین بیرون نكند.

11 در این موقع یک گلّهٔ بزرگ خوک در آنجا بود كه روی تپّه‌ها می‌چریدند.

12 ارواح به او التماس كرده گفتند: «ما را به میان خوکها بفرست تا به آنها وارد شویم.»

13 عیسی به آنها اجازه داد و ارواح پلید بیرون آمدند و در خوکها وارد شدند و گلّه‌ای كه تقریباً دو هزار خوک بود با سرعت از سراشیبی به طرف دریا دویدند و در دریا غرق شدند.

14 خوک‌بانان فرار كردند و این خبر را در شهر و حومه‌های اطراف پخش كردند. مردم از شهر بیرون رفتند تا آنچه را كه اتّفاق افتاده بود، ببینند.

15 وقتی آنها نزد عیسی آمدند و آن دیوانه را كه گرفتار گروهی از ارواح پلید بود دیدند، كه لباس پوشیده و با عقل سالم در آنجا نشسته است، بسیار هراسان شدند.

16 کسانی‌که شاهد ماجرا بودند، آنچه را كه برای مرد دیوانه و خوکها اتّفاق افتاده بود، برای مردم تعریف كردند.

17 پس مردم از عیسی خواهش كردند از سرزمین آنها بیرون برود.

18 وقتی عیسی می‌‌خواست سوار قایق بشود، مردی كه قبلاً دیوانه بود، از عیسی خواهش كرد كه به وی اجازه دهد همراه او برود.

19 امّا عیسی به او اجازه نداد بلكه فرمود: «به منزل خود نزد خانواده‌ات برو و آنها را از آنچه خداوند از راه لطف خود برای تو كرده است، آگاه كن.»

20 آن مرد رفت و آنچه را عیسی برایش انجام داده بود، در سرزمین دكاپولس منتشر كرد و همهٔ مردم تعجّب می‌کردند.

دختر یائیروس و زن بیماری که ردای مسیح را لمس کرد

21 وقتی عیسی دوباره به طرف دیگر دریا رفت، جمعیّت فراوانی در كنار دریا دور او جمع شدند.

22 یائیروس سرپرست كنیسهٔ آن محل آمد و وقتی او را دید، در مقابل او سجده كرد

23 و با التماس زیاد به او گفت: «دخترم در حال مرگ است. خواهش می‌کنم بیا و دست خود را روی او بگذار تا خوب شود و زنده بماند.»

24 عیسی با او رفت، جمعیّت فراوانی نیز به دنبال او رفتند. مردم از همه طرف به او هجوم می‌آوردند.

25 در میان آنها زنی بود، كه مدّت دوازده سال مبتلا به خونریزی بود.

26 او متحمّل رنجهای زیادی از دست طبیبان بسیاری شده و با وجودی‌كه تمام دارایی خود را در این راه صرف كرده بود، نه تنها هیچ نتیجه‌ای نگرفته بود، بلكه هر روز بدتر می‌شد.

27 او دربارهٔ عیسی چیزهایی شنیده بود و به همین دلیل از میان جمعیّت گذشت و پشت سر عیسی ایستاد.

28 او با خود گفت: «حتّی اگر دست خود را به لباسهای او بزنم، خوب خواهم شد.»

29 پس لباس او را لمس كرد و خونریزی او فوراً قطع شد و در وجود خود احساس كرد، كه دردش درمان یافته است.

30 در همان وقت عیسی پی برد كه، قوّتی از او صادر شده است. به جمعیّت نگاهی كرد و پرسید: «چه کسی لباس مرا لمس كرد؟»

31 شاگردانش به او گفتند: «می‌بینی كه جمعیّت زیادی به تو فشار می‌آورند پس چرا می‌پرسی چه کسی لباس مرا لمس كرد؟»

32 عیسی به اطراف نگاه می‌کرد تا ببیند چه کسی این كار را كرده است.

33 امّا آن زن كه درک كرده بود شفا یافته است، با ترس و لرز در برابر عیسی به خاک افتاد و تمام حقیقت را بیان كرد.

34 عیسی به او فرمود: «دخترم، ایمانت تو را شفا داده است، بسلامت برو و برای همیشه از این بلا خلاص شو.»

35 هنوز صحبت عیسی تمام نشده بود، كه قاصدانی از خانهٔ سرپرست كنیسه آمدند و گفتند: «دخترت مرده است. دیگر چرا استاد را زحمت می‌دهی؟»

36 امّا عیسی به سخنان آنها توجّهی نكرد و به سرپرست كنیسه فرمود: «نترس، فقط ایمان داشته باش.»

37 او به كسی جز پطرس و یعقوب و برادرش یوحنا اجازه نداد كه به دنبال او برود.

38 وقتی آنان به خانهٔ سرپرست كنیسه رسیدند، جمعیّت آشفته‌ای را دیدند كه با صدای بلند گریه و شیون می‌کردند.

39 عیسی وارد منزل شد و به آنها فرمود: «چرا شلوغ کرده‌اید؟ برای چه گریه می‌کنید؟ دختر نمرده است بلكه در خواب است.»

40 امّا آنها به او خندیدند. عیسی همه را از خانه بیرون كرد و پدر و مادر و سه شاگرد خود را به جایی‌که دختر بود، برد.

41 و دست دختر را گرفت و فرمود: «طلیتا قومی.» یعنی «ای دختر، به تو می‌گویم برخیز.»

42 فوراً آن دختر برخاست و مشغول راه رفتن شد. (او دوازده ساله بود.) آنها از این كار مات و مبهوت ماندند

43 امّا عیسی با تأكید به آنها امر كرد كه این موضوع را به كسی نگویند و از آنها خواست كه به دختر خوراک بدهند.

—https://api-cdn.youversionapi.com/audio-bible-youversionapi/84/32k/MRK/5-c71b8c6cbdbd4a539977c5cf1dae27c0.mp3?version_id=181—

Categories
مرقس

مرقس 6

مردم ناصره عیسی را رد می‌کنند

1 عیسی آنجا را ترک كرد و به شهر خود آمد، شاگردانش نیز به دنبال او آمدند.

2 در روز سبت، عیسی در كنیسه شروع به تعلیم دادن كرد. جمعیّت زیادی كه صحبتهای او را شنیدند با تعجّب می‌گفتند: «این چیزها را از كجا یاد گرفته است؟ این چه حكمتی است كه به او داده شده كه می‌تواند چنین معجزاتی را انجام دهد؟

3 این مگر آن نجّار، پسر مریم و برادر یعقوب و یوسف و یهودا و شمعون نیست؟ مگر خواهران او در بین ما نیستند؟» به این سبب آنها از او رویگردان شدند.

4 عیسی به آنها فرمود: «یک نبی در همه‌جا مورد احترام است، جز در وطن خود و در میان خانوادهٔ خویش.»

5 او نتوانست در آنجا هیچ معجزه‌ای انجام دهد. فقط دست خود را روی چند بیمار گذاشت و آنها را شفا داد

6 و از بی‌ایمانی آنها در حیرت بود.

مأموریت دوازده حواری

عیسی برای تعلیم مردم به تمام دهکده‌های آن اطراف رفت.

7 بعد دوازده شاگرد خود را احضار كرد و آنها را دو به دو، به مأموریت فرستاد و به آنها قدرت داد تا بر ارواح پلید پیروز شوند.

8 همچنین به آنها دستور داده گفت: «برای سفر به جز یک عصا چیزی برندارید. نه نان و نه کوله‌بار و نه پول در كمربندهای خود،

9 فقط نعلین به پا كنید و بیش از یک پیراهن نپوشید.»

10 عیسی همچنین به آنها گفت: «هرگاه شما را در خانه‌ای قبول كنند تا وقتی‌که در آن شهر هستید، در آنجا بمانید

11 و هرجا كه شما را قبول نكنند و یا به شما گوش ندهند، از آنجا بروید و گرد پاهای خود را هم برای عبرت آنها بتكانید.»

12 پس آنها به راه افتادند و در همه‌جا اعلام می‌کردند كه مردم باید توبه كنند.

13 آنها دیوهای زیادی را بیرون كردند و بیماران بسیاری را با روغن تدهین كرده، شفا دادند.

درگذشت یحیای تعمید‌دهنده

14 هیرودیس پادشاه از این جریان باخبر شد، چون شهرت عیسی در همه‌جا پیچیده بود، بعضی می‌گفتند: «یحیی تعمید‌دهنده زنده شده است و به همین جهت معجزات بزرگی از او به ظهور می‌رسد.»

15 دیگران می‌گفتند: «او الیاس است.» عدّه‌ای هم می‌گفتند: «او نبی‌ای مانند سایر انبیاست.»

16 امّا وقتی هیرودیس این را شنید گفت: «این همان یحیی است كه من سرش را از تن جدا كردم، او زنده شده است.»

17 هیرودیس به درخواست زن خود هیرودیا، دستور داد یحیای تعمید‌دهنده را دستگیر كنند و او را در بند نهاده به زندان بیندازند. هیرودیا قبلاً زن فیلیپُس برادر هیرودیس بود.

18 یحیی به هیرودیس گفته بود: «تو نباید با زن برادر خود ازدواج كنی.»

19 هیرودیا این كینه را در دل داشت و می‌‌خواست او را به قتل برساند امّا نمی‌توانست.

20 هیرودیس از یحیی می‌ترسید؛ زیرا می‌دانست او مرد خوب و مقدّسی است و به این سبب رعایت حال او را می‌‌نمود و دوست داشت به سخنان او گوش دهد. اگرچه هروقت سخنان او را می‌شنید ناراحت می‌شد.

21 سرانجام هیرودیا فرصت مناسبی به دست آورد. هیرودیس در روز تولّد خود جشنی ترتیب داد و وقتی تمام بزرگان و امرا و اشراف جلیل حضور داشتند،

22 دختر هیرودیا وارد مجلس شد و رقصید. هیرودیس و مهمانانش از رقص او بسیار لذّت بردند، به طوری که پادشاه به دختر گفت: «هرچه بخواهی به تو خواهم داد.»

23 و برایش سوگند یاد كرده گفت: «هرچه از من بخواهی، حتّی نصف مملكتم را به تو خواهم داد.»

24 دختر بیرون رفت و به مادر خود گفت: «چه بخواهم؟» مادرش جواب داد: «سر یحیای تعمید‌دهنده را.»

25 دختر فوراً نزد پادشاه برگشت و گفت: «از تو می‌خواهم كه در همین ساعت سر یحیای تعمید‌دهنده را در داخل یک سینی به من بدهی.»

26 پادشاه بسیار متأسف شد، امّا به‌خاطر سوگند خود و به احترام مهمانانش صلاح ندانست كه خواهش او را رد كند.

27 پس فوراً جلاّد را فرستاد و دستور داد كه سر یحیی را بیاورد. جلاّد رفت و در زندان سر او را برید

28 و آن را در داخل یک سینی آورد و به دختر داد و دختر آن را به مادر خود داد.

29 وقتی این خبر به شاگردان یحیی رسید، آنها آمدند و جنازهٔ او را برداشتند و در مقبره‌ای دفن كردند.

غذا دادن به پنج هزار نفر

30 رسولان نزد عیسی برگشتند و گزارش همهٔ كارها و تعالیم خود را به عرض او رسانیدند.

31 چون آمد و رفتِ مردم آن‌قدر زیاد بود كه عیسی و شاگردانش حتّی فرصت غذا خوردن هم نداشتند، عیسی به ایشان فرمود: «خودتان تنها بیایید كه به جای خلوتی برویم تا كمی استراحت كنید.»

32 پس آنها به تنهایی با قایق به طرف جای خلوتی رفتند،

33 امّا عدّهٔ زیادی آنها را دیدند كه آنجا را ترک می‌کردند. مردم آنها را شناختند و از تمام شهرها از راه خشكی به طرف آن محل دویدند و قبل از آنها به آنجا رسیدند.

34 وقتی عیسی به خشكی رسید، جمعیّت زیادی را دید و دلش برای آنها سوخت چون مانند گوسفندان بی‌شبان بودند. پس به تعلیم آنان پرداخت و مطالب زیادی بیان كرد.

35 چون نزدیک غروب بود، شاگردانش نزد او آمده گفتند: «اینجا بیابان است و روز هم به پایان رسیده است.

36 مردم را مرخّص بفرما تا به مزارع و دهکده‌های اطراف بروند و برای خودشان خوراک بخرند.»

37 امّا او جواب داد: «خودتان به آنها خوراک بدهید.» آنها گفتند: «آیا می‌خواهی برویم و در حدود دویست سکّهٔ نقره نان بخریم تا غذایی به آنها بدهیم؟»

38 عیسی از آنها پرسید: «چند نان دارید؟ بروید ببینید.» شاگردان تحقیق كردند و گفتند: «پنج نان و دو ماهی.»

39 عیسی دستور داد كه، شاگردانش مردم را دسته‌دسته روی علفها بنشانند.

40 مردم در دسته‌های صد نفری و پنجاه نفری روی زمین نشستند.

41 بعد عیسی پنج نان و دو ماهی را گرفت، به آسمان نگاه كرد و خدا را شكر نموده و نانها را پاره كرد و به شاگردان داد تا بین مردم تقسیم كنند. او همچنین آن دو ماهی را میان آنها تقسیم كرد.

42 همه خوردند و سیر شدند

43 و شاگردان، دوازده سبد پر از خُرده‌های باقی ماندهٔ نان و ماهی جمع كردند.

44 در میان کسانی‌که از نانها خوردند، پنج هزار مرد بودند.

راه رفتن بر روی دریا

45 بعد از این كار، عیسی فوراً شاگردان خود را سوار قایق كرد تا پیش از او به بیت‌صیدا در آن طرف دریا بروند تا خودش مردم را مرخّص كند.

46 پس از آنكه عیسی با مردم خداحافظی كرد، برای دعا به بالای كوهی رفت.

47 وقتی شب شد، قایق به وسط دریا رسید و عیسی در ساحل تنها بود.

48 بین ساعت سه و شش صبح بود كه دید شاگردانش گرفتار باد مخالف شده و با زحمت زیاد پارو می‌زنند. پس قدم زنان در روی آب به طرف آنها رفت و می‌‌خواست از كنار آنها رد شود.

49 وقتی شاگردان او را دیدند كه روی دریا راه می‌رود، خیال كردند كه یک شبح است و فریاد می‌زدند،

50 چون همه او را دیده و ترسیده بودند. امّا عیسی فوراً صحبت کرده فرمود: «جرأت داشته باشید، من هستم نترسید!»

51 بعد سوار قایق شد و باد ایستاد و آنها بی‌اندازه تعجّب كردند.

52 ذهن آنها كُند شده بود و از موضوع نانها هم چیزی نفهمیده بودند.

شفای بیماران در جنیسارت

53 آنها از دریا گذشتند و به سرزمین جِنیسارت رسیده و در آنجا لنگر انداختند.

54 وقتی از قایق بیرون آمدند، مردم فوراً عیسی را شناختند

55 و با عجله به تمام آن حدود رفتند و مریضان را بر روی بسترهایشان به جایی‌که می‌شنیدند عیسی بود، بردند.

56 به هر شهر و ده و مزرعه‌ای كه عیسی می‌رفت، مردم بیماران خود را به آنجا می‌بردند و در سر راه او می‌گذاشتند و از او التماس می‌کردند كه به بیماران اجازه دهد، دامن قبای او را لمس كنند و هرکس كه لمس می‌کرد، شفا می‌یافت.

—https://api-cdn.youversionapi.com/audio-bible-youversionapi/84/32k/MRK/6-68f04a509f6a2587c4b69052205a6bea.mp3?version_id=181—

Categories
مرقس

مرقس 7

تعالیم نیاكان

1 فریسیان و بعضی از علما كه از اورشلیم آمده بودند، دور عیسی جمع شدند.

2 آنها دیدند كه بعضی از شاگردان او با دستهای نشسته و به اصطلاح «ناپاک» غذا می‌خورند.

3 یهودیان و مخصوصاً فریسیان تا طبق سنّتهای گذشته، دستهای خود را به طرز مخصوصی نمی‌شستند، غذا نمی‌خوردند.

4 وقتی از بازار می‌آمدند تا خود را نمی‌شستند، چیزی نمی‌خوردند و بسیاری از رسوم دیگر مانند شستن پیاله‌‌ها و دیگها و كاسه‌های مسی را رعایت می‌کردند.

5 پس فریسیان و علما از او پرسیدند: «چرا شاگردان تو سنّتهای گذشته را رعایت نمی‌کنند، بلكه با دستهای ناپاک غذا می‌خورند؟»

6 عیسی به ایشان فرمود: «اشعیا دربارهٔ شما ریاكاران، چقدر درست پیشگویی نمود وقتی گفت:

‘این مردم مرا با زبان عبادت می‌کنند

امّا دلهایشان از من دور است.

7 عبادت آنها بیهوده است،

چون راه و رسوم انسانی را به جای احکام الهی تعلیم می‌دهند.’

8 «شما احكام خدا را كنار گذاشته و به سنّتهای بشری چسبیده‌اید.»

9 عیسی همچنین به ایشان فرمود: «شما احكام خدا را با زرنگی كنار می‌گذارید تا رسوم خود را بجا آورید.

10 مثلاً موسی فرمود: پدر و مادر خود را احترام كن و هرکه به پدر و یا مادر خود، نا‌سزا بگوید سزاوار مرگ است.

11 امّا شما می‌گویید: اگر كسی به پدر و یا مادر خود بگوید كه هرچه باید برای كمک به شما بدهم وقف كار خدا کرده‌ام،

12 دیگر اجازه نمی‌دهید كه برای پدر و یا مادر خود كاری كند.

13 به این ترتیب با انجام رسوم و سنّتهایی كه به شما رسیده است، كلام خدا را خنثی می‌نمایید. شما از این قبیل كارها زیاد می‌کنید.»

چیزهایی‌که انسان را ناپاک می‌کند ‌

14 عیسی بار دیگر مردم را نزد خود خواند و به آنها فرمود: «همه به من گوش بدهید و این را بفهمید:

15 چیزی نیست كه از خارج وارد وجود انسان شود و او را ناپاک سازد. آنچه آدمی را ناپاک می‌کند چیزهایی است كه از وجود او صادر می‌شود. [

16 هرکس گوش شنوا دارد، بشنود.]»

17 وقتی عیسی از نزد مردم به خانه رفت، شاگردان دربارهٔ این مَثَل از او سؤال كردند

18 به ایشان فرمود: «آیا شما هم مثل دیگران كودن هستید؟ آیا نمی‌دانید هرچیزی كه از خارج وارد وجود انسان شود، نمی‌تواند او را ناپاک سازد؟

19 چون به قلب او وارد نمی‌شود، بلكه داخل معده‌اش می‌شود و از آنجا به مزبله می‌ریزد.» به این ترتیب عیسی تمام غذاها را پاک اعلام كرد.

20 عیسی به سخن خود ادامه داده گفت: «آنچه كه آدمی را ناپاک می‌سازد، چیزی است كه از وجود او صادر می‌شود.

21 چون افكار بد، از دل بیرون می‌آید یعنی فسق، دزدی، آدمكشی،

22 زنا، طمع، خباثت، فریب، هرزگی، حسادت، تهمت خودبینی و حماقت،

23 اینها همه از درون بیرون می‌آیند و انسان را ناپاک می‌سازند.»

ایمان یک زن

24 بعد از آن عیسی از آنجا به راه افتاد و به سرزمین صور رفته، به خانه‌ای وارد شد و نمی‌خواست كسی بفهمد كه او در آنجاست، امّا نتوانست پنهان بماند.

25 فوراً زنی كه دخترش گرفتار روح پلید بود، از بودن او در آنجا اطّلاع یافت و آمده جلوی پای عیسی سجده كرد.

26 او كه زنی یونانی و از اهالی فینیقیه سوریه بود، از عیسی خواهش كرد كه دیو را از دخترش بیرون كند.

27 عیسی به او فرمود: «بگذار اول فرزندان سیر شوند، درست نیست نان فرزندان را گرفته و نزد سگها بیندازیم.»

28 زن جواب داد: «ای آقا درست است، امّا سگهای خانه نیز از خورده ریزه‌های خوراک فرزندان می‌خورند.»

29 عیسی به او فرمود: «برو، به‌خاطر این جواب، دیو از دخترت بیرون رفته است.»

30 وقتی زن به خانه برگشت، دید كه دخترش روی تخت خوابیده و دیو او را رها كرده است.

شفای مرد كر و لال

31 عیسی از سرزمین صور برگشت و از راه صیدون و دكاپولس به دریای جلیل آمد.

32 در آنجا مردی را نزد او آوردند كه كر بود و زبانش لكنت داشت. از او درخواست كردند كه دست خود را روی آن مرد بگذارد.

33 عیسی آن مرد را دور از جمعیّت، به كناری برد و انگشتان خود را در گوشهای او گذاشت و آب دهان انداخته، زبانش را لمس نمود.

34 بعد به آسمان نگاه كرده آهی كشید و گفت: «افتح» یعنی «باز شو.»

35 فوراً گوشهای آن مرد باز شد و لكنت زبانش از بین رفت و خوب حرف می‌زد.

36 عیسی به آنان دستور داد كه به كسی چیزی نگویند. امّا هرچه او بیشتر ایشان را از این كار باز می‌داشت آنها بیشتر آن را پخش می‌کردند.

37 مردم كه بی‌اندازه متحیّر شده بودند، می‌گفتند: «او همهٔ كارها را به خوبی انجام داده است، كرها را شنوا و لالها را گویا می‌کند.»

—https://api-cdn.youversionapi.com/audio-bible-youversionapi/84/32k/MRK/7-e103f799f566c39f981e676ac08bea3e.mp3?version_id=181—

Categories
مرقس

مرقس 8

خوراک دادن به چهار هزار نفر

1 در آن روزها بار دیگر جمعیّت زیادی دور عیسی جمع شدند و چون غذایی نداشتند عیسی شاگردان را خواند و به ایشان فرمود:

2 «دل من به حال این جمعیّت می‌سوزد. سه روز است كه آنها با من هستند و چیزی برای خوردن ندارند.

3 اگر آنها را گرسنه به منزل بفرستیم، در بین راه از حال خواهند رفت، چون بعضی از آنها از راه دور آمده‌اند.»

4 شاگردان در جواب گفتند: «چگونه می‌توان در این بیابان، برای آنها غذا تهیّه كرد؟»

5 عیسی پرسید: «چند نان دارید؟» آنها جواب دادند: «هفت نان.»

6 پس به مردم دستور داد روی زمین بنشینند. آنگاه هفت نان را گرفت و بعد از شكرگزاری به درگاه خدا، نانها را پاره كرد و به شاگردان داد تا بین مردم تقسیم كنند، شاگردان نانها را بین مردم تقسیم كردند.

7 همچنین چند ماهی كوچک داشتند. عیسی، خدا را برای آنها شكر كرد و دستور داد آنها را بین مردم تقسیم نمایند.

8 همه خوردند و سیر شدند و هفت زنبیل پر از خُرده‌های باقیمانده، جمع كردند.

9 آنها در حدود چهار هزار نفر بودند. عیسی ایشان را مرخّص فرمود.

10 پس از آن فوراً با شاگردان خود در قایق نشست و به منطقهٔ دلمانوته رفت.

درخواست فریسیان برای نشانه

11 فریسیان نزد عیسی آمده و با او به بحث پرداختند و از روی امتحان از او نشانه‌ای آسمانی خواستند.

12 عیسی از دل آهی كشید و فرمود: «چرا مردمان این زمانه به دنبال نشانه‌ای هستند؟ یقین بدانید هیچ نشانه‌ای به آنان داده نخواهد شد.»

13 پس از آن عیسی آنان را ترک كرد و دوباره در قایق نشست و به طرف دیگر دریا رفت.

خمیرمایهٔ فریسیان و خمیرمایهٔ هیرودیس

14 شاگردان فراموش كرده بودند كه با خود نان ببرند و در قایق بیش از یک نان نداشتند.

15 عیسی به ایشان فرمود: «از خمیرمایهٔ فریسیان و خمیرمایهٔ هیرودیس برحذر باشید و احتیاط كنید.»

16 شاگردان در بین خود بحث كرده گفتند: «چون ما نان نیاورده‌ایم، او این را می‌گوید.»

17 عیسی می‌دانست آنها به هم چه می‌گویند. پس به ایشان فرمود: «چرا دربارهٔ نداشتن نان با هم بحث می‌کنید؟ مگر هنوز درک نمی‌کنید و نمی‌فهمید؟ آیا هنوز دل و ذهن شما كور است؟

18 شما كه هم چشم دارید و هم گوش آیا نمی‌بینید و نمی‌شنوید؟ آیا فراموش کرده‌اید

19 كه چگونه آن پنج نان را بین پنج هزار مرد تقسیم كردم؟ آن موقع چند سبد از خُرده‌های نان جمع كردید؟» گفتند: «دوازده سبد.»

20 عیسی پرسید: «وقتی نان را بین چهار هزار نفر تقسیم كردم، چند سبد از خرده‌های نانها جمع كردید؟» گفتند: «هفت سبد.»

21 پس عیسی به ایشان فرمود: «آیا باز هم نمی‌فهمید؟»

شفای یک نابینا در بیت‌صیدا

22 عیسی و شاگردان به بیت‌صیدا رسیدند. در آنجا كوری را نزد عیسی آوردند و از او خواهش كردند كه دست خود را روی آن كور بگذارد.

23 او دست كور را گرفت و او را از دهكده بیرون برد. بعد به چشمهایش آب دهان مالید و دستهای خود را روی او گذاشت و پرسید: «آیا چیزی می‌بینی؟»

24 او به بالا نگاه كرد و گفت: «مردم را مثل درختهایی می‌بینم كه حركت می‌کنند.»

25 عیسی دوباره دستهای خود را روی چشمهای او گذاشت. آن مرد با دقّت نگاه كرد و شفا یافت و دیگر همه‌چیز را به خوبی می‌دید.

26 عیسی او را به منزل فرستاد و به او فرمود كه به آن ده برنگردد.

اظهارات پطرس دربارهٔ عیسی

27 عیسی و شاگردان به دهکده‌های اطراف قیصریهٔ فیلیپُس رفتند. در بین راه عیسی از شاگردان پرسید: «مردم مرا چه كسی می‌دانند؟»

28 آنها جواب دادند: «بعضی می‌گویند تو یحیای تعمید‌دهنده هستی. عدّه‌ای می‌گویند تو الیاس و عدّه‌ای هم می‌گویند كه یكی از انبیا هستی.»

29 از ایشان پرسید: «به عقیده شما من كیستم؟» پطرس جواب داد: «تو مسیح هستی.»

30 بعد عیسی به آنان دستور داد كه دربارهٔ او به هیچ‌کس چیزی نگویند.

سخنان عیسی دربارهٔ رنجها و مرگ خود

31 آنگاه عیسی به تعلیم شاگردان پرداخت و گفت: «لازم است پسر انسان متحمّل رنجهای زیادی شده و به وسیلهٔ رهبران و سران كاهنان و علما طرد و كشته شود و پس از سه روز زنده گردد.»

32 عیسی این موضوع را بسیار صریح گفت. به طوری که پطرس او را به گوشه‌ای برده، سرزنش كرد.

33 امّا عیسی برگشت و به شاگردان نگاهی كرد و با پرخاش به پطرس گفت: «از من دور شو، ای شیطان، افكار تو افكار انسانی است، نه خدایی.»

34 پس عیسی مردم و همچنین شاگردانش را نزد خود خواند و به ایشان فرمود: «اگر كسی بخواهد از من پیروی كند، باید خود را فراموش كرده، صلیب خود را بردارد و به دنبال من بیاید.

35 زیرا هرکه بخواهد جان خود را حفظ كند، آن را از دست خواهد داد، امّا هرکه به‌خاطر من و انجیل جان خود را فدا كند، آن را نجات خواهد داد.

36 چه سود دارد كه آدم تمام جهان را ببرد امّا جان خود را ببازد؟

37 و انسان چه می‌تواند بدهد تا جان خود را باز یابد؟

38 بنابراین، هرکه از من و تعالیم من در این زمانهٔ گناه‌آلود و فاسد عار داشته باشد، پسر انسان هم در وقتی‌که در جلال پدر خود با فرشتگان مقدّس می‌آید، از او عار خواهد داشت.»

—https://api-cdn.youversionapi.com/audio-bible-youversionapi/84/32k/MRK/8-b93c1259c720af1c08cfb0898295c1d7.mp3?version_id=181—

Categories
مرقس

مرقس 9

1 او همچنین فرمود: «یقین بدانید كه بعضی از کسانی‌که در اینجا ایستاده‌اند تا پادشاهی خدا را كه با قدرت می‌آید نبینند، نخواهند مرد.»

تبدیل هیئت عیسی

2 شش روز بعد، عیسی پطرس و یعقوب و یوحنا را برداشت و آنها را با خود به كوه بلندی برد. او در آنجا با این شاگردان تنها بود و در حضور آنها هیئت او تغییر یافت.

3 و لباسهایش چنان سفید و درخشان شد كه هیچ‌کس روی زمین نمی‌تواند لباسی را آن‌قدر تمیز بشوید.

4 آنگاه آنها الیاس و موسی را دیدند كه با عیسی مشغول گفت‌وگو بودند.

5 پطرس به عیسی گفت: «ای استاد، چقدر خوب است كه ما در اینجا هستیم. سه سایبان خواهیم ساخت، یكی برای تو و یكی برای موسی و یكی هم برای الیاس.»

6 او درست نمی‌دانست چه می‌گوید، چون بسیار ترسیده بودند.

7 در آن وقت ابری ظاهر شد و بر آنها سایه افكند. از آن ابر ندایی آمد كه می‌گفت: «این پسر عزیز من است به او گوش بدهید.»

8 آنها فوراً به اطراف نگاه كردند، امّا هیچ‌کس را ندیدند، فقط عیسی با آنان بود.

9 وقتی آنها از كوه پایین می‌آمدند، عیسی به ایشان دستور داد كه دربارهٔ آنچه دیده‌اند تا زمانی‌كه پسر انسان پس از مرگ زنده نشود، به كسی چیزی نگویند.

10 آنان از این دستور اطاعت كردند ولی در بین خود دربارهٔ معنی «زنده شدن پس از مرگ» به بحث پرداختند.

11 آنها از او پرسیدند: «چرا علما می‌گویند كه باید اول الیاس بیاید؟»

12 عیسی جواب داد: «بلی، الیاس اول می‌آید تا همه‌چیز را آماده سازد، امّا چرا کتاب‌مقدّس می‌گوید كه پسر انسان باید متحمّل رنجهای بسیاری شده و خوار و خفیف شود؟

13 به شما می‌گویم همان‌طور كه دربارهٔ الیاس نوشته شده، او آمد و مردم هرچه خواستند با او كردند.»

شفای پسر بچّهٔ دیوانه

14 وقتی آنها نزد سایر شاگردان رسیدند، جمعیّت بزرگی را دیدند كه دور آنها ایستاده‌اند و علما با ایشان مباحثه می‌کنند.

15 همین‌که جمعیّت، عیسی را دیدند با تعجّب فراوان دوان‌دوان به استقبال او رفتند و به او سلام كردند.

16 عیسی از شاگردان پرسید: «دربارهٔ چه چیز با آنها بحث می‌کنید؟»

17 مردی از میان جمعیّت گفت: «ای استاد، من پسرم را نزد تو آوردم. او گرفتار روح پلیدی شده و نمی‌تواند حرف بزند.

18 در هرجا كه روح به او حمله می‌کند، او را به زمین می‌اندازد، دهانش كف می‌کند، دندان به هم می‌ساید و تمام بدنش خشک می‌شود. از شاگردان تو درخواست كردم آن را بیرون كنند امّا نتوانستند.»

19 عیسی به آنها گفت: «شما چقدر بی‌ایمان هستید! تا كی باید با شما باشم و تا كی باید متحمّل شما گردم؟ او را نزد من بیاورید.»

20 آنها آن پسر را نزد او آوردند. روح به محض اینکه عیسی را دید، پسر را دچار حملهٔ سختی ساخت. پسر بر زمین افتاد و دهانش كف كرده و دست و پا می‌زد.

21 عیسی از پدر او پرسید: «چند وقت است كه این حالت برای او پیش آمده؟» پدر جواب داد: «از بچّگی.

22 اغلب اوقات این روح او را در آب و آتش می‌انداخت به طوری که نزدیک بود او را تلف سازد. امّا اگر برایت مقدور است به ما ترحّم نموده، كمک كن.»

23 عیسی فرمود: «اگر بتوانی ایمان بیاوری، برای کسی‌که ایمان دارد، همه‌چیز ممكن است.»

24 آن پدر فوراً با صدای بلند گفت: «من ایمان دارم، ولی ایمانم كم است. آن را زیاد گردان.»

25 وقتی عیسی دید كه مردم جمع می‌شوند، با پرخاش به روح پلید فرمود: «ای روح كر و لال، به تو فرمان می‌دهم كه از او بیرون بیایی و هیچ‌وقت به او داخل نشوی.»

26 آن روح نعره‌ای زد و پسر را به تشنّج انداخت و از او بیرون آمد و رنگ آن پسر مانند رنگ مرده شد، به طوری که عدّه‌ای می‌گفتند: «او مرده است.»

27 امّا عیسی دستش را گرفت و او را بلند كرد و او سرپا ایستاد.

28 عیسی به خانه رفت و شاگردانش در خلوت از او پرسیدند: «چرا ما نتوانستیم آن روح را بیرون كنیم؟»

29 عیسی فرمود: «برای بیرون كردن این‌گونه ارواح، وسیله‌ای جز دعا وجود ندارد.»

عیسی بار دیگر دربارهٔ مرگ خود سخن می‌گوید

30 عیسی و شاگردان آن ناحیه را ترک كردند و از راه استان جلیل به سفر خود ادامه دادند. عیسی نمی‌خواست كسی بداند او كجاست

31 زیرا به شاگردان خود تعلیم داده می‌گفت كه پسر انسان به دست آدمیان تسلیم می‌شود و آنان او را خواهند كشت ولی سه روز بعد، دوباره زنده خواهد شد.

32 امّا آنها نمی‌فهمیدند چه می‌گوید و می‌ترسیدند از او چیزی بپرسند.

بزرگترین شخص

33 آنها به كفرناحوم آمدند و وقتی در منزل بودند عیسی از شاگردان پرسید: «بین راه دربارهٔ چه چیزی مباحثه می‌کردید؟»

34 آنها ساكت ماندند، چون در بین راه، صحبت ایشان بر سر این بود كه در میان آنها چه كسی بزرگتر است.

35 او نشست و دوازده حواری را نزد خود خواند و به ایشان فرمود: «اگر كسی می‌خواهد اول شود، باید خود را آخرین و غلام همه سازد.»

36 سپس كودكی را گرفت و او را در برابر همه قرار داد و بعد او را در آغوش گرفته فرمود:

37 «هرکه یكی از این كودكان را به نام من بپذیرد، مرا پذیرفته است و هرکه مرا بپذیرد، نه تنها مرا بلكه فرستنده مرا پذیرفته است.»

هرکه ضد ما نیست با ماست

38 یوحنا عرض كرد: «ای استاد، ما مردی را دیدیم كه دیوها را با ذكر نام تو بیرون می‌کرد، امّا چون از ما نبود، سعی كردیم مانع او شویم.»

39 عیسی فرمود: «مانع كار او نشوید، زیرا هرکه با ذكر نام من معجزه‌ای بكند، نمی‌تواند در همان‌ دَم از من بد بگوید.

40 چون هرکه برضد ما نباشد با ماست.

41 یقین بدانید هرکه به شما به‌خاطر اینکه پیروان مسیح هستید، جرعه‌ای آب بدهد، به هیچ وجه بی‌اجر نخواهد ماند.

مسبّبین گناه

42 «امّا هر کسی یكی از این كوچكان را كه به من ایمان دارند گمراه سازد، برای او بهتر است كه با سنگ آسیایی به دور گردن خود، به دریا انداخته شود.

43 پس اگر دستت باعث گمراهی تو می‌شود، آن را ببر، زیرا بهتر است بدون دست وارد حیات شوی از اینکه با دو دست به جهنم بیافتی یعنی به آتشی كه خاموشی نمی‌پذیرد. [

44 جایی‌که كرم ایشان نمیرد و آتش خاموش نشود.]

45 و اگر پایت تو را گمراه كند، آن را ببر، زیرا بهتر است كه لنگ وارد حیات شوی از اینکه با دو پا به جهنم انداخته شوی. [

46 جایی‌که كرم ایشان نمیرد و آتش خاموش نشود.]

47 و اگر چشمت تو را منحرف سازد آن را در آور، زیرا بهتر است كه با یک چشم وارد پادشاهی خدا شوی از اینکه با دو چشم به جهنم بیافتی.

48 جایی‌که كرم ایشان نمیرد و آتش خاموش نشود.

49 «چون همه با آتش نمكین می‌شوند.

50 نمک چیز خوبی است، امّا اگر مزهٔ خود را از دست بدهد، دیگر به چه وسیله می‌تواند مزهٔ خود را باز یابد؟ پس شما نیز در خود نمک داشته باشید و با یكدیگر در صلح و صفا زندگی كنید.»

—https://api-cdn.youversionapi.com/audio-bible-youversionapi/84/32k/MRK/9-c06b1c4ba950b8d179b445db55380160.mp3?version_id=181—