Categories
دوم سموئیل

دوم سموئیل ‮معرّفی کتاب‬

معرّفی کتاب

كتاب دوم سموئیل كه در واقع ادامهٔ كتاب اول سموئیل است، شرح استقرار پادشاهی حضرت داوود است. این پادشاهی ابتدا در یهودا در قسمت جنوب (فصلهای 1-4) و سپس بر تمامی قوم به اضافهٔ اسرائیل در شمال بود. (فصلهای 5-24) در این كتاب شرح داده می‌شود كه چگونه حضرت داوود پادشاهی خود را استوار نمود و چگونه با دشمنان خویش چه در بین قوم و چه قدرتهای بیگانه به نبرد پرداخت.

حضرت داوود به عنوان یک مردی با ایمان استوار و عمیق نسبت به خدا معرّفی شده، همچنین کسی‌که به مردم خویش وفادار و امین بود. و نیز نشان داده شده كه او گاهی به‌خاطر ارضای خواسته‌های خویش دچار وسوسه و گناه گردیده است. امّا همین‌كه ناتان نبی او را از گناهش آگاه می‌سازد، با اعتراف به گناه خود مجازات الهی را می‌پذیرد.

زندگی موفّقیّت‌آمیز حضرت داوود، بنی‌اسرائیل را تحت تأثیر فراوان قرار داد. سپس آنها پس از مدّتها، در زمانی كه در پریشانی به سر می‌بردند، به امید پادشاهی دیگر از نسل داوود بودند؛ کسی که مانند او باشد.

تقسیم‌بندی كتاب

سلطنت داوود بر یهودا 1:1-4:12

سلطنت داوود بر تمام قوم اسرائیل 5:1-24:25

الف- سالهای اولیه 5:1-10:19

ب- داوود و بتشبع 11:1-12:25

ج- مشكلات و سختی‌ها 12:26-20:26

د- سالهای آخر 21:1-24:25

Categories
دوم سموئیل

دوم سموئیل 1

آگاه شدن داوود از مرگ شائول

1 داوود بعد از وفات شائول و پیروزی بر عمالیقیان به صقلغ بازگشت و دو روز در آنجا توقّف کرد.

2 روز سوم مَرد جوانی از اردوی شائول با لباس پاره و خاک به سر ریخته، نزد داوود آمد. روی به خاک نهاد و تعظیم کرد.

3 داوود از او پرسید: «از کجا آمده‌ای؟»

او جواب داد: «من از اردوی اسرائیل فرار کرده‌ام.»

4 داوود پرسید: «از جنگ چه خبر داری؟»

او گفت: «مردم ما از میدان جنگ گریختند. بسیاری از آنها زخمی و کشته شدند. شائول و پسرش، یوناتان هم مُردند.»

5 داوود پرسید: «از کجا می‌دانی که شائول و یوناتان مرده‌اند؟»

6 او جواب داد: «من اتّفاقی از کوه جلبوع می‌گذشتم، در آنجا شائول را دیدم که بر نیزهٔ خود تکیه داده و ارّابه‌ها و سواران دشمن به او نزدیک می‌شدند.

7 وقتی به پشت سر نگاه کرد و مرا دید، صدا کرد. من جواب دادم: ‘بلی ای آقا’

8 او پرسید: ‘تو کیستی؟’ جواب دادم: ‘من یک عمالیقی هستم.’

9 او به من گفت: ‘بیا اینجا و مرا بکش، من به سختی مجروح شده‌ام و در حال مرگ هستم.’

10 پس رفتم و او را کشتم، چون می‌دانستم به‌خاطر آن زخم مهلکی که داشت، امکان زنده ماندنش نبود. بعد تاج سر و بازوبندش را برداشته به حضور سرور خود آوردم.»

11 آنگاه داوود و همراهانش جامهٔ خود را پاره کردند و

12 برای شائول و یوناتان، برای اسرائیل و سپاه خداوند، گریستند و عزاداری کرده، تا شام روزه گرفتند زیرا بسیاری از آنها در جنگ کشته شده بودند.

13 داوود از جوان پرسید: «اهل کجا هستی؟»

او جواب داد: «من پسر یک مهاجر عمالیقی هستم.»

14 داوود گفت: «آیا نترسیدی که پادشاه برگزیدهٔ خداوند را کشتی؟»

15 بعد داوود به یکی از مردان خود گفت: «او را بکش.» آن مرد با شمشیر خود او را زد و کشت.

16 داوود گفت: «خونت به گردن خودت باشد، زیرا با زبان خود اقرار کردی که پادشاه برگزیدهٔ خداوند را کشتی.»

سوگواری داوود برای شائول و یوناتان

17 داوود این سوگنامه را برای شائول و پسرش، یوناتان سرود.

18 بعد دستور داد که آن را به همهٔ مردم یهودا تعلیم بدهند. (این سوگنامه در کتاب یاشر ثبت شده است.)

19 «ای اسرائیل، رهبران تو بر فراز تپّه‌ها نابود شدند.

بنگر که دلاوران چگونه سرنگون گشتند.

20 این خبر را در جت

و در جاده‌های اشقلون بازگو نکنید،

مبادا دختران فلسطینی‌ها خوشحال شوند

و دختران بت‌پرستان شادی کنند.

21 «ای کوههای جلبوع، شبنم و باران بر شما نبارد.

کشتزارهایتان همیشه بی‌حاصل شوند،

زیرا در آنجا سپر قهرمانان دور انداخته شد،

و سپر شائول دیگر با روغن جلا داده نمی‌شود.

22 شائول و یوناتان،

نیرومندترین دشمنان خود را کشتند.

از جنگ دست خالی برنگشتند.

23 «چقدر دوست داشتنی و خوشرو بودند!

در زندگی و در مرگ با هم یک‌‌جا بودند.

تندروتر از عقابها و نیرومندتر از شیرها بودند.

24 «اینک ای دوشیزگان اسرائیل، برای شائول گریه کنید

برای او که به شما جامه‌های قرمز گرانبها می‌پوشاند

و با جواهر و زر شما را می‌آراست.

25 «این قهرمانان توانا،

چگونه در جریان جنگ کشته شدند.

یوناتان بر فراز تپّه‌ها جان داد.

26 «یوناتان ای برادرم، دل من برای تو پر از اندوه است.

تو برای من چقدر گرامی و دوست داشتنی بودی.

عشق تو به من ژرفتر از عشق زنان بود.

27 «قهرمانان افتاده‌اند

و سلاحهای آنها از بین رفته است.»

—https://api-cdn.youversionapi.com/audio-bible-youversionapi/84/32k/2SA/1-cf480da4c1b52fd9751938381237f2f2.mp3?version_id=181—

Categories
دوم سموئیل

دوم سموئیل 2

داوود، پادشاه برگزیدهٔ یهودا

1 داوود از خداوند سؤال کرد: «آیا به یکی از شهرهای یهودا بروم؟»

خداوند جواب داد: «بلی، برو.»

داوود پرسید: «به کدام شهر بروم؟»

خداوند فرمود: «به شهر حبرون.»

2 پس داوود با دو زن خود، اخینوعم یزرعیلی و ابیجایل، بیوهٔ نابال کرملی

3 و با جنگجویانش و خانواده‌های ایشان به شهرهای اطراف حبرون رفته در آنجا ساکن شد.

4 آنگاه سران طایفهٔ یهودا برای مراسم تاجگذاری آمدند و داوود را به پادشاهی طایفهٔ یهودا، مسح کردند.

هنگامی‌که به داوود خبر رسید که مردم یابیش جلعاد، شائول را به خاک سپرده‌اند،

5 داوود این پیام را برای ایشان فرستاد: «خداوند به شما به‌خاطر وفاداریی که به پادشاه داشته‌اید و او را آبرومندانه دفن کردید برکت بدهد!

6 دعا می‌کنم که خداوند هم به نوبهٔ خود، وفا و محبّت سرشار خود را نصیب شما گرداند! من هم به‌خاطر کردار نیک شما، خوبی و احسان خود را از شما دریغ نمی‌کنم.

7 نیرومند و شجاع باشید، پادشاه شما شائول مرده است و مردم یهود مرا به پادشاهی خود مسح کرده‌اند.»

یشبوشت، پادشاه اسرائیل

8-9 در این وقت اَبنیر پسر نیر، سپهسالار لشکر شائول، به محنایم رفت و ایشبوشت پسر شائول را به پادشاهی قلمرو جلعاد، آشوریان، یزرعیل، افرایم، بنیامین و تمام سرزمین اسرائیل گماشت.

10 وقتی ایشبوشت پادشاه شد، چهل ساله بود و دو سال سلطنت کرد. امّا طايفهٔ یهودا، از داوود پیروی کردند.

11 داوود مدّت هفت سال و شش ماه در حبرون، پادشاه طایفهٔ یهودا بود.

جنگ اسرائیل و یهودا

12 اَبنیر، پسر نیر با سربازان ایشبوشت از محنایم به جبعون رفت.

13 یوآب پسر صرویه، و سربازان داوود رفته آنها را در برکه جبعون ملاقات کردند. هر دو سپاه مقابل هم در دو طرف برکه نشستند.

14 آنگاه اَبنیر به یوآب گفت:

«بگذار جوانان ما زورآزمایی کنند!» یوآب موافقت کرد.

15 پس دوازده نفر از هر گروه بنیامین و ایشبوشت پسر شائول و دوازده نفر از گروه داوود انتخاب شدند و به جنگ پرداختند.

16 هریک سر حریف خود را گرفته و با شمشیر به پهلوی او می‌زد، تا همهٔ آنها کشته شدند و آن مکان را «میدان شمشیر» نامیدند.

17 جنگ آن روز جنگی خونین بود و سپاه داوود، لشکر اَبنیر را شکست داد.

18 سه پسر صرویه، یعنی یوآب، ابیشای و عسائیل هم در آنجا بودند. عسائیل که مثل یک آهوی وحشی، چابک و تیز بود

19 تک و تنها به تعقیب اَبنیر رفت. مستقیماً او را دنبال کرد و هیچ چیزی مانعش نمی‌شد.

20 اَبنیر به پشت سر نگاه کرد و پرسید: «عسائیل، این تو هستی؟»

او جواب داد: «بلی، من هستم.»

21 اَبنیر گفت: «به دو طرفت نگاه کن، یکی از جوانان را دستگیر نما، دارایی‌اش را بگیر.» امّا عسائیل قبول نکرد و به تعقیب خود ادامه داد.

22 اَبنیر باز به او گفت: «از اینجا برو. نمی‌خواهم تو را بکشم، زیرا در آن صورت چطور می‌توانم به روی برادرت، یوآب نگاه کنم؟»

23 او باز هم قبول نکرد. آنگاه اَبنیر با نیزه به شکم او زد و سر نیزه‌اش از پشت او بیرون آمد، به زمین افتاد و مُرد. هرکه به آن مکانی که جنازهٔ عسائیل افتاده بود رسید، ایستاد.

24 یوآب و ابیشای به دنبال اَبنیر رفتند. هنگام غروب آفتاب به تپّهٔ امّه که در نزدیکی جیح و در راه بیابان جبعون است، رسیدند.

25 سپاه اَبنیر که همه از مردم بنیامین بودند، در بالای تپّه جمع شدند.

26 اَبنیر، یوآب را خطاب کرده گفت: «آیا ما باید برای همیشه بجنگیم؟ تو نمی‌توانی ببینی که در آخر چیزی جز تلخی نمی‌ماند؟ ما از اقوام تو هستیم. کی به افرادت دستور خواهی داد که از تعقیب ما دست بکشند؟»

27 یوآب در جواب گفت: «به خدای زنده سوگند می‌خورم که اگر تو حرفی نمی‌زدی، ما تا فردا صبح شما را تعقیب می‌کردیم.»

28 آنگاه یوآب شیپور زد و همگی توقّف کردند و دست از تعقیب سپاه اسرائیل کشیدند و دیگر با آنها جنگ نکردند.

29 اَبنیر و مردان او تمام شب از راه دشت اردن رفته از رود اردن عبور کردند. فردای آن روز تا ظهر راه پیمودند تا به محنایم رسیدند.

30 یوآب پس از تعقیب اَبنیر به حبرون برگشت و تمام سپاه خود را جمع کرد. بعد از سرشماری دید که به غیراز عسائیل نوزده نفر دیگر از مردان داوود کم بودند.

31 امّا سیصد و شصت نفر از افراد اَبنیر، از طایفهٔ بنیامین، به دست مردان داوود کشته شده بودند.

32 بعد جنازهٔ عسائیل را بُردند و در آرامگاه پدرش در بیت‌لحم به خاک سپردند. یوآب و افرادش تمام شب راه رفتند و سپیده‌دم به حبرون رسیدند.

—https://api-cdn.youversionapi.com/audio-bible-youversionapi/84/32k/2SA/2-13b014d475a80e090d26cafc056acf01.mp3?version_id=181—

Categories
دوم سموئیل

دوم سموئیل 3

1 جنگ بین خانوادهٔ شائول و خاندان داوود، زمان درازی ادامه داشت. نیروهای شائول روز به روز ضعیفتر می‌شدند و قدرت داوود رو به افزایش بود.

پسران داوود

2 شش پسر داوود در حبرون به دنیا آمدند، اولین آنها اَمنون که مادرش اخینوعم یزرعیلی بود.

3 پسر دوم او کیلاب بود که ابیجایل، بیوهٔ نابال کرملی به دنیا آورد. سومی ابشالوم پسر معکه، دختر تلمای پادشاه جشور،

4 چهارمی ادونیا پسر حجیت، پنجمی شفطیا پسر ابیطال

5 و ششمی یترعام پسر عجله بود.

اَبنیر به داوود می‌پیوندد

6 در مدّتی که جنگ بین نیروهای داوود و نیروهای سلطنتی شائول ادامه داشت، اَبنیر یکی از قدرتمندترین پیروان خانوادهٔ شائول گردید.

7 شائول همسر صیغه‌ای به نام رصفه داشت که دختر ایه بود. ایشبوشت، اَبنیر را متّهم ساخته گفت: «چرا با صیغهٔ پدرم همبستر شدی؟»

8 اَبنیر از این حرف او بسیار خشمگین شد و گفت: «مگر من سگ هستم که با من چنین رفتار می‌کنی؟ با وجود تمام خوبی‌هایی که من در حق پدرت و برادران و دوستان او کردم و نگذاشتم که دست داوود به تو برسد، تو امروز برعکس، مرا به‌خاطر این زن، گناهکار می‌سازی.

9-10 پس حالا با تمام قدرت خود می‌کوشم که سلطنت را از تو بگیرم و طبق وعدهٔ خداوند، سرزمین را از دان تا بئرشبع به داوود تسلیم کنم.»

11 ایشبوشت از ترس خاموش ماند و نتوانست جوابی به اَبنیر بدهد.

12 آنگاه اَبنیر پیامی به این شرح به داوود فرستاده گفت: «آیا می‌دانی که این سرزمین مال کیست؟ اگر با من پیمان ببندی، من به تو کمک می‌کنم و اختیار تمام سرزمین اسرائیل را به دست تو می‌سپارم.»

13 داوود پاسخ داد: «بسیار خوب، من به شرطی با تو پیمان می‌بندم که همسرم میکال، دختر شائول را با خود نزد من بیاوری.»

14 بعد داوود به ایشبوشت پیام فرستاده گفت: «زن من میکال را که به قیمت صد قلفهٔ فلسطینی خریده‌ام برایم بفرست.»

15 پس ایشبوشت او را از شوهرش، فلطیئیل پسر لایش پس گرفت.

16 شوهرش گریه‌کنان تا به بحوریم به دنبال او رفت. بعد اَبنیر به فلطیئیل گفت: «برگرد و به خانه‌ات برو.» او ناچار به خانهٔ خود برگشت.

17 اَبنیر به رهبران اسرائیل پیشنهاد کرد و به آنها خاطرنشان نمود که از مدّتها قبل می‌خواستند داوود بر آنها سلطنت کند،

18 حالا وقت آن است که خواستهٔ خود را عملی کنند، زیرا خداوند فرمود: «به وسیلهٔ بنده‌ام داوود، قوم اسرائیل را از دست فلسطینیان و همهٔ دشمنان ایشان نجات می‌دهم.»

19 سپس اَبنیر بعد از مذاکره با رهبران طایفهٔ بنیامین، به حبرون نزد داوود رفت تا از نتیجهٔ مذاکرات خود با قوم اسرائیل و طایفهٔ بنیامین، به او گزارش بدهد.

20 اَبنیر با بیست نفر از جنگجویان خود به حبرون رسید و داوود برای آنها مهمانی داد.

21 اَبنیر به داوود گفت: «من می‌خواهم بروم و تمام قوم اسرائیل را جمع کنم و به حضور سرورم، پادشاه بیاورم تا پیمانی با شما ببندند و شما به آرزوی دیرینهٔ خود برسید و بر آنها حکومت کنید.» پس داوود به او اجازه داد و او را به سلامت روانه کرد.

اَبنیر به قتل می‌رسد

22 بعد از آنکه اَبنیر رفت، یوآب و بعضی از افراد داوود از یک حمله برگشتند و غنیمت فراوانی را که گرفته بودند با خود آوردند.

23 چون یوآب شنید که اَبنیر به ملاقات پادشاه آمده بود و پادشاه به او اجازه داد که بی‌خطر برود،

24 با عجله نزد داوود رفت و گفت: «چرا این کار را کردی؟ اَبنیر نزد تو آمد و تو هم به او اجازه دادی که برود.

25 تو خوب می‌دانستی که او برای جاسوسی آمده بود تا از همهٔ حرکات و کارهایت باخبر شود.»

26 وقتی یوآب از نزد داوود رفت، فوراً چند نفر را به دنبال اَبنیر فرستاد و او را از کنار چشمهٔ سیره بازآوردند ولی داوود از این کار آگاه نبود.

27 به مجرّدی که اَبنیر به حبرون رسید، یوآب او را از دروازهٔ شهر به بهانهٔ مذاکرهٔ خصوصی به گوشه‌ای برد و در آنجا به انتقام خون برادر خود عسائیل، شکم او را درید و او را به قتل رساند.

28 هنگامی‌که داوود از ماجرا باخبر شد گفت: «من و سلطنت من در ریختن خون اَبنیر در حضور خداوند گناهی نداریم. یوآب و خاندان او مقصّرند.

29 از خدا می‌خواهم که همه‌شان به عفونت و جذام مبتلا شوند، از پا بیفتند و با دَم شمشیر یا از قحطی بمیرند.»

30 به این ترتیب یوآب و برادرش ابیشای، اَبنیر را کشتند، زیرا برادر ایشان، عسائیل را در جنگ جبعون به قتل رسانده بود.

خاکسپاری اَبنیر

31 داوود به یوآب و تمام کسانی‌که با او بودند گفت: «لباس خود را پاره کنید و پلاس بپوشید و برای اَبنیر سوگواری کنید.» داوود پادشاه در پی جنازهٔ او رفت.

32 بعد اَبنیر را در حبرون به خاک سپردند و پادشاه با آواز بلند بر سر قبر او گریه کرد و همهٔ مردم نیز گریستند.

33 آنگاه پادشاه این سوگنامه را برای اَبنیر خواند:

«آیا لازم بود که اَبنیر مانند نادانان بمیرد؟

34 دستهای تو بسته

و پاهایت در زنجیر نبودند.

تو به دست فرومایگان کشته شدی.»

و مردم دوباره برای اَبنیر گریه کردند.

35 چون داوود در روز دفن اَبنیر چیزی نخورده بود، مردم از او خواهش کردند که غذا بخورد، امّا داوود سوگند یاد کرد که تا غروب آفتاب به چیزی لب نزند.

36 مردم احساسات نیک او را مانند دیگر کارهای خوب او تقدیر کردند.

37 آنگاه دانستند که پادشاه در کشتن اَبنیر دخالتی نداشته است.

38 پادشاه به مأموران خود گفت: «می‌دانید که امروز یک رهبر و یک شخصیّت بزرگ اسرائیل کشته شد.

39 با اینکه من، پادشاه برگزیدهٔ خداوندم ولی ضعیف هستم و این مردان یعنی پسران صرویه از من تواناترند. خداوند مردم شریر را به جزای کارهایشان برساند.»

—https://api-cdn.youversionapi.com/audio-bible-youversionapi/84/32k/2SA/3-f8d1c4b6c268b87f006a3fd62b1b653a.mp3?version_id=181—

Categories
دوم سموئیل

دوم سموئیل 4

کشته شدن ایشبوشت

1 هنگامی که ایشبوشت، پسر شائول شنید که اَبنیر در حبرون کشته شده از ترس دستها و پاهایش سُست شدند و تمام مردم اسرائیل پریشان گشتند.

2-3 سپاه متهاجم اسرائیل تحت ادارهٔ دو افسر، به نامهای بعنه و ریکاب بود. این دو نفر پسران رِمون بئیروتی، از طایفهٔ بنیامین بودند. گرچه بئیروتیان به جتایم، محل سکونت کنونی خود فرار کرده بودند، امّا اصلاً از مردم بنیامین بودند.

4 یوناتان پسر شائول، پسری داشت به نام مفیبوشت که هنگامی‌که شائول و یوناتان کشته شدند پنج سال داشت. وقتی خبر مرگ آنها در یزرعیل شنیده شد، پرستارش او را برداشت و فرار کرد، امّا به‌خاطر عجله‌ای که داشت او را انداخت و او لنگ شد.

5 پسران رِمون، یعنی بعنه و ریکاب، هنگام ظهر به خانهٔ ایشبوشت رسیدند. ایشبوشت در حال استراحت بود.

6 زنی که دربان خانه بود گندم پاک می‌کرد، امّا لحظه‌ای بعد، از خستگی خوابش برد.

7 هنگامی‌که داخل خانه شدند، به اتاق خواب ایشبوشت رفته او را در بسترش کشتند. بعد سرش را از تن جدا کردند و آن را با خود بردند، از راه دشت اردن تمام شب راه رفتند تا به حبرون رسیدند.

8 پس سر ایشبوشت را به حضور داوود برده گفتند: «سر ایشبوشت، پسر دشمنت شائول را که همیشه قصد کشتن تو را داشت، برایت آوردیم. خداوند انتقام سرور ما، پادشاه را از شائول و فرزندان او گرفت.»

9 امّا داوود جواب داد: «خداوندی که مرا از شر دشمنانم نجات داد شاهد است

10 وقتی آن کسی‌که خبر مرگ شائول را برایم آورد و فکر می‌کرد که من از آن خبر شاد می‌شوم، او را در صقلغ کشتم و این چنین انعامِ خوش خبری‌اش را به او دادم.

11 پس می‌دانید کسی‌که یک شخص نیک و صالح را در بستر خوابش بکشد، چند برابر جزا می‌بیند؟ آیا فکر می‌کنید که انتقام خون او را از شما نمی‌گیرم و شما را از روی زمین محو نمی‌کنم؟»

12 آنگاه به خادمان خود امر کرد که آن دو برادر را بکشند. آنها دستور او را بجا آوردند. بعد دست و پایشان را قطع کرده اجسادشان را در کنار برکهٔ حبرون به دار آویختند. سپس سر ایشبوشت را در آرامگاه اَبنیر در حبرون دفن کردند.

—https://api-cdn.youversionapi.com/audio-bible-youversionapi/84/32k/2SA/4-32346b008cb6e38c46e8ff88adea91c1.mp3?version_id=181—

Categories
دوم سموئیل

دوم سموئیل 5

انتخاب داوود به عنوان پادشاه سرزمین یهودا و اسرائیل

1 رهبران طایفه‌های اسرائیل به حضور داوود در حبرون آمدند و گفتند: «ما گوشت و استخوان تو هستیم.

2 پیش از این هرچند شائول پادشاه ما بود، ولی تو در جنگها رهبر ما بودی و خداوند فرمود که تو باید شبان و راهنمای مردم اسرائیل باشی.»

3 پس رهبران اسرائیل در حبرون به حضور پادشاه جمع شدند و داوود پادشاه با‌ آنها پیمان بست. مطابق آن پیمان، داوود را به عنوان پادشاه خود مسح نمودند.

4 داوود سی ساله بود که پادشاه شد و مدّت چهل سال سلطنت کرد.

5 او قبلاً مدّت هفت سال و شش ماه در حبرون پادشاه یهودا بود. بعد مدّت سی و سه سال در اورشلیم بر تمام یهودیه و اسرائیل پادشاهی کرد.

داوود اورشلیم را تصرّف می‌کند

6 داوود و سپاهش به مقابله با یبوسیان که در اورشلیم ساکن بودند رفتند. یبوسیان گمان می‌کردند داوود نمی‌تواند وارد شهر شود و به داوود گفتند: «تو نمی‌توانی به اینجا وارد شوی، زیرا حتّی اشخاص کور و لنگ هم می‌توانند از آمدن تو جلوگیری کنند.»

7 امّا داوود شهر مستحکم صهیون را تصرّف کرد و آن را شهر داوود نامید.

8 آن روز داوود به مردان خود گفت: «آیا کسی بیشتر از من از یبوسیان متنفّر است؟ به اندازه‌ای که بخواهد آنها را بکشد؟ پس از راه مجرای قنات داخل شهر شوید و به این مردم کور و لنگ حمله کنید.» به همین دلیل است که گفته‌اند: «کوران و لنگان نمی‌توانند وارد خانهٔ خدا شوند.»

9 بعد از تسخیر قلعه، داوود در آنجا ساکن شد و در اطرافش از جایی که خاک‌ریزی شده بود به داخل، شهری ساخت و آن را شهر داوود نامید.

10 داوود روز به روز قویتر می‌شد، زیرا خداوند خدای متعال همراه او بود.

11 حیرام، پادشاه صور پیکهایی را با چوبهای درخت سدر، نجّار و سنگتراش برای داوود فرستاد تا برای او خانه‌ای بسازند.

12 آنگاه داوود دانست که خداوند به‌خاطر مردم اسرائیل او را به پادشاهی برگزیده و سلطنت او را کامیاب نموده است.

13 پس از آنکه داوود از حبرون به اورشلیم رفت، صیغه‌‌ها و زنان دیگر هم گرفت. آنها برایش پسران و دختران دیگر به دنیا آوردند.

14 اینها نامهای فرزندان او هستند که در اورشلیم متولّد شدند: شموع، شوباب، ناتان، سلیمان،

15 یَبحار، الیشوع، نافج، یافیع،

16 الیشمع، الیاداع و الیفلط.

پیروزی بر فلسطینی‌ها

17 چون فلسطینی‌ها شنیدند که داوود به پادشاهی اسرائیل انتخاب شده است، همهٔ نیروهای آنها برای دستگیری او رفتند. وقتی داوود از آمدن آنها باخبر شد، به داخل قلعه رفت.

18 فلسطینی‌ها آمده، در دشت رفائیان مستقر شدند.

19 داوود از خداوند پرسید: «آیا به فلسطینی‌ها حمله کنم؟ آیا تو مرا پیروز خواهی کرد؟»

خداوند پاسخ داد: «برو، من تو را پیروز خواهم کرد.»

20 داوود رفت و در بعل فراصیم با فلسطینیان جنگید و آنها را شکست داد و گفت: «خداوند مانند سیلاب خروشانی دشمنان را شکست داد.» به همین دلیل آنجا را بعل فراصیم نامیدند.

21 بعد داوود و سپاهیانش بُتهایی را که فلسطینی‌ها بجا گذاشته بودند، با خود بردند.

22 فلسطینی‌ها دوباره آمدند و بازهم در دشت رفائیان مستقر شدند.

23 وقتی داوود بار دیگر از خداوند پرسید، خداوند به وی فرمود: «این بار از روبه‌رو حمله نکن، بلکه از پشت سر و از پیش درختان به مقابلهٔ آنها برو.

24 وقتی که صدای پا را از بالای درختان شنیدی، آنگاه حمله کن! زیرا این نشانهٔ آن است که خداوند راه را برایت باز کرده است تا بروی و سپاه فلسطینی‌ها را از بین ببری.»

25 داوود آنچه را خداوند امر کرده بود انجام داد و فلسطینی‌ها را از جبعه تا جازر به عقب راند.

—https://api-cdn.youversionapi.com/audio-bible-youversionapi/84/32k/2SA/5-5aef7f5af74e8a53df40a1a7125dfed4.mp3?version_id=181—

Categories
دوم سموئیل

دوم سموئیل 6

آوردن صندوق پیمان به اورشلیم

1 داوود دوباره مردان برگزیدهٔ اسرائیل را که سی هزار نفر بودند، جمع کرد.

2 داوود و تمامی مردانش برای آوردن صندوق پیمان خدا به بعل یهودا رفتند. این صندوق نام خداوند متعال را که تختش بر فراز فرشتگان نگهبان قرار دارد، برخود دارد.

3 صندوق پیمان را از خانهٔ ابیناداب، در جبعه برداشته و بر گاری‌ای نو گذاشتند. عُزَّه و اخیو، پسران ابیناداب ارّابه را می‌راندند.

4 و اخیو پیشاپیش آن می‌رفت.

5 داوود و همهٔ قوم اسرائیل با صدای چنگ و کمانچه و دف و سنج با تمام توان، در حضور خداوند سرود می‌خواندند و می‌رقصیدند.

6 چون به خرمنگاه ناکان رسیدند پای گاوها لغزید. عُزّه دست خود را بر صندوق گذاشت که نیفتد.

7 آنگاه آتش غضب خداوند بر عُزهّ شعله‌ور گردید و به‌خاطر گناهی که کرد در کنار صندوق خداوند کشته شد.

8 داوود از اینکه قهر خداوند عُزّه را به آن سرنوشت دُچار کرد، بسیار خشمگین شد و آنجا فارص عُزّه نامیده شد که تا به امروز به همین نام یاد می‌شود.

9 داوود آن روز از خداوند ترسیده بود و گفت: «حالا چگونه می‌توانم صندوق خداوند را با خود ببرم؟»

10 پس او تصمیم گرفت که صندوق پیمان را به شهر داوود نبرد. پس آن را به خانهٔ عوبید اَدوم جیتی برد

11 و مدّت سه ماه در آنجا ماند. خداوند به‌خاطر آن عوبید اَدوم و خانوادهٔ او را برکت داد.

12 داوود هنگامی‌که باخبر شد که خداوند به‌خاطر آن صندوق، خانواده و همهٔ دارایی عوبید اَدوم را برکت داده است، صندوق خداوند را از خانهٔ عوبید اَدوم با شادمانی به شهر داوود آورد.

13 اشخاصی که صندوق را حمل می‌کردند، پس از آنکه شش قدم رفتند توقّف نمودند تا داوود یک گاو و یک گوسالهٔ چاق قربانی کند.

14 داوود درحالی‌که جامهٔ مخصوص کاهنان را پوشیده بود با تمام وجود پیشاپیش صندوق خداوند، می‌رقصید.

15 به این ترتیب داوود و بنی‌اسرائیل صندوق خداوند را با فریاد خوشی و آواز سرنا به شهر داوود آوردند.

16 وقتی صندوق خداوند به شهر داوود رسید، میکال دختر شائول از پنجرهٔ خانه دید که داوود جلوی صندوق خداوند جست‌وخیز کنان می‌رقصد، پس در دل خود او را حقیر شمرد.

17 بعد صندوق را به درون خیمه در جایی که داوود برایش تعیین کرده بود، قرار دادند. داوود قربانی سوختنی و هدیهٔ سلامتی را به پیشگاه خداوند تقدیم کرد.

18 پس از ادای مراسم قربانی، داوود همهٔ مردم را به نام خداوند متعال برکت داد.

19 او به هریک از مردان و زنان یک قرص نان، مقداری کشمش و یک تکه گوشت داد. در پایان مراسم همگی، به خانه‌های خود رفتند.

میکال، داوود را سرزنش می‌کند

20 داوود به خانهٔ خود رفت تا خانوادهٔ خود را برکت بدهد، امّا میکال، دختر شائول به استقبال او بیرون رفت و گفت: «امروز پادشاه اسرائیل قدرت و عظمت خود را خوب نشان داد! او مثل یک آدم پست در برابر چشمان کنیزانش، خود را برهنه کرد.»

21 داوود به او گفت: «من در برابر خداوندی که مرا بر پدرت و تمام خانواده‌اش برتری داد، می‌رقصیدم. او مرا رهبر و پیشوای قوم خود ساخت. این کار را برای سپاسگزاری از خداوند انجام دادم

22 و مایلم که زیادتر از این، کارهای احمقانه بکنم. یقین دارم که برخلاف عقیدهٔ تو، کنیزان، که تو از آنها نام بردی احترام زیادتری برایم خواهند داشت.»

23 پس میکال تا آخر عمر بدون فرزند به سر برد.

—https://api-cdn.youversionapi.com/audio-bible-youversionapi/84/32k/2SA/6-d176c1486168e33f733d9dc732fba2b3.mp3?version_id=181—

Categories
دوم سموئیل

دوم سموئیل 7

پیغام ناتان به داوود

1 داوود پادشاه در کاخ خود در امنیّت و آرامش می‌زیست. زیرا خداوند او را از شر دشمنانش رهانیده بود.

2 داوود به ناتان نبی گفت: «ببین، من در این کاخ زیبای ساخته شده از چوب سدر، زندگی می‌کنم درحالی‌که صندوق خداوند هنوز در خیمه قرار دارد.»

3 ناتان به پادشاه گفت: «برو و آنچه در قلب توست انجام بده، زیرا خداوند با توست.»

4 در همان شب خداوند به ناتان چنین گفت:

5 «برو پیام مرا به بندهٔ من داوود برسان و بگو که تو کسی نیستی که برای من خانه‌ای بسازد.

6 زیرا از روزی که من بنی‌اسرائیل را از مصر بیرون آوردم در خانه‌ای ساکن نشده‌ام و جای من همیشه در خیمه بوده است.

7 آیا در هر مکانی که من با مردم اسرائیل بوده‌ام، از رهبرانی که برای شبانی آنها برگزیدم، هرگز پرسیدم که چرا خانه‌ای از چوب سدر برایم نساخته‌اند.

8 «پس برو و به داوود خدمتگزار من بگو خداوند متعال چنین می‌گوید: ‘من تو را از میان گوسفندان در چراگاه به رهبری مردم قوم خود اسرائیل رساندم.

9 همواره با تو بوده‌ام و دشمنان تو را نابود کرده‌ام. من نام تو را مانند مردمان مشهور در دنیا پرآوازه خواهم ساخت.

10 برای قوم خود بنی‌اسرائیل، سرزمینی را تعیین کردم که برای همیشه وطن ایشان باشد و از شر دشمنان در امان باشند

11 و نمی‌گذارم مانند دورانی که داوران را بر آنها گماشتم، خوار و ذلیل شوند. همچنین سلسلهٔ خاندان تو را برقرار می‌کنم.

12 روزی که با این جهان وداع کنی و با پدرانت دفن شوی، یکی از فرزندان تو را جانشینت می‌سازم و سلطنت او را نیرومند و پایدار می‌کنم.

13 او خانه‌ای برایم خواهد ساخت و من سلطنت او را ابدی و جاودان می‌سازم.

14 من پدر او خواهم بود و او پسر من خواهد بود. امّا اگر بی‌عدالتی کند من او را مانند پدری که پسرش را تنبیه می‌کند، مجازات خواهم کرد.

15 ولی محبّت من همیشه شامل حال او خواهد بود و من او را مانند شائول که از سر راه تو برداشتم، ترک نخواهم کرد.

16 سلطنت خاندان تو پایدار و تاج و تخت تو برای ابد برقرار می‌ماند.’»

17 پس ناتان هر آنچه را که در رؤیا دید و شنید برای داوود بیان کرد.

دعای شکرگزاری داوود

18 آنگاه داوود پادشاه در پیشگاه خداوند زانو زد و گفت: «ای خداوند متعال، من کیستم و فامیل من کیست که شایستهٔ چنین مقامی باشیم؟

19 علاوه بر اینها وعدهٔ نامی جاودان به خانوادهٔ من دادی تا مردم از این تعلیم بگیرند.

20 از این بیشتر چه می‌توان گفت؟ زیرا ای خداوند متعال، تو می‌دانی که من چه کسی هستم.

21 تو مطابق وعده‌ای که دادی و به‌خاطر میل و رغبت خود این کارها را می‌کنی تا من ارادهٔ تو را بدانم.

22 ای خداوند متعال، تو خدای بزرگواری هستی. مثل و مانندی نداری. ما به گوش خود شنیده‌ایم که کسی شریک و همتای تو نیست.

23 هیچ ملّت دیگری مثل قوم اسرائیل، چنین خوشبخت نبوده که قوم برگزیدهٔ تو باشد. تو قوم اسرائیل را نجات دادی تا به نام تو جلال و افتخار بیاورند و معجزه‌های بزرگ و کارهای ترس‌آور نشان دادی تا مصریان و خدایانشان را از سر راه قوم خود دور کنی.

24 تو قوم اسرائیل را برگزیدی که برای همیشه قوم تو باشد و تو خدای ایشان باشی.

25 «اکنون ای خداوند خدا، به وعده‌ای که به این بنده‌ات و فرزندانش دادی وفا کن و مطابق آن عمل نما.

26 خداوندا، نام تو تا ابد بزرگ باد، تا گفته شود که خداوند متعال، خدای اسرائیل است و خاندان بنده‌ات داوود در حضور تو پایدار بماند.

27 ای خداوند متعال، خدای اسرائیل، تو به من آشکار کردی که فرزندان من بر قوم اسرائیل سلطنت خواهند کرد، به این جهت جرأت کرده‌ام که به این‌گونه در حضورت نیایش کنم.

28 «اکنون ای خداوند متعال، تو خدا هستی و کلام تو حقیقت است و این نیکویی را به بندهٔ خود وعده داده‌ای.

29 اکنون ای خداوند متعال، باشد که خاندان بنده‌ات را برکت دهی تا در حضور تو تا ابد بمانند، زیرا ای خداوند تو چنین گفته‌ای و خاندان بنده‌ات از برکت تو تا به ابد خجسته باد.»

—https://api-cdn.youversionapi.com/audio-bible-youversionapi/84/32k/2SA/7-70ffd69c9f2b8dd6f3ab2f2db3425e3a.mp3?version_id=181—

Categories
دوم سموئیل

دوم سموئیل 8

پیروزیهای سپاه داوود

1 بعد از آن داوود دوباره به فلسطینیان حمله کرد و سرزمین آنها را به تصرّف خود در آورد.

2 سپس مردم موآب را شکست داد و اسیران را روی زمین خواباند و از هر سه نفر دو نفر آنها را کشت و بقیّه را زنده گذاشت، تا او را خدمت کنند و باج بدهند.

3 داوود همچنین پادشاه صوبه، هددعزر پسر رحوب را در جنگ کنار رود فرات مغلوب کرد. هددعزر برای به دست آوردن قدرت از دست رفتهٔ خود به آنجا آمده بود.

4 داوود یک‌هزار و هفتصد سوار و بیست هزار نفر پیادهٔ او را اسیر گرفت. بعد پاهای همهٔ اسبهای ارّابه‌های او را لنگ کرد و فقط یکصد اسب او را برای استفادهٔ خود نگه داشت.

5 وقتی سوریان دمشق به کمک هددعزر آمدند، داوود بیست و دو هزار نفر سوری را کشت.

6 بعد داوود چند گروه از افراد نظامی را در دمشق گماشت و سوریان تابع داوود شدند و به او باج می‌دادند. داوود به هر جایی که می‌رفت خداوند او را پیروز می‌ساخت.

7 سپرهای طلایی را که از سربازان هددعزر گرفته بود همه را به اورشلیم آورد.

8 او همچنین مقدار زیادی اسباب برنزی از باته و بیروتای، دو شهر هددعزر، به اورشلیم برد.

9 وقتی توعی، پادشاه حمات شنید که داوود تمام لشکر هددعزر را شکست داده است،

10 پسر خود، یورام را به حضور داوود فرستاد تا سلام او را به داوود برساند و به‌خاطر پیروزی بر هددعزر، به او تبریک بگوید، زیرا هددعزر همیشه با توعی در جنگ بود. یورام همچنین ظروف نقره و طلا و برنزی برای داوود برد.

11-12 داوود پادشاه همهٔ این هدایا را با تمام نقره و طلایی که از اَدوم، موآب، عمون، فلسطین، عمالقه و هددعزر به غنیمت گرفته بود، وقف خداوند کرد.

13 داوود در جنگ با اَدومیان در درّهٔ نمک هجده هزار از اَدومیان را کشت و این پیروزی به شهرت او افزود.

14 در سراسر اَدوم سربازان خود را فرستاد و همهٔ آنها را تابع خود ساخت. به هر جایی که داوود می‌رفت، خداوند او را پیروز می‌ساخت.

15 داوود با عدل و انصاف حکمرانی می‌کرد.

16 سپهسالار لشکر او یوآب پسر صرویه و یهوشافاط، پسر اخیلود وزیر اطّلاعات او بود.

17 صادوق، پسر اخیطوب و اخیملک، پسر ابیاتار کاهن بودند و سرایا منشی دربار بود.

18 بنایاهو، پسر یهویاداع فرمانده محافظ و پسران داوود معاونین او بودند.

—https://api-cdn.youversionapi.com/audio-bible-youversionapi/84/32k/2SA/8-bdf6f1ab64d50b121c7f8d54f58d6112.mp3?version_id=181—

Categories
دوم سموئیل

دوم سموئیل 9

داوود و مفیبوشت

1 روزی داوود پرسید: «آیا کسی از خاندان شائول زنده مانده است تا من به‌خاطر یوناتان به او کمک کنم؟»

2 یک نفر از خدمتکاران شائول را به نام صیبا به حضور داوود آوردند. داوود پادشاه از او پرسید: «تو صیبا هستی؟»

او جواب داد: «بله، سرور من.»

3 پادشاه از او سؤال کرد: «آیا هنوز هم از خاندان شائول کسی باقیمانده است تا من وفاداری و مهربانی به او نشان بدهم؟ همان‌طور که به خدا قول دادم، انجام خواهم داد.»

صیبا در جواب پادشاه گفت: «بلی، پسر لنگ یوناتان هنوز هم زنده است.»

4 پادشاه پرسید: «او حالا کجاست؟»

صیبا گفت: «او در خانهٔ ماخیر پسر عمیئیل در لودبار است»

5 آنگاه داوود یک نفر را فرستاد تا او را از خانهٔ ماخیر بیاورد.

6 وقتی مفیبوشت، پسر یوناتان به حضور داوود آمد، سر خود را به علامت تعظیم به زمین خم کرد. داوود گفت: «مفیبوشت؟» او جواب داد: «بلی، سرور من، بنده در خدمت شما می‌باشم.»

7 داوود گفت: «نترس، من به‌خاطر دوستی و وفاداری به پدرت می‌خواهم در حق تو احسان و خوبی کنم. من تمام زمینهای پدربزرگت، شائول را به تو باز می‌گردانم و تو با من همیشه بر سر یک سفره خواهی نشست.»

8 مفیبوشت باز به سجده افتاده تعظیم کرد و گفت: «آیا این سگ مرده لیاقت این‌همه مهربانی را دارد؟»

9 بعد داوود، صیبا خادم شائول را به حضور خود خواست و گفت: «همهٔ آنچه را که متعلّق به شائول بود به نوهٔ سرورت دادم.

10 پس تو، پسران و خادمانت باید در زمینهایش کشاورزی کنید تا از حاصل آن پسر سرورت و فامیل او چیزی برای خوردن داشته باشند. امّا مفیبوشت، پسر سرورت همیشه با من در سر یک سفره نان می‌خورد.» صیبا پانزده پسر و بیست خدمتکار داشت.

11 صیبا به پادشاه گفت: «سرور من، این خدمتکارتان همهٔ آنچه را که فرمودید بجا می‌آورد.»

از آن پس مفیبوشت مثل پسران داوود به سر یک سفره با او نان می‌خورد.

12 مفیبوشت پسر جوانی به نام میکا داشت. و همهٔ خانوادهٔ صیبا خدمتکاران مفیبوشت شدند.

13 مفیبوشت که از دو پا لنگ بود به اورشلیم رفت و همیشه در سر سفرهٔ پادشاه نان می‌خورد.

—https://api-cdn.youversionapi.com/audio-bible-youversionapi/84/32k/2SA/9-cf52f54747b761bbe176f3d1fb4e9052.mp3?version_id=181—