Categories
ارمیا

ارمیا 30

وعدهٔ خداوند به قوم خود

1 خداوند، خدای اسرائیل،

2 به من گفت: «هرچه را به تو گفته‌ام در کتابی بنویس،

3 چون زمانی خواهد آمد که من کامیابی قوم خودم، اسرائیل و یهودا را به آنها بازمی‌گردانم. من آنها را به سرزمینی که به اجدادشان داده بودم، برمی‌گردانم و آنها دوباره آن را تصاحب خواهند کرد. من، خداوند چنین گفته‌ام.»

4 خداوند به مردم اسرائیل و یهودا می‌گوید:

5 «من فریادهای ناشی از وحشت را می‌شنوم،

نه صدایی از فریادهای صلح را.

6 لحظه‌ای صبر کنید و بیندیشید!

آیا یک مرد می‌تواند بچه بزاید؟

پس چرا تمام مردان، مانند زنی در حال زایمان، دستهای خودشان را روی شکمشان گذاشته‌اند؟

چرا رنگ صورت آنها پریده است؟

7 روزهای هولناکی در پیش است،

هیچ زمان دیگری را نمی‌توان با آن مقایسه کرد،

روزهای سختی و پریشانی برای قوم من،

امّا آنها زنده خواهند ماند.»

8 خداوند متعال می‌گوید: «وقتی آن روز برسد من یوغ را از گردن آنها برمی‌دارم و زنجیرهای آنان را پاره خواهم کرد و دیگر بردهٔ بیگانگان نخواهند بود.

9 در عوض، آنها در خدمت من، خداوند، خدای آنها و کسی از نسل داوود که من او را به پادشاهی نصب می‌کنم خواهند بود.

10 ای قوم من، ترسان نباشید؛

ای مردم اسرائیل وحشت نکنید.

من شما را از آن سرزمین دور،

سرزمینی که در آن به اسارت رفته‌اید، نجات خواهم داد.

شما به وطن خود برخواهید گشت و در صلح و آرامش خواهید زیست.

شما در امنیّت زندگی خواهید کرد و هیچ‌کس شما را نخواهد ترسانید.

11 من به نزد شما خواهم آمد و شما را نجات خواهم داد.

من تمام ملّتهایی را که شما در میان آنها پراکنده شده‌اید

از بین خواهم برد،

امّا شما را نابود نخواهم کرد.

شما را بدون مجازات نخواهم گذاشت،

امّا مجازات شما عادلانه خواهد بود.

من، خداوند چنین گفته‌ام.»

12 خداوند به قوم خود می‌گوید:

«زخم‌های تو غیرقابل علاج،

و جراحات تو درمان ناشدنی است.

13 کسی نیست که به یاری تو بیاید

و برای زخم‌های تو درمانی وجود ندارد

و امیدی به شفای تو نیست.

14 تمام یارانت تو را فراموش کرده‌اند،

و دیگر اهمیّتی به تو نمی‌دهند.

من مثل یک دشمن به تو حمله کردم،

مجازات تو سخت بود،

چون گناهانت بی‌شمار

و شرارت‌هایت بی‌حد است.

15 دیگر از جراحتهای خود شکایت نکن،

چون علاجی برای تو وجود ندارد.

من تو را این‌طور مجازات کردم،

چون گناهانت بی‌شمار

و شرارت‌هایت بی‌حد است

16 امّا اکنون هر که تو را ببلعد، بلعیده خواهد شد

و تمام دشمنانت به اسارت برده خواهند شد.

به تمام کسانی‌که به تو ظلم کنند، ظلم خواهد شد.

و تمام کسانی‌که تو را غارت کردند، غارت خواهند شد.

17 من بار دیگر سلامتی تو را برمی‌گردانم

و زخمهای تو را درمان خواهم کرد،

هر چند دشمنانت می‌گویند،

‘صهیون متروک شده

و دیگر کسی به آن اهمّیتی نمی‌دهد.’

من، خداوند چنین گفته‌ام.»

18 خداوند می‌گوید:

«من قوم خود را به سرزمین خودشان بازمی‌گردانم

و نسبت به خانواده‌های آنها رحیم خواهم بود،

اورشلیم بازسازی خواهد شد،

و کاخ آن به حالت نخست برخواهد گشت.

19 مردمی که در آنجا زندگی می‌کنند، با سرودهای خودشان مرا ستایش خواهند کرد

و فریاد شادی همه‌جا شنیده خواهد شد.

برکت من شامل حال آنها می‌شود و تعدادشان افزون می‌گردد،

برکت من بر ایشان افتخار و سربلندی خواهد آورد.

20 من قدرت گذشته را به قوم برمی‌گردانم

و آنها را در جای خودشان استوار خواهم کرد،

و هر که را به آنها ظلم کند، مجازات خواهم کرد.

21 فرمانروای خودشان از میان همین قوم

و شاهزادهٔ آنها از میان مردم خودشان برخواهد خاست.

وقتی او را به حضور بخوانم حاضر می‌شود،

چون کسی جرأت نمی‌کند بدون دعوت نزد من آید.

22 آنها قوم من و من خدای آنها خواهم بود.

من، خداوند چنین گفته‌ام.

23 خشم، مانند توفان و تندبادی است که در بالای سر شریران می‌خروشد.

24 این توفان آرام نخواهد شد تا آنچه منظور نظر اوست انجام شود. در آیندهٔ نزدیک، قوم من این را به طور واضح درک خواهند کرد.

—https://api-cdn.youversionapi.com/audio-bible-youversionapi/84/32k/JER/30-0aca4e901b82e8c9f899ccb655b0a0d0.mp3?version_id=181—

Categories
ارمیا

ارمیا 31

بازگشت اسیران به وطن خود

1 خداوند می‌گوید: «زمانی می‌آید که من خدای تمام طایفه‌های قوم اسرائیل و آنها قوم من خواهند بود.

2 در بیابان به کسانی‌که از مرگ گریخته بودند، رحمت خود را نشان دادم. وقتی قوم اسرائیل در آرزوی استراحت و آرامی بودند،

3 من خود را از دوردستها به آنها آشکار ساختم. ای قوم اسرائیل، من همیشه شما را دوست داشتم و محبّت پایدار من نسبت به شما ادامه خواهد داشت.

4 یک‌بار دیگر من شما را از نو بنا می‌کنم. یک‌بار دیگر دفهای خود را برخواهید داشت و با شادی خواهید رقصید.

5 یک‌بار دیگر تاکستان‌های خود را بر روی تپّه‌های سامره خواهید داشت و آنها که تاکها را می‌کارند از میوهٔ آن خواهند خورد.

6 آری، زمانی می‌آید که نگهبانان بر فراز تپّه‌های افرایم فریاد خواهند زد: ‘بیایید به صهیون برویم، به حضور خداوند، خدای خودمان.’»

7 خداوند می‌گوید:

«با شادی برای قوم اسرائیل،

مهمترین ملّت دنیا، بسرایید.

در ستایش او بسرایید و بگویید،

‘خداوند قوم خود را نجات داده است،

او تمام بازماندگان را آزاد ساخته است.’

8 من آنها را از شمال می‌آورم

و از دورترین نقاط جهان جمع می‌کنم.

به همراه آنها آدمهای کور و شل

و زنان باردار و در حال زایمان خواهند آمد.

آنها به صورت یک ملّت بزرگ برمی‌گردند.

9 قوم من، تحت رهبری من،

با گریه و دعا برمی‌گردد.

من آنها را در کنار نهرهای آب

و در راهی صاف و هموار رهبری خواهم کرد تا لغزش نخورند.

من برای اسرائیل مثل یک پدر هستم

و افرایم بزرگترین فرزند من است.»

10 خداوند می‌گوید:

«ای ملّتها، به من گوش دهید

و پیام مرا به دورترین سواحل اعلام کنید،

من قوم خود را پراکنده کردم، امّا اکنون آنها را جمع خواهم کرد

و مثل شبانی که از گوسفندان خود نگاهداری می‌کند من مواظب آنها خواهم بود.

11 من قوم اسرائیل را آزاد ساختم

و آنها را از دست ملّتی زورمند نجات دادم.

12 آنها خواهند آمد و با شادی بر روی کوه صهیون خواهند سرایید

و از هدایای من،

هدایایی چون غلّه و شراب و روغن زیتون

و گلّه و رمه‌، بهره‌مند خواهند شد.

آنها مثل باغی خواهند بود با آب فراوان،

و تمام احتیاجاتشان برآورده خواهد شد.

13 در آن وقت دختران جوان از شادی خواهند رقصید

و مردان‌-پیر و جوان‌- خوشحال خواهند بود.

من به آنها تسلّی خواهم داد و ماتمشان را به شادی

و غمشان را به خوشی تبدیل خواهم کرد.

14 من کاهنان را با مقّوی‌ترین غذاها سیر می‌کنم

و احتیاجات قوم را خود برخواهم آورد.

من، خداوند چنین گفته‌ام. رحمت خداوند بر قوم اسرائیل.»

رحمت خداوند بر اسرائیل

15 خداوند می‌گوید:

«صدایی از رامه به گوش ‌رسید،

صدای گریه و ماتم عظیم.

راحیل برای فرزندان خویش می‌گرید،

آنها از بین رفته‌اند

و او تسلّی نمی‌پذیرفت.

16 دیگر گریه نکن

و اشکهایت را پاک کن.

آنچه برای فرزند خود کردی،

بی‌پاداش نخواهد ماند.

آنها از سرزمین دشمن برمی‌گردند.

17 به آینده امیدوار باش،

فرزندانت به وطن برمی‌گردند.

من، خداوند چنین گفته‌ام.

18 «من می‌شنوم که قوم اسرائیل با اندوه می‌گویند،

‘خداوندا، ما مثل حیوانات غیراهلی بودیم،

امّا تو اطاعت را به ما آموختی.

ما را به وطن بازگردان،

ما حاضریم دوباره به سوی تو،

خداوند و خدای خودمان بازگردیم.

19 ما از تو روی ‌گرداندیم،

ولی زود پشیمان شدیم.

وقتی تو ما را تنبیه کردی،

ما سرافکنده و محزون شدیم.

به‌خاطر گناهان و خطاهای دوران جوانیمان،

شرمنده و رسوا شدیم.’

20 ای اسرائیل، تو عزیزترین فرزند من هستی،

فرزندی که بیش از همه دوست دارم.

هر وقت نام تو را از روی خشم ذکر می‌کنم،

با محبّت به تو می‌اندیشم.

دل من برای تو می‌سوزد

و از روی ترحّم با تو رفتار خواهم کرد.

21 راه را علامت‌گذاری کنید و نشانه‌هایی در آن قرار دهید

تا بتوانید در برگشت راه خود را پیدا کنید.

ای قوم اسرائیل بازگردید،

به شهرهایی که ترک کردید، بازگردید.

22 ای قوم بی‌وفا، تا کی تردید می‌کنید؟

من چیزی تازه و متفاوت به وجود آورده‌ام،

که یک زن سرپرستی یک مرد را به عهده بگیرد.»

سعادت آیندهٔ قوم خدا

23 خداوند متعال، خدای اسرائیل می‌گوید: «وقتی من مردم را به سرزمین خودشان بازگردانم، آنها یک‌بار دیگر در یهودا و در شهرهای آن خواهند گفت، ‘خداوند کوه مقدّس خود یعنی اورشلیم را‌-مکان مقدّسی که خودش در آن زندگی می‌کند‌- برکت دهد.’

24 مردم در یهودا و در شهرهای آن زندگی خواهند کرد و زارعین و چوپانان با گلّه‌های خود در اطراف آن خواهند بود.

25 خستگان را نیروی تازه می‌بخشم و به آنها که از گرسنگی ضعیف شده‌اند، غذا خواهم داد.

26 آنگاه مردم خواهند گفت، ‘من خوابیدم و با نیروی تازه بیدار شدم.’

27 «من، خداوند، می‌گویم بزودی زمانی می‌آید که من سرزمین اسرائیل و یهودا را از انسان و حیوان پر خواهم ساخت.

28 به همان نحوی که من آنها را ریشه‌کن کردم، بر زمین افکندم، برانداختم، درهم شکستم و ویران کردم، به همان نحو آنها را دوباره خواهم کاشت و بنا خواهم کرد.

29 وقتی آن روز فرا رسد، دیگر مردم نخواهند گفت:

‘والدین غوره خوردند،

امّا دندانهای فرزندان کند شده است.’

30 در عوض هرکس غوره بخورد، دندانهای خودش کُند خواهد شد و هرکس در جزای گناه خود، مرگ را خواهد دید.»

31 خداوند می‌گوید: «زمانی می‌رسد که من پیمانی تازه با خاندان اسرائیل و خاندان یهودا خواهم بست.

32 آن مانند پیمانی نخواهد بود که با اجدادشان، وقتی دست آنها را گرفتم و از مصر نجات دادم، بستم. هر چند من مثل یک شوهر با آنها رفتار کردم، آنها آن پیمان را نگاه نداشتند.

33 پیمان تازه‌ای که با قوم اسرائیل می‌بندم چنین خواهد بود: شریعت خود را در ضمیر آنها قرار می‌دهم و بر قلبشان خواهم نوشت. من خدای آنها و آنها قوم من خواهند بود.

34 دیگر احتیاجی نیست كه آنان به همشهریان خود تعلیم دهند یا به یکدیگر بگویند: خدا را بشناس، زیرا همه از بزرگ تا كوچک مرا خواهند شناخت. در مقابل خطاهای آنها بخشنده خواهم بود و دیگر گناهان آنان را هرگز به یاد نخواهم آورد.»

35 خداوند خورشید را قرار داد تا در روز روشنایی دهد

و ماه و ستارگان را تا در شب بدرخشند.

او دریا را به تلاطم می‌آورد تا امواج آن خروشان شوند،

نام او خداوند متعال است.

36 او وعده می‌دهد تا زمانی که این نظام طبیعت ادامه یابد،

قوم اسرائیل هم به عنوان یک ملّت باقی خواهد ماند.

37 اگر روزی بتوان آسمان را اندازه گرفت

و در بنیان زمین کاوش کرد،

آن وقت، در آن زمان من قوم اسرائیل را،

به‌خاطر کارهایشان ترک خواهم کرد.

خداوند چنین گفته است.

38 خداوند می‌گوید: «زمانی می‌آید که اورشلیم به عنوان شهر من از بُرج حننئیل در غرب، تا دروازهٔ زاویه

39 و محدودهٔ شهر از آنجا به طرف غرب تا تپّهٔ جارب و تا اطراف جوعت امتداد خواهد داشت.

40 تمام آن وادی که مردگان را در آن دفن می‌کنند و جایی که زباله‌ها را می‌ریزند و تمام مزارع بالای وادی قدرون تا دروازهٔ اسب در شرق، تمام اینها برای من مقدّس خواهد بود. این شهر دیگر هرگز خراب و ویران نخواهد شد.»

—https://api-cdn.youversionapi.com/audio-bible-youversionapi/84/32k/JER/31-a4aae006d4b6eb36abe09b04b880145a.mp3?version_id=181—

Categories
ارمیا

ارمیا 32

ارمیا مزرعه‌ای می‌خرد

1 در دهمین سال سلطنت صدقیا‌ -‌پادشاه یهودا‌- که مصادف با هجدهمین سال سلطنت نبوکدنصر پادشاه بابل بود، پیامی از جانب خداوند به من رسید.

2 در آن زمان ارتش پادشاه بابل در حال حمله به اورشلیم بود و من در محوطهٔ کاخ سلطنتی زندانی بودم.

3 صدقیای پادشاه مرا به زندان انداخت چون گفته بودم، خدا می‌گوید: «من اجازه می‌دهم پادشاه بابل این شهر را فتح کند،

4 و صدقیای پادشاه قادر به فرار نخواهد بود و او را تحویل پادشاه بابل خواهند نمود و با او روبه‌رو می‌شود و با وی صحبت خواهد کرد.

5 صدقیا را به بابل خواهند برد و او در آنجا خواهد ماند تا من تصمیم بگیرم با او چگونه رفتار کنم. حتّی اگر او بخواهد با بابلی‌ها بجنگد، موفّق نخواهد شد. من خداوند چنین گفته‌ام.»

6 خداوند به من گفت که

7 حنمئیل، پسر شلوم -‌عموی من‌- نزد من می‌آید و می‌خواهد مزرعهٔ او را در عناتوت، در سرزمین بنیامین بخرم. چون من، نزدیکترین قوم و خویش او بودم حق من بود که آن را بخرم.

8 پس همان‌طور که خداوند گفته بود، حنمئیل به آنجا نزد من در محوطهٔ کاخ سلطنتی آمد و از من خواست مزرعه را بخرم. پس دانستم که خداوند حقیقتاً با من سخن گفته‌ است.

9 من مزرعه را از حنمئیل خریدم و بهای آن را پرداختم. قیمت مزرعه هفده تکه نقره شد.

10 من سند را در حضور چند شاهد مُهر و امضاء کردم، نقره را وزن نموده به او دادم.

11 آنگاه من هر دو نسخهٔ سند -‌نسخه‌ای را که مُهر شده بود و حاوی قرارداد و شرایط آن بود، و نسخه دوم را که بدون مُهر و امضاء بود-

12 در حضور حنمئیل و شاهدانی که سند را امضاء کرده بودند و سایر مردانی که در حیاط کاخ نشسته بودند به باروک -‌پسر نیریا و نوه محسیا‌- دادم.

13 در برابر تمام آنها به باروک گفتم،

14 «خداوند متعال، خدای اسرائیل به تو فرموده که تو باید هر دو نسخهٔ این سند را- نسخه‌ای که مُهر و امضاء شده و نسخه‌ای که مُهر و امضاء نشده‌- بگیری و در کوزه‌ای سفالی بگذاری تا سالهای زیادی باقی بماند.

15 خداوند متعال، خدای اسرائیل می‌گوید که باز هم در این سرزمین مردم خانه و مزرعه و تاکستان خواهند خرید.

دعای ارمیا

16 بعد از آنکه من سَند خرید را به باروک دادم، در دعا گفتم: ‌

17 ‌ «ای خداوند، تو زمین و آسمان را با قدرت و توانایی عظیم خود آفریدی، هیچ چیز در برابر تو غیرممکن نیست.

18 محبّت تو به هزاران نفر پایدار بود امّا تو همچنین مردم را به‌خاطر گناه والدینشان مجازات می‌کنی. تو خدای عظیم و قدرتمند هستی؛ تو خداوند متعال می‌باشی.

19 تدبیرهای تو حکیمانه و کارهایت بزرگ است، هرچه آدمی می‌کند، تو می‌بینی و آنها را برحسب کردارشان پاداش می‌دهی.

20 در گذشته‌های دور، در مصر نشانه‌ها و شگفتی‌های فراوانی نشان دادی و تا به امروز این کار را هم در اسرائیل و هم در میان سایر ملّتها ادامه می‌دهی و در نتیجه، امروز در همه‌جا شناخته شده‌ای.

21 با نشانه‌ها و شگفتی‌هایی که موجب وحشت دشمنان باشد، با قدرت و توانایی خویش قوم خود را از مصر بیرون آوردی.

22 موافق وعدهٔ خویش به اجدادشان، این سرزمین غنی و حاصلخیز را به آنها دادی.

23 امّا وقتی آنها به این سرزمین آمدند و آن را تصرّف کردند، از اطاعت از احکام تو سر باز زدند و مطابق تعالیم تو زندگی نکردند. آنها هیچ‌یک از دستورات تو را به کار نبردند و از این رو آنها را به این مصیبت گرفتار نمودی.

24 «بابلی‌ها برای محاصرهٔ شهر، سنگر گرفته‌اند و آماده حمله هستند. جنگ و گرسنگی و بیماری، این شهر را تسلیم آنها خواهد کرد و تمام گفته‌های تو به تحقّق پیوسته است.

25 با وجود این، ای خدای قادر، طبق دستور تو من این مزرعه را در حضور شاهدان -‌درحالی‌که شهر به تصرّف بابلی‌ها می‌افتد‌- خریدم.»

26 آنگاه خداوند به من گفت:

27 «من خداوند، خدای تمام انسانها هستم. چیزی نیست که من قادر به انجام آن نباشم.

28 من این شهر را تسلیم نبوکدنصر پادشاه بابل و ارتش او خواهم کرد و آنها آن را فتح می‌کنند و

29 به آتش خواهند کشید. آنها همه‌چیز را خواهند سوزانید، ‌از جمله خانه‌هایی که مردم بر پشت‌ بامهای خود برای بعل بُخور می‌سوزانیدند و به حضور خدایان بیگانه شراب تقدیم می‌کردند و با این کارها مرا به خشم می‌آوردند.

30 از همان ابتدا، مردمان اسرائیل و یهودا با کارهای خود مرا ناخشنود و خشمگین می‌ساختند.

31 مردم این شهر از همان روز نخست که این شهر بنا شد، موجب خشم و غضب بودند و اکنون تصمیم به نابودی آن گرفتم

32 و این به‌خاطر شرارت‌هایی است که مردم یهودا و اورشلیم به اتّفاق پادشاهان، رهبران، کاهنان و انبیای خویش مرتکب شده‌اند.

33 گرچه به تعلیم آنها ادامه دادم امّا آنها به من پشت کردند، به من گوش ندادند و چیزی نیاموختند.

34 آنها حتّی بُتهای منفور خود را به معبد بزرگی که برای پرستش من بنا شد آوردند و آن را ملوّث ساخته‌اند.

35 قربانگاههایی برای بعل در درّهٔ هنوم ساخته‌اند تا پسران و دختران خود را در حضور بت مولِک قربانی کنند. من چنین دستوری به آنها نداده‌ام و حتّی به فکرم نیز خطور نمی‌کرد که با ارتکاب چنین کارهایی باعث گناه مردم یهودا شوند.»

وعدهٔ امید

36 خداوند، خدای اسرائیل، به من گفت: «ای ارمیا، مردم می‌گویند که جنگ و گرسنگی و بیماری باعث سقوط این شهر به دست پادشاه بابل شده است. اکنون به آنچه من می‌گویم گوش بده.

37 من قوم را از تمام کشورهایی که آنها را از روی خشم پراکنده کرده بودم، جمع می‌کنم و به اینجا برمی‌گردانم و می‌گذارم آنها در اینجا در امن و امان زندگی کنند.

38 بار دیگر آنها قوم من و من خدای ایشان خواهم بود.

39 فکر و ذهنشان فقط متوجّه یک چیز خواهد بود، یعنی به‌خاطر خیریّت خودشان و فرزندانشان، همیشه حرمت مرا نگاه خواهند داشت.

40 با آنها پیمانی ابدی خواهم بست و از نیکی کردن به آنها، کوتاهی نخواهم کرد. ترس خود را در دلهایشان می‌گذارم تا دیگر هیچ‌وقت از من دور نشوند.

41 از احسان نمودن به ایشان خشنود خواهم شد و وعده می‌دهم که آنها را در این سرزمین مستقر خواهم ساخت.

42 «همان‌طور که آنها را گرفتار این مصیبت کردم، به همان نحو تمام برکاتی را که به آنها وعده داده‌ام، نصیبشان خواهم کرد.

43 مردم می‌گویند این سرزمین مثل بیابانی خواهد شد که نه انسان و نه حیوان می‌تواند در آن زندگی کند و به بابلی‌ها داده خواهد شد. امّا بار دیگر در این سرزمین مزارع خرید و فروش خواهد شد.

44 مردم به خرید مزارع ادامه می‌دهند و سَنَدها در حضور شاهدان مهر و امضاء خواهد شد. این کار در همه‌جا در سرزمین بنیامین، در روستاهای اطراف اورشلیم، در شهرهای یهودا، کوهستان‌ها و کوهپایه‌ها، و در شهرهای جنوب یهودا ادامه خواهد یافت. من کامیابی این قوم را به ایشان بازمی‌گردانم. من، خداوند چنین گفته‌ام.»

—https://api-cdn.youversionapi.com/audio-bible-youversionapi/84/32k/JER/32-da23d8db2987925bac66ab47aba2ae1a.mp3?version_id=181—

Categories
ارمیا

ارمیا 33

وعدهٔ دیگری برای امیدواری

1 زمانی که من هنوز در محوطهٔ کاخ زندانی بودم، یک‌بار دیگر پیام خداوند را دریافت کردم.

2 خداوندی که زمین را آفرید و در جای خود قرار داد و نامش خداوند است به من گفت:

3 «از من بپرس و به تو پاسخ خواهم داد. دربارهٔ اسرار عجیبی که چیزی دربارهٔ آنها نمی‌دانی به تو خواهم گفت.

4 من، خداوند ‌خدای اسرائیل دربارهٔ خانه‌های اورشلیم و کاخ سلطنتی یهودا که در نتیجهٔ محاصره و حمله ویران شده بودند، می‌گویم.

5 گروهی برای مقابله با بابلی‌ها وارد جنگ خواهند شد و در نتیجه خانه‌ها از اجساد کسانی‌که از روی خشم و غضب خود زده‌ام، پر خواهد شد. به‌خاطر شرارتهایی که مردم این شهر مرتکب شده‌اند، من روی خود را از آنها بازگردانده‌ام.

6 امّا من این شهر و مردم آن را شفا خواهم داد و سلامتشان را به آنها برمی‌گردانم، و آنها را از صلح و امنیّت، سرشار خواهم ساخت.

7 من کامیابی را به یهودا و اسرائیل برمی‌گردانم و آنها را از نو بنا خواهم کرد.

8 آنها را از گناهانی که مرتکب شده‌اند، پاک می‌کنم و گناهان و سرکشی‌های آنها را خواهم بخشید.

9 اورشلیم موجب شادمانی، افتخار و جلال من خواهد بود. تمام ملّتهای جهان وقتی دربارهٔ احسانهایی که به مردم و کامیابی‌ که نصیب اورشلیم کرده‌ام بشنوند از ترس برخود خواهند لرزید.»

10 خداوند گفت: «مردم می‌گویند که این شهر مثل بیابانی شده که دیگر انسان و حیوانی در آن زندگی نمی‌کند. آنها درست می‌گویند، شهرهای یهودا و کوچه‌های اورشلیم خالی هستند. هیچ انسان و حیوانی در آن زندگی نمی‌کند، امّا باز

11 فریادهای شادی و خوشی و صدای جشن‌های عروسی به گوش خواهد رسید. صدای سرود مردم را درحالی‌که هدایای شکرگزاری در معبد بزرگ من تقدیم می‌کنند، خواهید شنید که می‌گویند:

‘خداوند متعال را سپاس گویید،

چون او نیکوست

و محبّتش ابدی است.’

من این سرزمین را مثل گذشته، موفّق و کامیاب خواهم ساخت. من، خداوند چنین گفته‌ام.»

12 خداوند متعال گفت: «در این سرزمینی که مثل بیابان شده و هیچ انسان و حیوانی در آن زندگی نمی‌کند بار دیگر چراگاههایی خواهد داشت و چوپانان گلّه‌های خود را در آنها خواهند چرانید.

13 در شهرهای کوهستانی، کوهپایه‌ها، قسمت جنوبی یهودا، سرزمین بنیامین و در روستاهای اطراف اورشلیم، چوپانان یک‌بار دیگر گوسفندان خود را خواهند شمرد. من، خداوند چنین گفته‌ام.»

14 خداوند گفت: «زمانی می‌آید که من به وعده‌های خود به قوم اسرائیل و یهودا عمل خواهم کرد.

15 در آن زمان، من پادشاه عادلی از نسل داوود برخواهم گزید. آن پادشاه آنچه را راست و درست است، در تمام این سرزمین انجام خواهد داد.

16 مردم یهودا و اورشلیم نجات می‌یابند و در امنیّت زندگی خواهند کرد. این شهر به نام ‘خداوند نجات ما’ نامیده خواهد شد.

17 من، خداوند به شما اطمینان می‌دهم که از نسل داوود همیشه کسی وجود خواهد داشت که بر اسرائیل سلطنت کند.

18 و همیشه کاهنانی از طایفهٔ لاوی خواهند بود تا هدایای سوختنی، غلاّت، و قربانی‌ها را به حضور من تقدیم کنند.»

19 خداوند به من گفت:

20 «من با روز و شب پیمانی بسته‌ام تا آنها همیشه در زمانهای معیّن شروع شوند و این پیمان هیچ‌گاه شکسته نخواهد شد.

21 به همان نحو پیمانی با بندهٔ خود، داوود، بسته‌ام تا از نسل او همیشه کسی در خدمت من باشد، و این پیمانها هیچ‌گاه شکسته نخواهند شد.

22 من به تعداد فرزندان نسل بنده‌ام، داوود و به تعداد کاهن‌های طایفهٔ لاوی خواهم افزود تا مثل ستارگان آسمان و دانه‌های شن کنار دریا غیرقابل شمردن باشند.»

23 خداوند به من گفت:

24 «آیا توجّه کرده‌ای که چگونه مردم می‌گویند من اسرائیل و یهودا را -‌دو خانواده‌ای را که خود برگزیده‌ام‌- طرد کرده‌ام؟ از این رو با حقارت به قوم من نگاه می‌کنند و دیگر آنها را به عنوان یک ملّت قبول ندارند.

25 امّا من، خداوند، با روز و شب پیمان بسته‌ام و قوانینی وضع کرده‌ام که بر زمین و آسمان حاکم است.

26 به همان نحو من پیمان خود را با فرزندان یعقوب و با بندهٔ خود داوود حفظ خواهم کرد. کسی را از نسل داوود برای حکمرانی بر فرزندان ابراهیم و اسحاق و یعقوب انتخاب خواهم کرد. من نسبت به قوم خود رحیم خواهم بود و سعادتشان را به آنها برمی‌گردانم.»

—https://api-cdn.youversionapi.com/audio-bible-youversionapi/84/32k/JER/33-5094e1e93ea0790eb05f74bdcee668d1.mp3?version_id=181—

Categories
ارمیا

ارمیا 34

پیامی برای صدقیا

1 هنگامی‌که نبوکدنصر پادشاه بابل و ارتش او با حمایت نیروهای ملّتها و نژادهای زیر سلطهٔ او به اورشلیم و شهرهای اطراف آن حمله می‌کردند، خداوند با من سخن گفت.

2 خداوند از من خواست به نزد صدقیا، پادشاه یهودا بروم و به او بگویم: «من، خداوند، این شهر را تسلیم پادشاه بابل خواهم کرد و او تمام آن را به آتش خواهد کشید.

3 راه فراری برای تو نخواهد بود. تو را دستگیر و تحویل او خواهند داد. تو با او روبه‌رو می‌شوی و با او صحبت خواهی کرد. بعد از آن به بابل خواهی رفت.

4 ای صدقیا، به آنچه دربارهٔ تو می‌گویم گوش کن. تو در جنگ کشته نخواهی شد.

5 تو در آرامش خواهی مرد و مردم به همان‌گونه که در وقت خاکسپاری اجداد تو که قبل از تو پادشاهان این سرزمین بودند، بُخور می‌سوزانیدند، برای تو نیز بُخور خواهند سوزانید. آنها برای تو عزا خواهند گرفت و خواهند گفت: ‘پادشاه ما درگذشت’ من، خداوند چنین گفته‌ام.»

6 پس من این پیام را در اورشلیم به صدقیای پادشاه دادم.

7 این در زمانی بود که ارتش پادشاه بابل در حال حمله به اورشلیم بود. ارتش بابل همچنین در حال حمله به شهرهای لاکیش و عزیقه بود. این دو شهر تنها شهرهای باقیمانده در یهودا بودند که بُرج و باروی مستحکمی داشتند.

رفتار فریبکارانه با بردگان

8 صدقیای پادشاه و مردم اورشلیم موافقت کردند که

9 بردگان یهودی خود را -‌چه مرد و چه زن- آزاد سازند و دیگر هیچ اسرائیلی از هموطن یهودی خود کسی را به بردگی نگیرد.

10 تمام مردم و رهبران آنها موافقت کردند که بردگان خود را آزاد کنند و دیگر آنها را به بردگی وادار نکنند. پس آنها را آزاد ساختند.

11 امّا بعد از مدّتی نظرشان عوض شد، بردگان را پس گرفتند و آنها را وادار کردند دوباره بردگی کنند

12 آنگاه خداوند،

13 خدای اسرائیل به من فرمود به مردم بگویم: «من وقتی اجداد شما را از مصر خلاص کردم و آنها را از بردگی آزاد ساختم، با آنها پیمانی بستم؛ به‌ آنها گفتم که

14 هر هفت سال یک‌بار، تمام بردگان یهودی را که شش سال خدمت کرده‌اند، آزاد سازند. امّا اجداد شما نخواستند به من توجّهی کنند و به آنچه می‌گویم گوش دهند.

15 همین چند روز پیش بود که شما فکر خود را عوض کردید و آنچه مرا خشنود می‌ساخت بجا آوردید، یعنی همهٔ شما موافقت کردید بردگان یهودی خود را آزاد سازید، و در حضور من در معبدی که مرا می‌پرستید پیمان بستید.

16 امّا بار دیگر نظرتان عوض شد و نسبت به من بی‌حرمتی کردید. شما همهٔ بردگانی را که در آرزوی آزادی بودند، پس گرفتید و آنها را دوباره مجبور به بردگی کردید.

17 پس، اکنون من، خداوند، می‌گویم که شما از دستور من اطاعت نکرده و هم‌کیشان خود را از بردگی آزاد نکردید. بسیار خوب، من به شما آزادی می‌دهم، آزادی مُردن در جنگ، یا در بیماری و یا در گرسنگی. تمام ملّتهای جهان از آنچه به روز شما خواهم آورد در وحشت خواهند بود.

18-19 بزرگان یهودا و اورشلیم به همراه درباریان، کاهنان و رهبران قوم با عبور از وسط دو شقّهٔ گاوی که کشته بودند، با من پیمان بستند. امّا آنها پیمان را شکستند و مفاد آن را رعایت نکردند. پس من هم با آنها همان معامله‌ای را خواهم کرد که آنها با آن گاو کردند.

20 آنها را تسلیم دشمنانشان خواهم کرد تا آنها را بکشند و اجساد آنها طعمهٔ پرندگان و حیوانات وحشی خواهد شد.

21 من همچنین صدقیا پادشاه یهودا و درباریان او را تسلیم کسانی خواهم کرد که خواهان مرگ آنها هستند. من آنها را تسلیم ارتش بابل خواهم کرد، ارتشی که فعلاً از حمله دست برداشته است.

22 من دستور خواهم داد و آنها دوباره به این شهر برخواهند گشت. آنها حمله خواهند کرد و شهر را تسخیر می‌کنند و آن را به آتش خواهند کشید و من شهرهای یهودا را به کویری غیرقابل سکونت تبدیل خواهم کرد. من، خداوند چنین گفته‌ام.»

—https://api-cdn.youversionapi.com/audio-bible-youversionapi/84/32k/JER/34-ae0a04ce16a8258a09b73ff51a2888a4.mp3?version_id=181—

Categories
ارمیا

ارمیا 35

ارمیا و رکابیان

1 در زمانی که یهویاقیم، پسر یوشیا، پادشاه یهودا بود، خداوند به من گفت:

2 «نزد خاندان رکابیان برو و با آنها صحبت کن. بعد آنها را به داخل یکی از اتاقهای معبد بزرگ ببر و با شراب از آنها پذیرایی کن.»

3 پس من تمام خاندان رکابیان -‌یعنی یازنیا، پسر ارمیا (یک ارمیای دیگر، پسر حبصنیا) و برادرانش و پسرانش‌-

4 همه را به معبد بزرگ آوردم و آنها را به اتاق شاگردان حانان نبی پسر یجدلیا بردم. این غرفه در بالای اتاق معسیا پسر شلوم -‌کارمند عالیرتبهٔ معبد بزرگ- و نزدیک اتاقهای بقیّهٔ محافظین معبد بزرگ قرار داشت.

5 آنگاه پیاله‌ها و جامهای پر از شراب را در برابر رکابیان نهادم و از آنها خواستم بنوشند.»

6 امّا آنها در پاسخ گفتند: «ما شراب نمی‌نوشیم. جدّ ما، یوناداب -‌پسر رکاب- به ما گفته است که ما و فرزندان ما نباید شراب بنوشیم.

7 او همچنین به ما دستور داده است از ساختن خانه، ایجاد مزرعه و تاکستان و خرید آنها خودداری کنیم. او به ما دستور داده، همیشه در چادر زندگی کنیم؛ چون ما در این سرزمین مثل غریبان زندگی می‌کنیم.

8 ما تمام دستورات یوناداب را اطاعت کرده‌ایم. خودمان هیچ شراب نمی‌خوریم و همین‌طور زنان، پسران و دختران ما.

9-10 ما خانه‌ای برای زندگی نمی‌سازیم، در چادرها زندگی می‌کنیم. ما نه مالک تاکستانی هستیم و نه مالک مزرعه‌ای برای غلاّت. ما به طور کامل از دستوراتی که جدّ ما یوناداب‌ به ما داده پیروی می‌کنیم.

11 امّا وقتی نبوکدنصر پادشاه به کشور حمله کرد، ما تصمیم گرفتیم به اورشلیم بیاییم و از ارتش‌های بابل و سوریه دور بمانیم. این است دلیلی که ما امروز در اورشلیم هستیم.

12-13 آنگاه خداوند متعال، خدای اسرائیل، به من گفت که بروم و به مردم یهودا و اورشلیم بگویم، «من، خداوند، از شما می‌پرسم چرا به من گوش ندادید و از دستورات من اطاعت نکردید؟

14 فرزندان و نسلهای یوناداب دستورات او را دربارهٔ نخوردن شراب اطاعت کردند و تا به امروز هیچ‌یک از آنها شراب نمی‌خورد. امّا من مکرراً با شما سخن گفتم و شما از من اطاعت نکردید.

15 من بندگان خودم -‌یعنی انبیا‌- را برای شما می‌فرستادم و آنها به شما گفته‌اند که باید روش‌های شرارت‌آمیز خود را ترک کنید و آنچه را راست و درست است، انجام دهید. آنها شما را از پرستش و خدمت به خدایان دیگر برحذر داشتند تا شما بتوانید در سرزمینی که به شما و به اجداد شما دادم، به زندگی خود ادامه دهید. امّا شما به من گوش نمی‌دادید و به من توجّهی نمی‌کردید.

16 فرزندان یوناداب دستوراتی که جدّشان به آنها داد اطاعت کردند، امّا شما از من اطاعت نکرده‌اید.

17 پس اکنون من، خداوند متعال، خدای اسرائیل، مردم یهودا و اورشلیم را گرفتار مصیبتی خواهم کرد که قبلاً دربارهٔ آن گفته‌ بودم. من این کار را می‌کنم چون وقتی با شما سخن گفتم، گوش ندادید؛ و وقتی شما را خواندم، پاسخ ندادید.

18 بعد از آن به خاندان رکابیان گفتم که خداوند متعال، خدای اسرائیل، گفته است: «شما از دستورات جدّ خودتان یوناداب اطاعت کرده‌اید و از تمام تعالیم او پیروی کرده‌اید؛ و هرچه را که او گفته بود، بجا آورده‌اید.

19 پس من خداوند متعال، خدای اسرائیل، قول می‌دهم که یوناداب پسر رکاب همیشه فرزند ذکوری برای خدمت من خواهد داشت.»

—https://api-cdn.youversionapi.com/audio-bible-youversionapi/84/32k/JER/35-c4683af98051809f2fde3279eda3fa6c.mp3?version_id=181—

Categories
ارمیا

ارمیا 36

باروک طومار را در معبد بزرگ می‌خواند

1 در چهارمین سال سلطنت یهویاقیم، پادشاه یهودا، خداوند به من گفت:

2 «طوماری بردار و هرچه را که تاکنون دربارهٔ اسرائیل و یهودا به تو گفته‌ام بر آن بنویس. همهٔ چیزهایی را که از ابتدا -‌از زمان یوشیا تا به امروز‌- به تو گفته‌ام بنویس.

3 شاید وقتی مردم یهودا دربارهٔ مصیبتی که من برایشان می‌آورم بشنوند، از راه شرارت‌آمیز خود بازگردند. آنگاه من شرارتها و گناهانشان را خواهم بخشید.»

4 پس من باروک، پسر نیریا را خواندم و هر آنچه را خداوند گفته بود، به او گفتم تا او بنویسد. و باروک تمام آنها را بر روی طومار نوشت.

5 پس از آن من به باروک چنین گفتم: «من دیگر اجازه ندارم وارد معبد بزرگ شوم.

6 امّا می‌خواهم تو، وقتی مردم در روزه هستند، به آنجا بروی و این طومار را بلند بخوانی تا همهٔ آنها آنچه را که خداوند به من گفته و تو آن را نوشته‌ای بشنوند. در جایی این را بخوان که همهٔ مردم، از جمله اهالی یهودا که از شهرهای خودشان آمده‌اند، بتوانند بشنوند.

7 شاید آنها به حضور خداوند دعا کنند و از راههای شرارت‌آمیز خود بازگردند، وگرنه گرفتار خشم و غضب شدید خداوند خواهند شد.»

8 باروک همان‌طور که به او گفته بودم، پیامهای خداوند را در معبد بزرگ خواند.

9 در ماه نهم از پنجمین سال سلطنت یهویاقیم، پادشاه یهودا، مردم اورشلیم و کسانی‌که از شهرهای یهودا آمده بودند، همه برای جلب رضایت خداوند روزه گرفته بودند.

10 پس وقتی همه گوش می‌دادند، باروک از روی طومار، آنچه را به او گفته بودم خواند. او این کار را در اتاق جمریا پسر شافان منشی دربار انجام داد. غرفهٔ او در صحن بالایی نزدیک در ورودی دروازهٔ جدید بود.

طومار برای درباریان خوانده می‌شود

11 میکایا، پسر جمریا و نوهٔ شافال، سخنان خداوند را که از روی طومار به وسیلهٔ باروک خوانده شد، شنید.

12 بعد از آن او به کاخ سلطنتی، به دفتر منشی دربار، جایی که درباریان در آن جلسه داشتند، رفت. الیشمع منشی، دلایا پسر شمعیا، الناتان، پسر عکبور، جمریا پسر شافان، و صدقیا پسر حنیا در آن جلسه حضور داشتند.

13 میکایا آنچه را باروک از روی طومار خوانده بود، برای آنها بازگو کرد.

14 آنگاه آنها شخصی را به نام یهودی (پسر ننیا نوهٔ شلمیا و نبیرهٔ کوشی) نزد باروک فرستادند تا طوماری را که او برای مردم خوانده بود بیاورد. باروک طومار را آورد.

15 آنها از او خواستند بنشیند و طومار را برای آنها بخواند، پس باروک آن را خواند.

16 بعد از آن‌همه با وحشت به یکدیگر نگاه کردند و به باروک گفتند: «ما باید این را به پادشاه گزارش دهیم.»

17 بعد به او گفتند: «به ما بگو، چه چیزی تو را به نوشتن چنین طوماری هدایت کرد؟ آیا ارمیا متن آن را به تو داد؟»

18 باروک گفت: «ارمیا کلمه به کلمه آن را به من گفت و من آن را بر روی این طومار نوشتم.»

19 پس از آن، آنها به او گفتند: «تو و ارمیا باید بروید و خودتان را در جایی پنهان کنید و به هیچ‌کس نگویید کجا هستید.»

پادشاه طومار را می‌سوزاند

20 بزرگان دربار طومار را در دفتر الیشمع، منشی دربار، گذاشتند و به کاخ سلطنتی رفتند تا همه‌چیز را به پادشاه گزارش دهند.

21 آنگاه پادشاه، یهودی را فرستاد تا طومار را بیاورد. او طومار را از دفتر الیشمع آورد و آن را برای پادشاه و تمام درباریانی که اطراف او ایستاده بودند، خواند.

22 آن وقت زمستان بود و پادشاه در کاخ زمستانی در برابر آتش نشسته بود.

23 یهودی هنوز بیش از سه یا چهار ردیف را نخوانده بود که پادشاه آن را با چاقوی کوچکی پاره کرد و به داخل آتش انداخت. او این کار را ادامه داد تا تمام طومار در آتش سوخت.

24 نه پادشاه و نه درباریان از شنیدن آن دچار واهمه‌ای شدند، و تأسفی نیز از خود نشان ندادند.

25 گرچه الناتان، دلایا، و جمریا از پادشاه خواهش کردند که طومار را نسوزاند، امّا پادشاه به آنها اعتنایی نکرد.

26 پس از آن پادشاه دستور داد تا شاهزاده یرحمئیل، سرایا پسر عزرئیل، و شلمیا پسر عبدییل، مرا و منشی‌ام باروک را دستگیر کنند. امّا خداوند ما را پنهان کرده بود.

ارمیا طومار دیگری می‌نویسد

27 بعد از آنکه یهویاقیم پادشاه طوماری را که من به باروک گفته بودم بنویسد سوزانید، خداوند به من گفت

28 که طومار دیگری بردارم و هرچه را در طومار نخست بود بر آن بنویسم.

29 خداوند به من گفت تا به پادشاه بگویم: «تو طومار را سوزاندی و از ارمیا ‌پرسیدی که چرا او نوشت که پادشاه بابل خواهد آمد و این سرزمین را ویران خواهد کرد و تمام مردم و حیوانات آن را خواهد کشت؟

30 پس اکنون من، خداوند، به تو یهویاقیم پادشاه می‌گویم دیگر از نسل تو هیچ‌کس بر قلمرو داوود حکومت نخواهد کرد. جسد تو بیرون انداخته می‌شود تا روزها زیر گرمای خورشید و شبها در برابر یخ و سرما باشد.

31 من تو و فرزندانت و درباریانت را به‌خاطر گناهانی که مرتکب شده‌اید مجازات خواهم کرد. نه تو و نه مردمان اورشلیم و یهودا به اخطارهای من اعتنایی نکردید، پس من بلایی را که گفته بودم بر سر شما خواهم آورد.»

32 پس من طومار دیگری برداشتم و آن را به منشی خودم، باروک، دادم و او تمام چیزهایی که در طومار اولی بود، به انضمام پیامهای مشابه دیگر را بر آن نوشت.

—https://api-cdn.youversionapi.com/audio-bible-youversionapi/84/32k/JER/36-0446cbb619b130089b8c9cbcd4c7a302.mp3?version_id=181—

Categories
ارمیا

ارمیا 37

درخواست صدقیا از ارمیا

1 نبوکدنصر پادشاه بابل، صدقیا پسر یوشیا را به جای یهویاکین پسر یهویاقیم به عنوان پادشاه یهودا تعیین کرد.

2 امّا نه صدقیا به پیامی که از جانب خداوند داشتم گوش داد و نه درباریان و نه مردم عادی.

3 صدقیا پادشاه یهوکل پسر شلمیا و صَفَنیای کاهن پسر معیسا را نزد من فرستاد تا از طرف تمام قوم به حضور خداوند، خدای ما دعا کنم.

4 در آن زمان من هنوز زندانی نشده بودم و می‌توانستم آزادانه میان مردم بروم.

5 ارتش بابل شهر اورشلیم را در محاصره داشت، امّا وقتی شنیدند ارتش مصر از مرزهای مصر گذشته‌اند، آنها عقب‌نشینی کردند.

6 آنگاه خداوند، خدای اسرائیل، به من گفت

7 تا به صدقیا بگویم: «ارتش مصر برای کمک به تو در حرکت است، امّا از وسط راه برخواهد گشت.

8 آنگاه بابلی‌ها برمی‌گردند، به شهر حمله می‌کنند، آن را می‌گیرند و به آتش می‌کشند.

9 من، خداوند به تو اخطار می‌کنم که خود را فریب ندهی و تصوّر نکنی که بابلی‌ها دیگر نخواهند آمد، چون آنها خواهند آمد.

10 اگر تو حتّی بتوانی تمام ارتش بابل را شکست دهی به طوری که فقط مجروحان آنها در چادرهای خود بمانند، حتّی آن مجروحان هنوز قادر خواهند بود که برخیزند و تمام شهر را به آتش بکشند.»

ارمیا دستگیر و زندانی می‌شود

11 ارتش بابل از اورشلیم عقب‌نشینی کرد چون ارتش مصر نزدیک می‌شد

12 پس من اورشلیم را ترک کردم تا به سرزمین بنیامین بروم و سهم خود را از املاک خانواد‌گی خود بگیرم.

13 امّا وقتی به دروازهٔ بنیامین رسیدم، افسری به نام یرئیا پسر شلمیا و شلمیا پسر حننیا که مسئول پاسداران آنجا بود، مرا نگاه داشت و به من گفت: «تو به بابلی‌ها پناه می‌بری!»

14 من در پاسخ گفتم: «نه این‌طور نیست! من به بابلی‌ها پناه نمی‌برم.» امّا یرئیا حرف مرا باور نکرد. او مرا دستگیر کرد و به حضور رهبران برد.

15 آنها از دست من عصبانی بودند و دستور دادند مرا بزنند و مرا در خانه یوناتان -‌منشی دربار که خانه‌اش را به صورت زندان درآورده بودند‌- زندانی نمودند.

16 مرا در سیاه چالی در زیرزمین آن خانه برای مدّت زیادی نگاه داشتند.

17 مدّتی بعد صدقیای پادشاه کسی را به دنبال من فرستاد و او در کاخ سلطنتی به طور خصوصی از من پرسید: «آیا پیامی از جانب خداوند داری؟» جواب دادم: «آری پیامی دارم. تو به دست پادشاه بابل تسلیم خواهی شد.»

18 بعد پرسیدم: «من چه جرمی علیه تو و درباریانت و یا این مردم مرتکب شده‌ام که مرا به زندان انداخته‌ای؟

19 کجا هستند آن انبیای تو که به تو می‌گفتند که پادشاه بابل به تو و به کشور حمله نمی‌کند؟

20 و اکنون، ای اعلیحضرت از تو خواهش می‌کنم به من گوش کن و هرچه می‌گویم انجام بده. خواهش می‌کنم مرا به زندان خانه یوناتان نفرست. اگر بفرستی حتماً در آنجا خواهم مرد.»

21 پس صدقیای پادشاه دستور داد مرا در محوطهٔ کاخ زندانی کنند. من در آنجا ماندم و هر روز یک قرص نان از نانوایی به من می‌دادند تا ذخیره نان شهر تمام شد.

—https://api-cdn.youversionapi.com/audio-bible-youversionapi/84/32k/JER/37-b3ee1ad9b191c081cb7b9471d503ce9c.mp3?version_id=181—

Categories
ارمیا

ارمیا 38

ارمیا در آب انبار

1 شفطیا پسر متان، جدلیا پسر فحشور، یوکل پسر شلمیا، و فحشور پسر ملکیا شنیدند که من به مردم می‌گفتم که

2 خداوند می‌گوید: «هرکس در شهر بماند یا از جنگ یا از گرسنگی یا از بیماری، خواهد مُرد. امّا اگر کسی برود و خود را تسلیم بابلی‌ها کند کشته نخواهد شد و اقلاً جان خود را نجات خواهد داد.»

3 من همچنین به آنها می‌گفتم که خداوند گفته است: «من شهر را تسلیم ارتش بابل خواهم کرد و آنها آن را خواهند گرفت.»

4 آنگاه بزرگان قوم به حضور پادشاه رفتند و گفتند: «این مرد باید کشته شود. با این حرفها او باعث می‌شود سربازان جرأت خود را از دست بدهند. او همین کار را نسبت به سایر کسانی‌که در شهر باقی مانده‌اند انجام می‌دهد. او به مردم کمکی نمی‌کند، فقط می‌خواهد به آنها لطمه بزند.»

5 صدقیای پادشاه در پاسخ گفت: «بسیار خوب، من نمی‌توانم مانع کار شما شوم، هرچه می‌خواهید با او بکنید.»

6 پس آنها مرا گرفتند و با ریسمان به ته آب‌انبار شاهزاده ملکیا، که در محوطهٔ کاخ قرار داشت، انداختند. آب‌انبار آب نداشت و ته آن پُر از گِل بود و من در گِل فرو رفتم.

7 عبدمَلک حبشی یکی از خواجه سرانی که در کاخ سلطنتی خدمت می‌کرد، شنید که مرا در چاه انداخته‌اند. در آن زمان پادشاه در دروازهٔ بنیامین به شکایات مردم رسیدگی می‌کرد.

8 پس عبدمَلک به آنجا رفت و به پادشاه گفت:

9 «ای سرور من، کاری که این اشخاص کرده‌اند، اشتباه است. آنها ارمیا را به ته چاه انداخته‌اند، جایی که او از گرسنگی خواهد مُرد، چون دیگر غذایی در شهر وجود ندارد.»

10 آنگاه پادشاه به عبدمَلک دستور داد تا به همراه سه نفر دیگر مرا، قبل از اینکه بمیرم، از چاه بیرون بیاورند.

11 پس عبدمَلک به همراه آن سه نفر به قسمت انباری کاخ رفتند و مقداری لباس کهنه برداشتند و با ریسمان آنها برای من انداختند.

12 او به من گفت تا پارچه‌های کهنه را زیر بازوهایم بگذارم تا ریسمان بدن مرا زخمی نکند. من این کار را کردم،

13 و آنها مرا از چاه بیرون آوردند. بعد از آن مرا در محوطهٔ کاخ نگه داشتند.

صدقیا از ارمیا راهنمایی می‌خواهد

14 در یک موقعیّت دیگر به دستور صدقیای پادشاه مرا به حضور او در سومین دَر ورودی معبد بزرگ بردند و او به من گفت: «من از تو چیزی را می‌پرسم و می‌خواهم تمام حقیقت را به من بگویی.»

15 من در جواب گفتم: «اگر حقیقت را بگویم، تو مرا خواهی کُشت و اگر به تو نصیحت کنم، تو به من اعتنایی نخواهی کرد.»

16 صدقیای پادشاه در تنهایی و به طور خصوصی به من قول داد و گفت: «من به نام خدای زنده، خدایی که به ما زندگی عطا کرده، سوگند یاد می‌کنم که تو را نخواهم کشت و تو را به دست کسانی‌که می‌خواهند تو را بکشند، نخواهم داد.»

17 آنگاه به صدقیا گفتم که خداوند متعال، خدای اسرائیل گفته است: «اگر تسلیم سرداران ارتش بابل شوی تو و خانواده‌ات زنده خواهید ماند. این شهر هم در آتش نخواهد سوخت.

18 امّا اگر تسلیم نشوی، بابلی‌ها آن را به آتش خواهند کشید و شما راه فراری نخواهید داشت.»

19 امّا پادشاه در پاسخ گفت: «من نگران هموطنان خودمان هستم که ما را ترک کردند و به بابلی‌ها پیوسته‌اند. ممکن است مرا هم تحویل آنها بدهند و مورد شکنجه قرار بگیرم.»

20 من گفتم: «تو را به آنها تحویل نخواهند داد. استدعا می‌کنم دستورات خداوند را اطاعت کنید. آنگاه همه‌چیز به خیر خواهد گذشت و تو از مرگ نجات پیدا می‌کنی.

21 امّا خداوند در رؤیا به من نشان داده است، اگر تسلیم نشوی به چه روزی خواهی افتاد.

22 در آن رؤیا دیدم که تمام زنهای کاخ سلطنتی به طرف افسران پادشاه بابل برده می‌شوند. به آنچه آنها در مسیر خود می‌گفتند گوش بده:

‘بهترین دوستان پادشاه او را گمراه کردند،

آنها به حرفهای او گوش ندادند.

وقتی در گِل فرو رفت،

دوستانش او را تنها گذاشتند.’»

23 بعد، من اضافه کردم و گفتم: «تمام زنها و فرزندانت را به نزد بابلی‌ها خواهند برد و تو خودت هم، نمی‌توانی از دست آنها فرار کنی. پادشاه بابل، تو را به زندان خواهد انداخت و این شهر در آتش خواهد سوخت.»

24 صدقیا در پاسخ گفت: «نگذار کسی از این صحبت ما باخبر شود و زندگی تو در خطر نخواهد بود.

25 اگر درباریان باخبر شوند که من با تو صحبت کرده‌ام، آنها از تو خواهند پرسید که صحبت ما دربارهٔ چه بوده است. آنها به تو قول خواهند داد که اگر همه‌چیز را به آنها بگویی، آنها تو را نخواهند کُشت.

26 فقط به آنها بگو که تو از من استدعا می‌کردی تا تو را به زندان خانهٔ یوناتان برنگردانم تا در آنجا بمیری.»

27 بعد از آن، تمام درباریان نزد من آمدند و از من می‌پرسیدند و من به ‌آنها دقیقاً همان چیزی را گفتم که پادشاه به من گفته بود بگویم. آنها دیگر نمی‌توانستند کاری کنند، چون صحبت ما را نشنیده‌ بودند.

28 و مرا تا روزی که اورشلیم فتح شد، در محوطهٔ کاخ نگاه داشتند.

—https://api-cdn.youversionapi.com/audio-bible-youversionapi/84/32k/JER/38-bcd7893779f43f2546bbbf0040e98a0d.mp3?version_id=181—

Categories
ارمیا

ارمیا 39

سقوط اورشلیم

1 در ماه دهم از نهمین سال سلطنت صدقیا پادشاه یهودا، نبوکدنصر پادشاه بابل با تمام سپاه خود به اورشلیم حمله کرد.

2 در روز نهم از ماه چهارم، در یازدهمین سال سلطنت صدقیا دیوار شهر شکسته شد.

3 (وقتی اورشلیم به تصرّف بابلی‌ها درآمد، افسران پادشاه بابل از جمله نِرگال شرآصر و سمگرنبو و سرسکیم و یک نِرگال شرآصر دیگر در جلوی دروازهٔ میانی مستقر شدند.)

4 وقتی صدقیای پادشاه و سربازانش این وضع را دیدند، سعی کردند شبانه از شهر فرار کنند. آنها از راه باغچه‌های کاخ بیرون رفتند، و از راه دروازه‌ای که دو دیوار را به هم می‌پیوست، گذشتند و به طرف دشت اردن فرار کردند.

5 امّا ارتش بابل به دنبال آنها رفت و صدقیا را در دشتهای نزدیک اریحا دستگیر نمود. بعد او را به حضور نبوکدنصر که در شهر ربله واقع در سرزمین حمات بود، بردند و نبوکدنصر در آنجا حکم مجازات او را صادر کرد.

6 در ربله او دستور داد پسران صدقیا را در برابر چشمان پدرشان بکشند. او همچنین دستور داد تمام درباریان یهودا کشته شوند.

7 و آنها چشمان صدقیا را کور نمودند و او را به زنجیر کشیده، به بابل بردند.

8 در همین حال، بابلی‌ها کاخ سلطنتی‌ و خانه‌های مردم را به آتش کشیدند و دیوارهای شهر را خراب کردند.

9 در آخر، نبوزرادان فرماندهٔ سپاه بابل، مردمی را که در شهر باقی مانده بودند به همراه کسانی‌که به او پیوسته بودند، به عنوان اسیر به بابل بُرد.

10 فقط فقیرانی که مالک هیچ چیزی نبودند، در یهودا باقی ماندند و او تاکستانها و مزارع را به آنها داد.

آزادی ارمیا

11 امّا نبوکدنصر به نبوزرادان فرماندهٔ سپاهش، چنین دستور داد:

12 «برو ارمیا را پیدا کن و از او به خوبی مواظبت کن. به او آسیبی مرسان بلکه آنچه می‌خواهد برایش انجام بده.»

13 پس نبوزرادان به اتّفاق سرداران سپاه یعنی نبوشزبان و نِرگال شرآصر و سایر افسران پادشاه بابل

14 مرا از محوطهٔ کاخ بیرون آوردند. آنها مرا تحت توجّه جدلیا پسر اخیقام و نوهٔ شافان قرار دادند تا من در امنیّت و سلامتی به خانهٔ خودم بازگردم. پس من در آنجا در میان مردم ساکن شدم.

امید برای عبدمَلک

15 زمانی که من هنوز در محوطهٔ کاخ زندانی بودم، خداوند به من گفت

16 تا به عبدمَلک حبشی بگویم که خداوند متعال، خدای اسرائیل گفته است: «همان‌طور که گفته بودم عمل خواهم کرد، من بر این شهر نه رفاه و نه برکت، بلکه ویرانی خواهم فرستاد و وقتی این واقع شود تو در آنجا خواهی بود تا آن را ببینی.

17 امّا من، خداوند حافظ تو خواهم بود و تو تسلیم کسانی‌که از آنها می‌ترسی نخواهی شد.

18 من تو را امن و امان نگاه خواهم داشت و تو کشته نخواهی شد. تو جانت را نجات خواهی داد، چون تو به من اعتماد داشتی. من خداوند چنین گفته‌ام.»

—https://api-cdn.youversionapi.com/audio-bible-youversionapi/84/32k/JER/39-10954fecce633f324a875a02a4e0ee0a.mp3?version_id=181—