Categories
دوم تواریخ

دوم تواریخ 10

شورش طایفه‌ها شمالی

1 رحبعام به شکیم رفت، زیرا تمام قوم اسرائیل برای مراسم تاجگذاری او جمع شده بودند.

2 یربعام، پسر نباط که از دست سلیمان به مصر گریخته بود، هنگامی‌که این خبر را شنید از مصر بازگشت.

3 مردم طایفه‌های شمالی به دنبال او فرستادند و همگی به دیدن رحبعام رفتند و به او گفتند:

4 «پدرت یوغ ما را سنگین کرد. پس اکنون وظایف و یوغ سنگینی را که پدرت بر ما نهاده، سبک کن و ما خدمتگذار تو خواهیم بود.»

5 او به ایشان گفت: «سه روز دیگر نزد من بیایید.» پس مردم رفتند.

6 رحبعام پادشاه با ریش‌سفیدانی که مشاور پدرش سلیمان بودند، مشورت کرد و پرسید: «به نظر شما به این مردم چه پاسخی بدهم؟»

7 ایشان به او پاسخ دادند: «اگر تو با این مردم مهربان باشی و ایشان را راضی کنی و با ایشان سخن خوب بگویی، آنگاه ایشان تا ابد بندهٔ تو خواهند بود.»

8 امّا او پیشنهاد بزرگسالان را رد کرد و با جوانانی که با او بزرگ شده بودند و اکنون او را خدمت می‌کردند، مشورت کرد

9 و از آنها پرسید: «چه پیشنهاد می‌کنید؟ چه پاسخی به این مردم بدهم که به من می‌گویند: یوغی را که پدرت بر ما نهاده سبک کن؟»

10 جوانانی که با او بزرگ شده بودند، جواب دادند: «به آنهایی که به تو گفتند: بار سنگین پدرت را از دوش ما سبک بساز. چنین پاسخ بده: انگشت کوچک من ضخیمتر از کمر پدرم است و

11 یوغ سنگینی را که پدرم بر دوش شما گذاشت من آن را سنگین‌تر می‌کنم. پدرم شما را با شلاق تنبیه کرد و من شما را با شلاق چرمی تنبیه می‌کنم.»

12 پس یربعام و همهٔ مردم، در روز سوم همان‌طور که پادشاه گفته بود، نزد وی رفتند.

13 پادشاه با خشونت به ایشان پاسخ داد. رحبعام پادشاه، پند بزرگسالان را نپذیرفت

14 او طبق گفته جوانان با ایشان سخن گفت: «پدرم یوغ شما را سنگین کرد، امّا من به آن می‌افزایم. پدرم شما را با شلاق تنبیه می‌کرد، امّا من شما را با شلاق چرمی تنبیه خواهم کرد.»

15 پس پادشاه به مردم گوش نداد. این رویدادها به ارادهٔ خدا انجام می‌شد تا کلامی که خداوند به اخیای شیلونی دربارهٔ یربعام، پسر نباط فرموده بود، به حقیقت بپیوندد.

16 هنگامی‌که همهٔ مردم دیدند که پادشاه به ایشان گوش فرا نمی‌دهد، به پادشاه چنین گفتند: «ما چه سهمی از داوود داریم؟ ما هیچ میراثی از پسر یَسی نداریم. ای مردم اسرائیل به خانه‌های خود باز گردید؛ اکنون، ای داوود، از خانهٔ خود نگهداری کن.»

پس همهٔ مردم، به خانه‌های خود رفتند.

17 امّا رحبعام فقط بر اسرائیلیانی که در شهرهای یهودا بودند حکومت می‌کرد.

18 هنگامی‌که رحبعام پادشاه، هدورام را که سرپرست کارگران اجباری بود فرستاد، مردم اسرائیل او را سنگسار کردند و کشتند و رحبعام پادشاه با شتاب بر ارابهٔ خود سوار شد و به اورشلیم گریخت.

19 پس از آن، مردم پادشاهی شمالی اسرائیل تا به امروز علیه خاندان داوود شوریده‌اند.

—https://api-cdn.youversionapi.com/audio-bible-youversionapi/84/32k/2CH/10-1c8d0469006f3310ecf6bd6439e95994.mp3?version_id=181—

Categories
دوم تواریخ

دوم تواریخ 11

نبوّت شمعیا

1 وقتی رحبعام وارد اورشلیم شد، لشکری را که متشکّل از صد و هشتاد هزار نفر از مردان جنگ آزموده یهودا و بنیامین بودند، مجهّز کرد تا به جنگ اسرائیل بروند و سلطنت را به رحبعام باز گردانند.

2 امّا خداوند به شمعیای نبی فرمود:

3 «به رحبعام، پسر سلیمان پادشاه یهودیه و مردم یهودا و بنیامین بگویید که خداوند چنین می‌فرماید:

4 شما نباید با خویشاوندان خود بجنگید و علیه ایشان برخیزید، همه به خانه‌های خود بازگردید، زیرا این ارادهٔ من است.» پس ایشان کلام خداوند را پیروی کردند و از رفتن علیه یربعام خودداری کردند.

رحبعام شهرها را مستحکم می‌کند

5 رحبعام در اورشلیم ماند و برای دفاع از یهودیه و بنیامین این شهرها را مستحکم نمود:

6 بیت‌لحم، عیتام، تقوع،

7 بیت صور، سوکو، عدُلام،

8 جت، مریشه، زیف،

9 ادورایم، لاکیش، عزیقه،

10 صرعه، ایلون و حبرون. این شهرها در سرزمین یهودا و بنیامین واقع بودند.

11 او دژهای مستحکمی ساخت و در آنان فرماندهانی گمارد و در آنها غذا، روغن و شراب انبار کرد.

12 او همچنین در همهٔ شهرها سپرها و نیزه‌های بزرگ قرار داد و آنها را بسیار استوار کرد. به این ترتیب او یهودا و بنیامین را در کنترل خود نگاه‌ داشت.

آمدن کاهنان و لاویان به یهودا

13 کاهنان و لاویانی که در سراسر اسرائیل بودند، از سرزمین خود به او پیوستند.

14 لاویان زمینهای مشترک و دارایی خود را رها کردند و به اورشلیم در یهودا آمدند. زیرا یربعام و پسرانش از خدمت ایشان در نقش کاهنان خداوند جلوگیری کردند

15 یربعام کاهنانی برای خود برگزید تا در پرستشگاههای بالای تپّه‌ها خدمت کنند و بُتهایی را که به شکل گوساله و بُز ساخته بود، پرستش کنند.

16 کسانی‌که پیروی کردن از خداوند، خدای اسرائیل را در دل داشتند، از همهٔ طایفه‌های اسرائیل به دنبال کاهنان و لاویان به اورشلیم آمدند تا برای خداوند، خدای نیاکانشان قربانی کنند.

17 ایشان پادشاهی یهودا را نیرومند ساختند و مدّت سه سال رحبعام، پسر سلیمان را حمایت نمودند. ایشان در مدّت سه سال در راه داوود و سلیمان گام برداشتند.

خانوادهٔ رحبعام

18 رحبعام، محله، دختر یریموت را به همسری برگزید. یریموت پسر داوود و مادرش، ابیحایل، دختر الیاب و نوه یَسی بود.

19 ایشان سه پسر به نامهای یَعُوش و شمَریا و زَهم داشتند.

20 سپس رحبعام معکه، دختر ابشالوم را گرفت و او ابیا، عتای، زیزا و شلومیت را به دنیا آورد.

21 رحبعام هجده زن و شصت صیغه داشت و از آنها صاحب بیست و هشت پسر و شصت دختر شد. او معکه، دختر ابشالوم را بیش از همهٔ زنان خود دوست داشت

22 و پسرش، ابیا را به عنوان ولیعهد خود تعیین کرد.

23 رحبعام با خردمندی بعضی از پسران خود را در شهرهای دیواردار یهودا و بنیامین گماشت. و نیازهای ایشان را به فراوانی برآورده کرد و همسران بسیاری برایشان گرفت.

—https://api-cdn.youversionapi.com/audio-bible-youversionapi/84/32k/2CH/11-eb9910fa46cbfe3d7ee024e0a38e58fb.mp3?version_id=181—

Categories
دوم تواریخ

دوم تواریخ 12

حملهٔ مصر به یهودا

1 هنگامی‌که پادشاهی رحبعام استوار و نیرومند شد او و تمامی یهودا قوانین خداوند را ترک کردند.

2 در سال پنجم پادشاهی رحبعام، چون به خدا وفادار نبودند، شیشق، فرعون مصر علیه اورشلیم برخاست.

3 او با هزار و دویست ارّابه و شصت هزار سواره و همراه با سربازان بی‌شمار لیبی‌یایی و سکیان و حبشی از مصر آمد.

4 او شهرهای دیواردار یهودا را تسخیر کرد و تا اورشلیم رسید.

5 آنگاه شمعیای نبی نزد رحبعام و رهبران یهودا که به‌خاطر شیشق در اورشلیم جمع شده بودند، آمد و به ایشان گفت: «خداوند چنین می‌فرماید: شما مرا ترک کرده‌اید، پس من شما را در دست شیشق رها می‌کنم.»

6 آنگاه رهبران اسرائیل و پادشاه فروتن شدند و گفتند: «خداوند عادل است.»

7 هنگامی‌که خداوند دید که ایشان فروتن شده‌اند، کلام خداوند بر شمعیا آمد و فرمود: «ایشان فروتن شده‌اند، من نابودشان نخواهم کرد و به ایشان رهایی خواهم داد. خشم من به دست شیشق بر اورشلیم فرود نخواهد آمد.

8 با این وجود ایشان بندهٔ او خواهند شد تا تفاوت بین خدمت کردن به من و پادشاهان سرزمین‌‌های دیگر را بدانند.»

9 پس شیشق فرعون علیه اورشلیم برآمد. او خزانه‌های معبد بزرگ و کاخ پادشاه را با خود برد، او هرچه بود را برداشت. او همه‌چیز را، شامل سپرهای طلایی که سلیمان ساخته بود، با خود برد.

10 امّا رحبعام پادشاه به جای آنها سپرهای برنزی ساخت و آنها را به دست نگهبانان دروازه‌های کاخ پادشاه داد.

11 هرگاه پادشاه به معبد بزرگ می‌رفت، نگهبانان با او می‌آمدند و سپرها را می‌آوردند و سپس به اتاق نگهبانان باز می‌گرداندند.

12 چون او خود را فروتن کرد، خشم خداوند از او دور گشت و ایشان را کاملاً نابود نکرد و شرایط یهودا رو به خوبی بود.

مرگ رحبعام

13 رحبعام در اورشلیم پادشاهی نمود و قدرت خود را افزایش داد. هنگامی‌که رحبعام حکومت خود را آغاز کرد چهل و یک سال داشت. او هفده سال در اورشلیم، شهری که خداوند از میان طایفه‌های اسرائیل برگزید تا نام خود را بر آنجا بگذارد، حکومت کرد. مادرش نعمه عمونی نام داشت.

14 او پلید کار بود زیرا دلش به دنبال خداوند نبود.

15 شرح کارهای رحبعام از آغاز تا پایان در اسناد شمعیای نبی و عدوی رائی طبق شجره‌نامه نوشته شده‌اند. همواره رحبعام و یربعام با یکدیگر در جنگ بودند.

16 رحبعام در گذشت و به نیاکان خود پیوست. او را در شهر داوود به خاک سپردند و پسرش ابیا جانشین او شد.

—https://api-cdn.youversionapi.com/audio-bible-youversionapi/84/32k/2CH/12-d13e81a1bfe02c2df6d85b89dbaf19ce.mp3?version_id=181—

Categories
دوم تواریخ

دوم تواریخ 13

پادشاهی ابیا، بر یهودا

1 در هجدهمین سال سلطنت یربعام، ابیا پادشاه یهودا شد.

2 او مدّت سه سال در اورشلیم سلطنت کرد. مادرش میکایا، دختر اوریئیل و از اهالی شهر جبعه بود.

بین ابیا و یربعام جنگ در گرفت.

3 ابیا به نبرد پرداخت. ارتش او شامل چهارصد هزار نفر از مردان برگزیدهٔ کارآزموده و شجاع بود. یربعام نیز در برابر او با هشتصد هزار نفر جنگجوی برگزیدهٔ توانا، صف‌آرایی کرد.

4 ابیا بر کوه صماریم، در کوهستان افرایم ایستاد و به یربعام و مردم اسرائیل گفت: «ای یربعام و همهٔ مردم اسرائیل به من گوش بدهید!

5 آیا نمی‌دانید که خداوند، خدای اسرائیل، پادشاهی اسرائیل را تا ابد به فرزندان داوود داده است و با ایشان با نمک پیمان بسته است.

6 امّا یربعام پسر نباط، که بندهٔ سلیمان پسر داوود بود، علیه سرور خود شورش کرد.

7 گروهی از فرومایگان رسوا، گرد او جمع شدند و ارادهٔ خود را به رحبعام، كه نوجوان و بی‌تجربه بود و نمی‌توانست در برابر ایشان مقاومت کند، تحمیل کردند.

8 اکنون نقشه می‌کشید در برابر پادشاهی خداوند که در دست پسران داوود است بایستید، چون تعداد شما زیاد است و گوساله‌های طلایی را که یربعام به عنوان خدا برای شما ساخت با خود به همراه دارید.

9 آیا شما کاهنان خداوند و لاویان و بازماندگان هارون را بیرون نرانده‌اید و برای خود کاهنانی مانند سرزمین‌‌های دیگر برنگزیده‌اید؟ هرکس می‌تواند بیاید و خود را با گوساله‌ای و هفت قوچ تقدیس نماید و برای آنانی که خدایان می‌خوانید، کاهن شود.

10 «امّا برای ما، خداوند، خدای ماست و ما او را ترک نکرده‌ایم. کاهنان ما، از خاندان هارون هستند که خداوند را خدمت می‌کنند و لاویان هم وظایف خود را انجام می‌دهند.

11 ایشان هر بامداد و غروب قربانی سوختنی و بُخور خوشبو تقدیم می‌کنند و نانها را روی میز طلای خالص می‌چینند و از چراغدانهای طلا مواظبت می‌کنند تا چراغهای آنها هر روز در شامگاهان روشن باشند. زیرا ما، فرامین خداوند، خدای خود را نگاه داشته‌ایم، امّا شما او را ترک کرده‌اید.

12 ببینید که خداوند با ماست و رهبر ماست و کاهنان او آماده‌اند تا شیپورهای نبرد را علیه شما به صدا در آورند. ای اسرائیلی‌ها علیه خداوند، خدای نیاکان خود نجنگید، زیرا پیروز نخواهید شد.»

جنگ ابیا و یربعام

13 در همین هنگام یربعام گروهی از سپاه خود را فرستاد تا از عقب به ارتش یهودا شبیخون بزنند و بقیّهٔ سپاه از جلو با ایشان روبه‌رو شد.

14 یهودیان دیدند که محاصره شده‌اند، پس برای کمک از خداوند یاری خواستند و کاهنان شیپورهای خود را نواختند.

15 یهودیان فریاد بر آوردند و با رهبری ابیا یورش بردند، خدا یربعام و ارتش اسرائیل را شکست داد.

16 اسرائیلی‌ها از برابر یهودیان گریختند و خدا ایشان را به دست یهودیان داد.

17 ابیا و ارتش او، ایشان را با کشتار عظیمی شکست دادند، پانصد هزار از مردان برگزیدهٔ اسرائیل از پای درآمدند.

18 پس اسرائیلی‌ها در آن زمان سرکوب شدند و مردان یهودا چون به خداوند، خدای نیاکانشان تکیه کردند، پیروز گشتند.

19 ابیا به تعقیب یربعام رفت و شهرهای بیت‌ئیل، یَشانه و اَفرون را با روستاهای آنها تصرّف کرد.

20 در دوران سلطنت ابیا، یربعام قدرت از دست رفتهٔ خود را باز نیافت و سرانجام خداوند او را زد و او مُرد.

21 امّا قدرت ابیا روزافزون بود. او چهارده زن، بیست و دو پسر و شانزده دختر داشت.

22 بقیّهٔ وقایع دوران سلطنت ابیا، رفتار و کارهای او همه در کتاب تاریخ عدوی نبی نوشته شده‌اند.

—https://api-cdn.youversionapi.com/audio-bible-youversionapi/84/32k/2CH/13-d8bf9a5081f17a4e816fce4b6fabf05b.mp3?version_id=181—

Categories
دوم تواریخ

دوم تواریخ 14

آسا، پادشاه یهودا

1 ابیا درگذشت و با پدرانش در شهر داوود به خاک سپرده شد و پسرش، آسا به جای او بر تخت سلطنت نشست. در دوران سلطنت آسا سرزمین یهودا برای مدّت ده سال از امنیّت و آرامش کامل برخودار بود.

2 آسا با کارها و کردار نیک رضایت خداوند، خدای خود را حاصل کرد.

3 او قربانگاههای بیگانه و پرستشگاههای روی تپّه‌ها را از میان برداشت و الهه‌های ‌اشره را درهم شکست.

4 او به یهودا فرمان داد تا خواستار خداوند، خدای نیاکانشان باشند و قوانین و فرمانهای خدا را بجا آورند.

5 او همچنین تمام پرستشگاههای بالای تپّه‌ها و قربانگاههای بُخور را در شهرهای یهودا از میان برداشت.

6 او در زمان صلح شهرهای مستحکمی در یهودا ساخت. او در آن سالها جنگی نداشت زیرا خداوند به او آرامش داده بود.

7 او به یهودا گفت: «بیایید شهرهایی بسازیم و با دیوارها، و بُرجها و دروازه‌‌ها و پشت‌بندها آنها را احاطه کنیم، دلیلی که ما اکنون این سرزمین را داریم این است که خداوند، خدایمان را خواستار شدیم. ما او را خواستیم و او از هر سو به ما صلح بخشیده است.» پس شهرها را ساختند و کامیاب شدند.

8 آسا لشکری متشکّل از سیصد هزار نفر از یهودا مسلّح به سپرهای بزرگ و نیزه و دویست و هشتاد هزار سرباز از بنیامین که مجهّز به سپرهای کوچک و کمان بودند، داشت. همهٔ ایشان رزمندگانی شجاع بودند.

جنگ آسا با زارح

9 زارح حبشی با ارتش یک میلیون نفری و سیصد ارّابه علیه ایشان برخاست و تا مریشه پیشروی کرد.

10 آنگاه آسا خارج شد تا با او روبه‌رو شود و در درّهٔ صفاته، در مریشه موضع گرفتند.

11 آسا خداوند، خدای خود را چنین نیایش کرد: «ای خداوند، برای تو یاری دادن به زورمندان و ناتوانان یکسان است. ما را کمک کن، ای خداوند، خدای ما! زیرا ما به تو تکیه کرده‌ایم و به نام تو در برابر این گروه عظیم آمده‌ایم. ای خداوند، تو خدای ما هستی و نگذار هیچ انسانی بر تو چیره شود!»

12 پس خداوند حبشی‌ها را در برابر آسا و یهودا شکست داد و حبشی‌ها گریختند.

13 آسا و ارتش او تا جرار، حبشی‌ها را دنبال کردند و همهٔ ایشان را از پای در آوردند، زیرا ایشان در برابر خداوند و لشکر او شکست خورده بودند. مردم یهودا غنایم فراوانی گرفتند.

14 ایشان تمام شهرهای اطراف جرار را شکست دادند، زیرا ترس خداوند ایشان را دربرگرفته بود. آنها تمام شهرها را چپاول کردند و مقدار زیادی غنیمت گرفتند.

15 ایشان همچنین به اردوهای شبانان حمله کردند و گلّه‌های زیادی از گوسفند و بُز و شتر گرفتند، آنگاه به اورشلیم بازگشتند.

—https://api-cdn.youversionapi.com/audio-bible-youversionapi/84/32k/2CH/14-fe043c8f7deb9dbb8cd491951f891024.mp3?version_id=181—

Categories
دوم تواریخ

دوم تواریخ 15

بازسازی‌های آسا

1 روح خداوند بر عزریا، پسر عودید فرود آمد

2 او به دیدن آسا رفت و به او گفت: «ای آسا، همهٔ یهودا و بنیامین به من گوش فرا دهید، خداوند با شماست، اگر او را بجویید او را خواهید یافت امّا اگر به او پشت کنید او هم شما را ترک خواهد کرد.

3 برای زمان طولانی، اسرائیل بدون خدای حقیقی و بدون کاهنی که آموزگار باشد و بدون قانون بود.

4 امّا در دشواری، هنگامی‌که به سوی خداوند بازگشتند و او را خواستار شدند، او را یافتند.

5 در آن زمانها رفت و آمد برای کسی امن نبود، زیرا پریشانی بر همهٔ ساکنان سرزمین غلبه کرده بود.

6 ایشان درهم شکسته شده بودند، کشورها علیه کشورها و شهرها علیه شهرها بودند، زیرا خداوند ایشان را به هر نوع بلا دچار کرد.

7 امّا شما شجاع باشید و نگذارید دستهای شما ناتوان شوند، زیرا کارهای شما پاداش خواهد داشت.»

کارهای اصلاحی آسا

8 هنگامی‌که آسا نبوّت عزریا، پسر عودید را شنید، جرأت یافت و تمام بُتهایی را که در سرزمین یهودا و بنیامین و شهرهایی که در تپّه‌های افرایم تسخیر کرده بود نابود کرد. او همچنین قربانگاه خداوند را که در حیاط معبد بزرگ بود، بازسازی کرد.

9 تعداد زیادی از مردم طایفه‌های افرایم، منسی و شمعون چون دیدند خداوند با آسا می‌باشد، نزد او آمدند و در قلمروی حکومت او زندگی ‌کردند. آسا ایشان و مردم یهودا و بنیامین را فراخواند.

10 ایشان در ماه سوم، سال پانزدهم سلطنت آسا در اورشلیم گِرد آمدند.

11 در آن روز از غنایمی که با خود آورده بودند هفتصد راس گاو و هفت هزار گوسفند برای خداوند قربانی کردند.

12 ایشان به اتّفاق پیمان بستند که خداوند، خدای نیاکان خود را، با تمام دل و جان پیروی کنند

13 و هرکسی که خداوند، خدای اسرائیل را نجوید، خواه پیر یا جوان، خواه مرد یا زن، کشته شود.

14 ایشان با صدای بلند و فریاد، با صدای شیپور و بوقها، برای خداوند سوگند یاد کردند.

15 تمام مردم یهودا به‌خاطر پیمانی که بسته بودند، شادمان گشتند؛ زیرا با تمام دل سوگند یاد کردند و خداوند را با تمام وجود خواسته و یافته بودند، و خداوند به ایشان از همه جهت آرامش بخشید.

16 او مادر بزرگ خود، معکه را از مقام ملکهٔ مادر بر کنار کرد، زیرا او بت زننده‌ای به شکل الههٔ اشره ساخته بود. آسا بت را شکست و در وادی قدرون سوزاند.

17 با وجودی که آسا پرستشگاههای بالای تپّه‌ها را از بین نبرده بود، لیکن در سراسر زندگی خود به خداوند وفادار ماند.

18 همهٔ چیزهایی را که پدرش وقف کرده بود، همراه با اشیایی که خودش وقف کرد و شامل ظروف نقره و طلا بودند به معبد بزرگ خداوند آورد.

19 تا سی و پنجمین سال سلطنت آسا جنگی رخ نداد.

—https://api-cdn.youversionapi.com/audio-bible-youversionapi/84/32k/2CH/15-1c335e5947fde8f6fa346664dbac34dd.mp3?version_id=181—

Categories
دوم تواریخ

دوم تواریخ 16

مشکلات با اسرائیل

1 در سال سی و ششم آسا، بعشا پادشاه اسرائیل، علیه یهودا برخاست و شهر رامه را مستحکم ساخت تا از رفت و آمد به سرزمین پادشاه یهودا، آسا جلوگیری کند.

2 آنگاه آسا، نقره و طلا از خزانهٔ معبد بزرگ و خزانهٔ کاخ پادشاه برداشت و برای بنهدد، پادشاه سوریه که در دمشق سکونت داشت، همراه با این پیام فرستاد:

3 «بیا تا با هم متّحد شویم، مانند اتّحادی که بین پدران ما بود، من این طلا و نقره را برای تو می‌فرستم، برو و اتّحاد خود را با بعشا، پادشاه اسرائیل بشکن تا او سپاه خود را از اینجا خارج کند.»

4 بنهدد با آسای پادشاه موافقت کرد و فرماندهان ارتش خود را علیه شهرهای اسرائیل فرستاد و آنها شهرهای عیون، دان و آبل بیت معکه، منطقهٔ دریاچهٔ جلیل و تمام سرزمین نفتالی را تسخیر کردند.

5 هنگامی‌که بعشا این را شنید، مستحکم ساختن رامه را متوقّف کرد و آن را رها ساخت.

6 آنگاه آسای پادشاه، مردم یهودا را آورد، و ایشان سنگها و الواری را که بعشا برای مستحکم ساختن رامه استفاده می‌کرد با خود برای مستحکم ساختن شهرهای جبع و مصفه بردند.

هشدار حنانی رائی به آسا

7 در آن زمان حنانی رائی نزد آسا، پادشاه یهودا آمد و به او چنین گفت: «چون تو بر پادشاه سوریه تکیه کردی و نه به خداوند خدای خود، ارتش پادشاه سوریه از چنگ تو خلاصی یافت.

8 آیا ارتش حبشه و لیبی ارتشی عظیم نبودند که ارّابه‌ها و سواره نظام بزرگی داشتند؟ با وجود این، چون تو به خداوند تکیه کردی، او ایشان را به دست تو تسلیم کرد.

9 چشمان خداوند تمام جهان را زیر نظر دارد تا به کسانی‌که نسبت به او با تمام دل وفادارند، توانایی ‌بخشد. تو کار احمقانه‌ای کردی. از این پس تو در جنگ خواهی بود.»

10 آنگاه آسا آن‌چنان از رائی خشمگین شد که او را به زندان انداخت، چون از این موضوع بسیار غضبناک بود. و از آن به بعد آسا با مردم با بی‌رحمی رفتار کرد.

بیماری و مرگ آسا

11 کارهای آسا از آغاز تا پایان در کتاب پادشاهان یهودا و اسرائیل نوشته شده‌اند.

12 در سال سی و نهم سلطنت، آسا به بیماری پا دچار شد ولی حتّی وقتی بیماری‌اش وخیم شد، از خداوند کمک نخواست بلکه از پزشکان یاری گرفت.

13 آنگاه آسا با نیاکان خود خوابید، و در سال چهل و یکم سلطنتش در گذشت.

14 جسد او را در تابوتی که با عطرهای گوناگون توسط عطاران تهیّه شده بود، در گوری که در شهر داوود برای خود آماده کرده بود، دفن کردند و آتش بزرگی به افتخار او افروختند.

—https://api-cdn.youversionapi.com/audio-bible-youversionapi/84/32k/2CH/16-76afe592584d3785adbae0e50f7543fa.mp3?version_id=181—

Categories
دوم تواریخ

دوم تواریخ 17

یهوشافاط، پادشاه یهودا

1 یهوشافاط به جای پدر خود پادشاه شد. او قوای خود را در مقابل اسرائیل استحکام بخشید.

2 او نیروهای خود را در همهٔ شهرهای مستحکم یهودا مستقر کرد و پادگانهایی در سرزمین یهودا و شهرهایی که پدرش آسا در افرایم تصرّف کرده بود، ایجاد نمود.

3 خداوند به یهوشافاط برکت داد، زیرا او در اوایل در همان راهی که جدش داوود می‌رفت گام برمی‌داشت و بت بعل را نپرستید،

4 بلکه به دنبال خدای اجدادش رفت و فرمانهای او را اطاعت کرد نه مثل پادشاهان اسرائیل.

5 در نتیجه خداوند پادشاهی را در دستهای او استوار نمود. تمام یهودا برای یهوشافاط هدیه آوردند و او دولتمند و مورد احترام بود.

6 او با دل و جان به خداوند وفادار بود. او همچنین پرستشگاههای بالای تپّه‌ها و الهه‌های اشره را از یهودا برداشت.

7 در سال سوم سلطنتش مأموران خود، بنحایل، عوبدیا، زکریا، نتنئیل و میکایا را برای آموزش به شهرهای یهودا فرستاد.

8 ایشان با نُه نفر لاوی و دو کاهن همراه بودند. لاویان عبارت بودند از: شمعیا، نتنیا، زبدیا، عسائیل، شمیراموت، یهوناتان، ادونیا، طوبیا، توب ادونیا. نامهای کاهنان الیشمع و یهورام بودند.

9 آنها از روی کتاب تورات خداوند که با خود داشتند، به همهٔ شهرهای یهودا رفتند و به مردم تعلیم می‌دادند.

عظمت یهوشافاط

10 ترس خداوند تمام سلطنت‌های کشورهای اطراف یهودا را فراگرفت و از جنگ با یهوشافاط خودداری کردند.

11 حتّی بعضی از فلسطینیان برای یهوشافاط هدیه و نقره به عنوان باج می‌آوردند و عرب‌ها هم برای او هفت هزار و هفتصد قوچ و هفت هزار و هفتصد بُز نر هدیه آوردند.

12 قدرت و شهرت یهوشافاط روزافزون بود. و در یهودا قلعه‌ها و شهرها برای ذخیره و انبار ساخت.

13 او در شهرهای یهودا کارهای بزرگی انجام داد.

او سربازان توانای جنگجویی در اورشلیم داشت.

14 این است نامهای ایشان طبق نیاکانشان: از یهودا فرمانده گروههای هزار نفری: ادُنه با سیصد هزار رزمنده نیرومند.

15 بعد از او یهوحانان، فرمانده دویست و هشتاد هزار نفر،

16 پس از او عمسیا، پسر زکری که برای خدمت به خداوند داوطلب شده بود، فرمانده دویست هزار نفر،

17 از بنیامین، الیاداع، رزمنده‌ای نیرومند، با دویست هزار نفر مسلّح به کمان و سپر.

18 در کنارش یهوزاباد با صد و هشتاد هزار نفر آماده جنگ.

19 ایشان در خدمت پادشاه بودند، به‌علاوهٔ کسانی‌که پادشاه در شهرهای مستحکم در سراسر یهودا مستقر کرده بود.

—https://api-cdn.youversionapi.com/audio-bible-youversionapi/84/32k/2CH/17-8f62ac0e4643434449997dc4d4a18206.mp3?version_id=181—

Categories
دوم تواریخ

دوم تواریخ 18

پیشگویی میکایا دربارهٔ اخاب

1 هنگامی‌که یهوشافاط، پادشاه یهودا، ثروتمند و مشهور شد، با خاندان اخاب، پادشاه اسرائیل، نسبت خانوادگی ایجاد کرد.

2 بعد از چند سالی او برای دیدن اخاب پادشاه به سامره رفت. اخاب تعداد زیادی گوسفند و گاو برای او و همراهانش سر برید و او را تشویق کرد که به راموت جلعاد حمله کند.

3 اخاب، پادشاه اسرائیل به یهوشافاط، پادشاه یهودا گفت: «آیا همراه من به راموت جلعاد خواهی آمد؟»

او پاسخ داد: «من با تو هستم، مردم من مردم تو هستند. ما در جنگ همراه تو خواهیم بود.»

4 امّا یهوشافاط به پادشاه اسرائیل گفت: «ابتدا از کلام خداوند راهنمایی بگیریم.»

5 پس پادشاه اسرائیل تمام انبیا را که جمعاً چهارصد نفر بودند جمع کرد و از آنها پرسید: «آیا برای جنگ به راموت جلعاد برویم یا نه؟»

آنها جواب دادند: «بروید و خدا پادشاه را پیروز خواهد کرد.»

6 امّا یهوشافاط پرسید: «آیا نبی دیگری از خداوند اینجا نیست که با او مشورت کنیم؟»

7 پادشاه اسرائیل به یهوشافاط گفت: «یک نفر دیگر نیز هست که می‌توانیم توسط او از خداوند راهنمایی بخواهیم. میکایا پسر یملا، امّا من از او متنفّرم، زیرا او هرگز برای من پیشگویی خوب نمی‌کند بلکه همیشه پیشگویی‌های بد می‌کند.»

یهوشافاط گفت: «پادشاه نباید چنین سخن بگویند.»

8 آنگاه پادشاه اسرائیل یکی از افسران را فراخواند و به او گفت: «هرچه زودتر میکایا پسر یملا را بیاورید.»

9 پادشاه اسرائیل و یهوشافاط، پادشاه یهودا، هر دو جامهٔ شاهانه دربر کرده هریک بر تختهای خود در جلوی دروازهٔ سامره در زمین خرمنگاهی نشسته بودند و همهٔ انبیا هم در حضور ایشان نبوّت می‌کردند.

10 صدقیا پسر کنعنه، که شاخهای آهنین برای خود ساخته بود گفت: «خداوند چنین می‌فرماید: ‘با اینها مردم سوریه را شکست می‌دهی و از بین می‌بری.’»

11 انبیای دیگر هم همین پیشگویی را کردند و گفتند: «به راموت جلعاد حمله کن و پیروز می‌شوی چون خداوند آنها را به دست پادشاه تسلیم می‌کند.»

12 قاصدی که به دنبال میکایا رفته بود به وی گفت: «ببین، همهٔ انبیا پیروزی پادشاه را پیشگویی می‌کنند، بگذار تا سخنان تو هم مانند یکی از ایشان و مثبت باشد.»

13 امّا میکایا گفت: «به خداوند زنده سوگند که هرچه را که خدای من بفرماید آن را خواهم گفت.»

14 هنگامی‌که میکایا نزد اخاب پادشاه آمد، پادشاه به او گفت: «میکایا، آیا برای نبرد به راموت جلعاد برویم یا نه؟» او پاسخ داد:

«حمله کنید! حتماً پیروز می‌شوید، آنها به دست شما داده خواهند شد.»

15 امّا اخاب پادشاه به او گفت: «چند بار باید تو را سوگند بدهم تا فقط حقیقت را به نام خداوند به من بگویی؟»

16 آنگاه میکایا گفت: «من همهٔ قوم اسرائیل را دیدم که مانند گوسفندان بدون شبان در تپّه‌ها پراکنده بودند و خداوند فرمود: ‘اینان سروری ندارند، بگذار هریک در صلح به خانهٔ خویش بازگردد.’»

17 پادشاه اسرائیل به یهوشافاط گفت: «آیا به شما نگفتم که او نبوّت خوب برای من نخواهد کرد، و فقط فاجعه؟»

18 آنگاه میکایا گفت: «پس کلام خداوند را بشنوید: من خداوند را دیدم که بر تخت خود نشسته است و همهٔ فرشتگانش در دست راست و چپ او ایستاده بودند

19 خداوند فرمود: ‘چه کسی اخاب، پادشاه اسرائیل را فریب خواهد داد تا به راموت جلعاد برود تا در آنجا کشته شود؟’ بعضی از فرشتگان چیزی گفتند و برخی چیز دیگر.

20 تا روحی جلو آمد و در حضور خداوند ایستاد و گفت: ‘من او را فریب خواهم داد.’ خداوند از او پرسید: ‘چگونه؟’

21 او پاسخ داد: ‘من خواهم رفت، و روحی دروغ در دهان انبیای او خواهم بود.’ آنگاه خداوند فرمود: ‘تو او را فریب خواهی داد و موفّق خواهی شد، برو و چنین کن.’

22 «پس می‌بینی که خداوند روح دروغ در دهان انبیای تو نهاده است و خداوند برای تو فاجعه اعلام کرده است.»

23 آنگاه صدقیا پسر کنعنه جلو آمد و به صورت میکایا سیلی زد و پرسید: «روح خداوند کی از پیش من رفت و نزد تو آمد و با تو حرف زد؟»

24 میکایا جواب داد: «روزی که در پَستو بروی و خود را پنهان کنی آنگاه خواهی دانست.»

25 پادشاه اسرائیل گفت: «میکایا را دستگیر کنید و نزد آمون، حاکم شهر و یوآش، پسر پادشاه ببرید

26 و بگویید: ‘پادشاه امر کرده است که این مرد را در زندان بیندازید و به او کمی نان و آب بدهید تا من بسلامتی از جنگ بازگردم.’»

27 میکایا گفت: «اگر تو بسلامتی برگشتی معلوم می‌شود که خداوند با من حرف نزده است.» بعد رو به‌ طرف مردم کرد و گفت: «شما هم بشنوید و شاهد باشید.»

مرگ اخاب

28 پس پادشاه اسرائیل و یهوشافاط، پادشاه یهودا رهسپار راموت جلعاد شدند.

29 پادشاه اسرائیل به یهوشافاط گفت: «من با تغییر قیافه به میدان جنگ می‌روم و تو لباس شاهی خود را بپوش.» بعد پادشاه تغییر قیافه داده به جنگ رفت.

30 پادشاه سوریه به فرماندهان ارّابه‌های جنگی امر کرد و گفت: «از همه صرف‌نظر کنید و فقط به پادشاه اسرائیل حمله کنید.»

31 هنگامی‌که فرماندهان ارّابه‌ها یهوشافاط را دیدند، گمان کردند که پادشاه اسرائیل است، به سوی او بازگشتند تا به او یورش آورند. امّا یهوشافاط فریاد برآورد و خداوند او را یاری نمود و ایشان را از وی دور کرد.

32 چون فرماندهان پی بردند که او پادشاه اسرائیل نیست، از تعقیب او دست کشیدند.

33 امّا برحسب اتّفاق سربازی کمان خود را کشید و تیری را رها کرد و تیر به دَرز زِرِه اخاب پادشاه خورد و اخاب به ارّابه‌ران خود گفت: «من زخمی شده‌ام. بازگرد و مرا از میدان جنگ بیرون کن.»

34 در آن روز نبرد سختی در گرفت، پادشاه اسرائیل خود را ایستاده در ارّابه‌اش، روبه‌روی سوری‌ها نگاه داشته بود تا سرانجام هنگام غروب آفتاب جان سپرد.

—https://api-cdn.youversionapi.com/audio-bible-youversionapi/84/32k/2CH/18-695215df37fb1524d5564a2997c0df33.mp3?version_id=181—

Categories
دوم تواریخ

دوم تواریخ 19

رائی، یهوشافاط را سرزنش می‌کند

1 یهوشافاط پادشاه اسرائیل بسلامتی به کاخ خود در اورشلیم بازگشت.

2 ییهوی رائی، پسر حنانی برای ملاقات او رفت و به یهوشافاط پادشاه گفت: «آیا باید پلیدان را یاری دهی و کسانی‌که از خداوند نفرت دارند دوست بداری؟ به همین سبب خشم خداوند بر تو فرود خواهد آمد.

3 با این وجود، نیکویی در تو یافت می‌شود، تو الهه‌های اشره را در این سرزمین نابود ساختی و دلت درپی خداست.»

اصلاحات یهوشافاط

4 یهوشافاط در اورشلیم ساکن شد، آنگاه دوباره از بئرشبع تا کوهپایه‌های افرایم در میان مردم رفت و ایشان را به سوی خداوند، خدای نیاکانشان بازآورد.

5 او در همهٔ شهرهای مستحکم یهودا داوران گماشت

6 و به داوران گفت: «مواظب باشید که چه‌کار می‌کنید، زیرا شما از جانب انسان قضاوت نمی‌کنید، بلکه از جانب خداوند. او در داوریهای شما با شما خواهد بود.

7 اکنون بگذارید ترس خداوند بر شما باشد، در کاری که می‌کنید دقّت داشته باشید، زیرا در داوری خداوند خدای ما، جایی برای بی‌عدالتی و طرفداری و رشوه‌خواری نیست.»

8 همچنین یهوشافاط در اورشلیم گروه خاصی از لاویان، کاهنان و سران قوم اسرائیل را برگزید تا برای خداوند داوری کنند و به حل اختلافات بپردازند، تخت داوری ایشان در اورشلیم بود.

9 او به ایشان چنین امر کرد: «شما باید چنین عمل کنید: با خداترسی و وفاداری و با تمام دل خدمت کنید.

10 هنگامی‌که پرونده‌ای از هموطنان شما که در شهرهای خود زندگی می‌کنند، به شما رجوع شود و آن پرونده در مورد قتل، قوانین یا فرامین باشد، شما باید چنان ایشان را راهنمایی کنید تا در برابر خداوند مرتکب گناه نشوید و خشم خداوند بر شما و ایشان افروخته شود. چنین کنید تا مرتکب گناه نشوید.

11 اَمَریا، کاهن اعظم، در همهٔ امور خداوند شما را سرپرستی می‌کند و همچنین زبدیا، پسر اسماعیل، فرماندار یهودا سرپرست همهٔ امور پادشاه است و لاویان در نقش افسران به شما خدمت می‌کنند. با شجاعت خدمت کنید و خداوند با نیکان باشد.»

—https://api-cdn.youversionapi.com/audio-bible-youversionapi/84/32k/2CH/19-ec61fba747d6c99246a9f0c5fb8390d4.mp3?version_id=181—