Categories
ارمیا

ارمیا 52

سقوط اورشلیم

1 وقتی صدقیا بیست و یک ساله بود پادشاه یهودا شد و مدّت یازده سال در اورشلیم حکومت کرد. نام مادرش حمیطل دختر ارمیا از اهالی شهر لبنه بود.

2 صدقیای پادشاه مانند یهویاقیم پادشاه، علیه خداوند مرتکب گناه شده بود.

3 خداوند چنان نسبت به مردم اورشلیم و یهودا خشمگین شد که آنها را از نظر خود دور کرد.

صدقیا علیه نبوکدنصر پادشاه بابل شورید،

4 پس نبوکدنصر هم با تمام سپاه خود آمد و در روز دهم از ماه دهم در نهمین سال سلطنت صدقیا به اورشلیم حمله کرد. آنها اطراف شهر اردو زدند و شهر را محاصره کردند

5 و آن را تا یازدهمین سال سلطنت صدقیا در محاصره نگاه داشتند.

6 در نهمین روز ماه چهارم همان سال، زمانی که به‌خاطر قحطی دیگر چیزی باقی نمانده بود که مردم بخورند،

7 دیوارهای شهر درهم شکسته شد. گرچه بابلی‌ها شهر را در محاصره داشتند، تمام سربازان موفّق شدند شبانه فرار کنند. آنها شهر را از راه باغهای سلطنتی ترک کردند و از دروازهٔ آب که دو دیوار را به هم مربوط می‌کرد، گذشتند و به سوی دشت اردن فرار کردند

8 امّا ارتش بابل، به دنبال آنها به تعقیب صدقیای پادشاه رفت. و او را در دشتهای نزدیک اریحا دستگیر کرد و تمام سربازانش او را ترک کردند.

9 صدقیا را به حضور نبوکدنصر که در آن زمان در شهر ربله، در سرزمین حمات بود، بردند و در آنجا نبوکدنصر حکم مجازات او را صادر کرد.

10 در ربله جلوی چشمان صدقیا، پسران او را کشتند و تمام بزرگان یهودا را اعدام کردند.

11 بعد از اینکه صدقیا را کور کرد او را به زنجیر بست و به بابل برد. صدقیا تا روز مرگش در بابل زندانی بود.

خراب کردن معبد بزرگ

12 در روز دهم از ماه پنجم در نوزدهمین سال سلطنت نبوکدنصر پادشاه، نبوزرادان مشاور و فرماندهٔ ارتش او وارد اورشلیم شد.

13 او معبد بزرگ، کاخ سلطنتی، و خانه‌های بزرگان اورشلیم را آتش زد

14 و سربازانش دیوارهای شهر را خراب کردند.

15 بعد از آن، نبوزرادان همهٔ مردانی را که در شهر مانده بودند، به همراه بقیّهٔ صنعتگران و همچنین کسانی‌که خودشان را به بابلی‌ها تسلیم کرده بودند، همه را به اسارت به بابل برد.

16 امّا در یهودا، او بعضی از فقیرترین مردمان را که مالک هیچ ملکی نبودند، نگاه داشت و به کار کردن در تاکستانها و مزارع مجبور کرد.

17 بابلی‌ها، ستونهای برنزی و پایه‌های آن را که در معبد بزرگ بود قطعه‌قطعه کردند و به همراه حوضچهٔ بزرگ و تمام برنزهایی که در معبد بزرگ بود، همه را به بابل بردند.

18 آنها همچنین بیلها و خاک‌اندازهایی که برای تمیز کردن قربانگاه استفاده می‌شد، چراغها، کاسه‌هایی که برای نگاه داشتن خون قربانی‌ها به کار می‌رفت، و کاسه‌های مخصوص سوزاندن بُخور و تمام وسایل برنزی دیگری که در معبد بزرگ از آنها استفاده می‌شد، همه را به بابل بردند.

19 آنها همچنین هر چیزی را که از طلا و نقره درست شده بود، مانند: منقلها، کاسه‌ها برای نگاهداری خون قربانی‌ها، ظروف مخصوص برای جمع کردن خاکستر، مشعلدانها، کاسه‌هایی که برای سوزاندن بُخور به کار می‌رفت، جامهایی که برای ریختن شرابهای تقدیم شده استفاده می‌شد، همه را با خود بردند.

20 تمام اشیای برنزی که سلیمان پادشاه برای معبد بزرگ ساخته بود مانند: دو ستون و حوضچهٔ برنزی و مجسمهٔ‌های دوازده گاوی که حوضچه بر روی آنها قرار داشت را نیز با خود بردند. آنها آن‌قدر سنگین بودند که نمی‌توانستند آنها را وزن کنند.

21-22 دو ستون کاملاً مثل هم بودند، ارتفاع آنها در حدود هشت متر و محیط آنها در حدود پنج و نیم متر بود. داخلشان خالی و ضخامت فلز جدار خارجی آن هفت سانتیمتر بود. در بالای هریک از ستونها تاجی قرار داشت، به ارتفاع دو متر و نیم. تمام اطراف ستونها کنده‌کاری و با شاخه‌های انارهای برنزی مزّین شده بود.

23 بر روی هر ستون صد انار کنده‌کاری شده بود و نود و شش عدد از آنها از پایین قابل رؤیت بود.

مردم یهودا هم به بابل برده می‌شوند

24 علاوه بر آن، نبوزرادان فرمانده سپاه، سریا کاهن اعظم، صَفَنیا معاون او و سه نفر دیگر از بزرگان معبد بزرگ را به اسارت گرفت.

25 در داخل شهر او افسری که فرماندهی سربازان را به عهده داشت به همراه هفت نفر دیگر از مشاوران شخصی پادشاه، معاون فرمانده -‌که مسئول بایگانی ارتش بود- و شصت نفر از بزرگان یهودا، همه را به اسارت برد.

26 نبوزرادان همهٔ آنها را به حضور نبوکدنصر پادشاه برد که در آن زمان در ربله،

27 واقع در محلهٔ حمات بود. پادشاه دستور داد همهٔ آنها کشته شوند.

به این ترتیب، مردم یهودا از سرزمین خودشان تبعید شدند.

28 این است تعداد مردمی که نبوکدنصر به اسارت برد: در سال هفتم سلطنت خود سه هزار و بیست و سه نفر از یهودا؛

29 در سال هجدهم پادشاهی نبوکدنصر، هشتصد و سی و دو نفر از اورشلیم به اسیری برد؛

30 در سال بیست و سوم سلطنت نبوکدنصر، نبوزرادان، فرماندهٔ نگهبانان هفتصد و چهل و پنج نفر از یهودا را به اسیری برد. بنابراین در مجموع چهار هزار و ششصد نفر تبعید شدند.

31 در روز بیست و پنجم ماه دوازدهم سی و هفتمین سال اسارت یهویاکین، پادشاه یهودا، یعنی در نخستین سال سلطنت اویل مردوک در بابل، یهویاکین مورد لطف او قرار گرفت و او را از زندان آزاد کرد.

32 اویل مردوک با او دوستانه رفتار نمود و از تمام پادشاهانی که در بابل در تبعید به سر می‌بردند، به یهویاکین افتخار بیشتر بخشید.

33 پس یهویاکین لباس زندانی خود را کنار گذاشت و او در تمامی عمرش همواره با پادشاه بر سر یک سفره غذا می‌خورد.

34 یهویاکین تا هنگامی‌که زنده بود، هر روز از پادشاه بابل مقرّری دریافت می‌کرد.

—https://api-cdn.youversionapi.com/audio-bible-youversionapi/84/32k/JER/52-ef645a85a83d3ffc9cbe4872efb70005.mp3?version_id=181—

Categories
سوگنامه

سوگنامه ‮معرّفی کتاب‬

معرّفی کتاب

کتاب سوگنامهٔ ارمیا مجموعهٔ پنج سوگنامه دربارهٔ ویرانی اورشلیم در سال 586 قبل از میلاد و عواقب ناشی از آن مانند اسارت می‌باشد. ضمن نوای غم‌انگیزی که در سراسر کتاب به گوش می‌رسد، امید به آینده در سایهٔ توکّل به خدا نیز مشاهده می‌شود. این سوگنامه در روز سالگرد عزاداری ویرانی اورشلیم در سال 586 قبل از میلاد در موقع مراسم خاص مذهبی توسط قوم یهود سراییده می‌شود.

تقسیم‌بندی کتاب

غمهای اورشلیم 1:1-22

مجازات اورشلیم 2:1-22

مجازات و امید 3:1-66

اورشلیم در ویرانی 4:1-22

طلب رحمت 5:1-22

Categories
سوگنامه

سوگنامه 1

غمهای اورشلیم

1 اورشلیم که زمانی شهری پُر جمعیّت بود،

اکنون متروک و تنها شده است! اورشلیم شهری که در جهان، عزّت و شکوهی داشت، حال بیوه گشته است.

ملکهٔ شهرها بود و اکنون کنیز مردم شده است.

2 شبها زار زار گریه می‌کند و اشکش، قطره‌قطره بر گونه‌هایش می‌ریزد.

از تمام دوستانی که داشت، یک نفر هم برایش باقی نمانده است.

دوستانش به او خیانت کرده‌ و همگی با او دشمن شده‌اند.

3 مردم مصیبت‌زده و بلا دیدهٔ یهودا به اسارت رفته‌اند.

در بین اقوام جهان زندگی می‌کنند و جایی برای استراحت ندارند.

دشمنان دورش را گرفته‌اند و راه گریز از هر سو به رویش بسته شده است.

4 در روزهای مقدّس، دیگر کسی برای پرستش به معبد بزرگ نمی‌آید.

همهٔ دروازه‌هایش متروک شده و کاهنانش آه می‌کشند.

دخترانش که سرود می‌خواندند، اینک غمگین و افسرده‌اند و خودش در رنج و عذاب به سر می‌برد.

5 دشمنانش پیروز شده و بدخواهانش به قدرت رسیده‌اند،

زیرا خداوند او را به‌خاطر گناهان بی‌شمارش مجازات کرده است.

فرزندانش به دست دشمنان اسیر و به کشورهای بیگانه تبعید شده‌اند.

6 اورشلیم جلال و شکوه خود را از دست داده است.

رهبرانش مانند آهوانی هستند که از گرسنگی ضعیف و ناتوان شده‌اند

و نمی‌توانند از چنگ صیاد فرار کنند.

7 اورشلیم که اکنون در حال مصیبت است، دوران گذشته خود را به یاد می‌آورد؛ دورانی که صاحب شکوه و جلال بزرگی بود.

زمانی که مردمانش اسیر دشمن شدند، کسی نبود که به او کمک کند.

دشمن او را شکست داد و به شکست او خندید.

8 اورشلیم به‌خاطر گناهان زیاد خود مورد تمسخر قرار گرفته است.

کسانی‌که به او احترام می‌گذاشتند، اکنون از او نفرت دارند؛

زیرا برهنگی و وضع شرم‌آور او را دیده‌اند. او خود نیز آه می‌کشد و روی خود را از خجالت می‌پوشاند.

9 لکهٔ ننگی بر دامنش بود ولی او اعتنایی به آن نکرد،

پس به وضع وحشتناکی سقوط نمود و کسی نبود که او را تسلّی دهد.

دشمنانش پیروز شدند و او در حضور خداوند زاری می‌کند و رحمت می‌طلبد.

10 دشمنان دست دراز کردند و اشیای نفیس او را ربودند.

او به چشم خود دید که اقوام بیگانه،

یعنی آن کسانی‌که ورودشان به معبد بزرگ ممنوع بود، به آنجا داخل شدند.

11 اهالی اورشلیم برای یک لقمه نان، آه می‌کشند.

اشیای نفیس و قیمتی خود را به عوض خوراک می‌دهند تا بخورند و نمیرند.

اورشلیم می‌گوید: «خداوندا، ببین که چقدر خوار شده‌ام.»

12 به هر رهگذری می‌گوید: «هیچ‌کس به وضع و حال من گرفتار نشود!

به من نگاه کنید. ببینید که خداوند هنگام خشم خود مرا به چه مصیبتی مبتلا ساخته است.

هیچ‌کسی مثل من درد و رنج نکشیده است.

13 «خداوند از آسمان آتش فرستاد و تا مغز استخوانم را سوزانید.

پاهایم را در دام انداخت و مرا بر زمین کوبید.

او مرا ترک کرد و در غم و رنج همیشگی رهایم نمود.

14 «گناهانم را به هم پیچید و آنها را مانند یوغی بر گردنم انداخت.

توان و نیرویم را از من گرفت

و مرا به دست کسانی تسلیم کرد که در برابرشان عاجز و بیچاره‌ام.

15 «خداوند، مردان شجاع مرا ترک کرد.

او لشکری را فرستاد تا جوانان مرا نابود کند.

خداوند، مردم مرا مانند انگور در چرخشت پایمال کرد.

16 «به‌خاطر غمهای خود می‌گریم و اشک از چشمانم جاری است.

کسی نیست که مرا تسلّی دهد و جانم را تازه کند.

دشمنانم پیروز گشته‌اند و برای فرزندانم آینده‌ای نیست.

17 «دستهای خود را برای کمک دراز می‌کنم،

ولی کسی به یاری من نمی‌آید.

خداوند دشمنانی را از هر سو علیه من فرستاده است و آنها از من نفرت دارند.

18 «خداوند حق دارد که مرا تنبیه کند، زیرا من از کلام او سرپیچی کرده‌ام.

امّا ای مردم جهان، به درد و رنج من توجّه کنید

و ببینید که چطور پسران و دختران جوانِ مرا به اسارت بردند.

19 «از دوستان خود کمک خواستم، ولی آنها مرا فریب دادند.

کاهنان و رهبران من برای خوراک تلاش کردند تا بخورند و نیرویی پیدا کنند،

امّا همگی در جاده‌های شهر از گرسنگی هلاک شدند.

20 «خداوندا، به حال اندوهبار من نظر کن. روح من در عذاب است

و قلبم از غم به درد آمده است، زیرا از فرمان تو سرپیچی کرده‌ام.

در جاده‌ها شمشیر و در خانه مرگ در انتظار من است.

21 «همه ناله‌های مرا می‌شنوند، ولی فریادرسی نیست.

دشمنان از مصیبت‌هایی که تو بر سرم آوردی، خوشحال شدند.

خداوندا، آن روزی را که وعده داده‌ای بیاور و دشمنانم را هم به بلای من گرفتار نما.

22 «گناهانشان را به‌یاد آور و همان‌طور که مرا به‌خاطر گناهانم مجازات کردی،

آنها را هم به سزای کارهایشان برسان.

ناله‌هایم زیاد و دلم بی‌تاب و بی‌قرار است.»

—https://api-cdn.youversionapi.com/audio-bible-youversionapi/84/32k/LAM/1-7ac80e0b3d7673fc5ee7988a8cef75e3.mp3?version_id=181—

Categories
سوگنامه

سوگنامه 2

خداوند اورشلیم را مجازات می‌کند

1 خداوند دختر صهیون را با ابر خشم و غضب خود تیره و تار ساخت.

شکوه و جلال اسرائیل را که به اوج آسمان می‌رسید، بر زمین زد

و در هنگام خشم خود حتّی خانهٔ خویش را هم از یاد برد.

2 خداوند خانه‌های اسرائیل را بی‌رحمانه ویران کرد.

با قهر و غضب، قلعه‌های یهودا را منهدم ساخت.

سلطنتش را بی‌حرمت و حاکمانش را خوار ساخت.

3 با خشم شدید، قدرت اسرائیل را درهم شکست

و هنگامی‌که دشمن بر ما حمله کرد به داد ما نرسید.

خشم او مانند آتش علیه ما شعله‌ور شد و دار و ندار ما را نابود کرد.

4 همچون دشمن، ما را هدف تیر خود قرار داد

و جوانان ما را که مایهٔ خوشی و سرفرازی ما بودند، هلاک ساخت.

در اورشلیم، سوزش آتشِ غضبِ او را احساس کردیم.

5 خداوند مثل یک دشمن، اسرائیل را نابود ساخت.

قصرها و قلعه‌هایش را با خاک یکسان کرد

و شهرهای یهودا را به ماتم‌سرا تبدیل نمود.

6 خداوند خانهٔ خود را که معبد بزرگ ما بود، ویران کرد.

به روزهای عید و روزهای سبت خاتمه داد

و پادشاه و کاهنان را مورد خشم و غضب خود قرار داد.

7 خداوند قربانگاه خود را ترک کرد و جایگاه مقدّس خود را خوار شمرد.

او دیوارهای اورشلیم را به دشمنان سپرد و به آنها اجازه داد که دیوارهایش را خراب کنند.

در معبد بزرگ که زمانی جایگاه پرستش مردم بود، دشمنان شیپور پیروزی و خوشی ‌‌نواختند.

8 خداوند تصمیم گرفته است تا دیوارهای شهر صهیون را ویران سازد.

او همهٔ شهر را برای ویرانی علامت‌گذاری کرد تا بکلّی خراب شود

و هیچ قسمت آن آباد نماند و حتّی بُرجها و دیوارهایش هم فرو ریزند.

9 دروازه‌های شهر در زمین فرو رفته و میله‌هایشان شکسته شد.

پادشاه و رهبرانش به کشورهای دیگر تبعید شده‌اند.

احکام خداوند دیگر تعلیم داده نمی‌شوند و انبیا هم از جانب خداوند رؤیا نمی‌بینند.

10 ریش‌سفیدان اورشلیم با لباس ماتم بر زمین نشسته‌اند

و بر سر خود خاک می‌‌ریزند.

دوشیزگان اورشلیم، از غم سر بر زمین نهاده‌اند.

11 به‌خاطر مصیبتی که بر قوم من آمده و اطفال و کودکان شیرخواری که در جاده‌های شهر از حال رفته‌اند،

چشمانم از گریه تار شده‌اند،

روحم افسرده و غمگین است و دلم از غم به جوش آمده است.

12 آنان با تن مجروح، گرسنه و تشنه در جاده‌ها افتاده‌اند.

از مادران خود خوراک می‌‌خواهند

و به تدریج در آغوش آنها جان می‌‌دهند.

13 ای اورشلیم به تو چه بگویم و تو را با چه مقایسه کنم؟

چگونه تو را تسلّی دهم؟ زیرا هیچ‌کسی مثل تو رنج نکشیده است.

غمها و مصیبت‌هایت همچون دریایی بزرگ و بی‌کران است و کسی نیست که تو را شفا دهد.

14 انبیای تو رؤیاهای باطل می‌دیدند و به دروغ نبوّت می‌کردند.

آنها با موعظه‌های خود، تو را فریب داده و گناهانت را آشکار نساخته‌اند.

با پیامهای دروغ خود تو را گمراه ساخته‌اند.

15 هرکسی که از کنار تو می‌گذرد،

با حالت تمسخر سر خود را تکان می‌دهد و می‌گوید:

«آیا این همان شهری نیست که با زیبایی کامل خود، محبوبترین شهر جهان و مایهٔ خوشی همهٔ مردم بود؟»

16 تمام دشمنانت تو را مسخره می‌کنند

و با نفرت به تو نگاه می‌کنند و می‌گویند:

«منتظر چنین روزی بودیم، اینک ببینید که چطور نابودش کردیم.»

17 خداوند آنچه را که سالها پیش اراده فرموده بود، انجام داد.

ما را با بی‌رحمی نابود کرد

و دشمنان ما را بر ما پیروز گردانید و آنها را از شکست ما خوشحال ساخت.

18 ای اورشلیم بگذار تا دیوارهایت با صدای بلند در حضور خداوند گریه کنند!

شب و روز سیلاب اشک از دیده جاری سازید

و از گریه و اندوه دست برندارید.

19 نیمه شب برخیزید و غم و دردِ دلتان را مثل آب به حضور خداوند بریزید.

برای کودکانی که در جاده‌ها از گرسنگی، بی‌حال افتاده‌اند، دست دعا بلند کنید.

20 خداوندا، چرا با ما این چنین رفتار می‌کنی؟

زنها، کودکان نازپروردهٔ خود را می‌خورند.

کاهنان و انبیا در خانهٔ تو به قتل رسیده‌اند.

21 پیر و جوان در کوچه‌ها در خاک و خون می‌غلطند.

دوشیزگان و مردان جوان با شمشیر کشته شده‌اند.

در روز غضبت، همه را کشتی و بر آنها رحمی نکردی.

22 تو دشمنانم را دعوت کردی و آنها مثل کسانی‌که در جشن‌ها جمع می‌شوند، آمدند و از هر طرف مرا به وحشت انداختند.

در هنگام خشم تو، کسی نتوانست جان سالم بدر ببرد.

آنها فرزندان مرا کشتند، آنانی را که محبّت نمودم و پرورش دادم.

—https://api-cdn.youversionapi.com/audio-bible-youversionapi/84/32k/LAM/2-a20bbbdf61e343d761d132f756a4d5d4.mp3?version_id=181—

Categories
سوگنامه

سوگنامه 3

مجازات، توبه و امید

1 من آن کسی هستم که چوب مجازات خدا را خورده‌ام.

2 او مرا به اعماق تاریکی برده

3 و تمام روز دست خود را برضد من بلند کرده است.

4 گوشت و پوستِ بدن مرا فرتوت ساخته و استخوانهایم را شکسته است.

5 مرا با سختی و مشقّت محاصره کرده

6 و مانند کسی‌که سالها پیش مرده باشد، در تاریکی نشانده است.

7 دیواری به دورم کشیده و مرا با زنجیرهای سنگین بسته است و نمی‌توانم فرار کنم.

8 برای کمک التماس می‌کنم، امّا او دعایم را نمی‌پذیرد.

9 راه مرا از هر طرف با دیوارهای سنگی بسته و آن را پُر پیچ و خم ساخته است.

10 او مانند خرسی در کمین من نشسته و مثل شیری برای حمله به من آماده است.

11 مرا از راهم به گوشه‌ای برده و پاره پاره‌ام نمود و ترک گفت.

12 کمان خود را کشید و مرا هدف تیرهای خود قرار داد.

13 تیرهایش به اعماق قلبم فرو رفت.

14 مردم مرا مسخره می‌کنند و تمام روز به من می‌خندند.

15 با سختی‌ها و مصیبت‌ها زندگی را برای من تلخ ساخته است.

16 رویم را به خاک مالید و دندانهایم را با سنگها شکست.

17 سعادت و سلامتی را از من گرفته است.

18 گفتم: «شوکت و جلال من از بین رفت و امید من از خداوند قطع گردید.»

19 وقتی آوارگی و مصیبت‌های خود را به یاد می‌آورم، زندگی به کامم تلخ می‌شود.

20 همیشه به آنها فکر می‌کنم و روحم پریشان می‌گردد.

21 امّا با این‌همه وقتی رنج‌هایم را به یادم می‌آورم، نومید نمی‌شوم،

22 زیرا محبّت خداوند پایدار و رحمت او بی‌پایان است.

23 آنها هر صبح تازه می‌باشند و وفاداری او عظیم است.

24 خداوند همه‌چیز من است، پس بر او امید دارم.

25 خداوند بر تمام کسانی‌که بر او توکّل دارند و طالب او می‌باشند، مهربان است.

26 پس بهتر است که با صبر منتظر باشیم تا خداوند ما را نجات دهد.

27 چه نیکوست که در هنگام جوانی صبر و تحمّل را بیاموزیم.

28 وقتی گرفتار مصیبتی از جانب خداوند می‌شویم، باید خاموش و تنها بنشینیم؛

29 و در حضور خداوند به خاک بیافتیم، شاید هنوز امیدی باقی باشد.

30 وقتی کسی بخواهد ما را بزند، صورت خود را جلو بیاوریم و وقتی به ما اهانت می‌کنند، تحمّل کنیم.

31 زیرا خداوند ما را برای همیشه ترک نمی‌کند.

32 هرچند خداوند غم و اندوه را بر سر ما بیاورد، ولی از روی محبّت سرشار خود بر ما رحمت خواهد کرد.

33 خداوند از غم و اندوه ما خشنود نمی‌گردد.

34 وقتی اسیران و ستمدیدگان ما پایمال می‌شوند؛

35 هنگامی‌که حقّی را که خدا به ما داده است، پایمال می‌گردد؛

36 و زمانی که در حق شخصی در دادگاه بی‌عدالتی می‌شود، خدا همه را می‌بیند.

37 هیچ امری بدون اراده و رضای خداوند انجام نمی‌شود.

38 خیر و شر، تنها به فرمان خداوند متعال واقع می‌شود.

39 پس چرا وقتی به‌خاطر گناهان خود مجازات می‌شویم، شکایت کنیم؟

40 بیایید رفتار خود را بسنجیم و به سوی خداوند بازگردیم.

41 بیایید با تمام قلب، دست دعا به سوی خدایی که در آسمانهاست بلند کنیم،

42 و بگوییم: «خداوندا، ما گناهکاریم و از فرمان تو سرکشی کرده‌ایم و تو ما را نبخشیده‌ای.

43 «بر ما غضب کردی و ما را کُشتی، رحمت تو به وسیلهٔ خشمت پنهان گشت.

44 چون بر ما خشمگین بودی، خود را از ما پنهان کردی تا دعاهای ما به حضور تو نرسد.

45 تو ما را نزد مردم جهان همچون خاکروبه و زباله ساختی.

46 «تمام دشمنان ما، ما را تحقیر می‌کنند.

47 با هلاکت و نابودی روبه‌رو شده‌ایم و ترس و وحشت ما را فراگرفته است.

48 به‌خاطر نابودی قومم، سیل اشک از چشمانم جاریست.

49 «پیوسته اشک می‌ریزم

50 تا خداوند از آسمان به پایین بنگرد و ما را ببیند.

51 وقتی می‌بینم چه بلایی بر سر دختران شهر من آمده است، دلم از غصّه ریش‌ریش می‌شود.

52 «دشمنان بدون هیچ دلیلی مرا مثل پرنده به دام انداختند.

53 مرا زنده در چاه انداختند و سنگی بر سر آن گذاشتند.

54 آب از سرم گذشت و فکر کردم که بزودی خواهم مرد.

55 «خداوندا، از ته چاه تو را طلبیدم.

56 فریاد مرا شنیدی و به ناله‌های من گوش دادی.

57 وقتی به حضور تو دعا کردم، آمدی و گفتی: ‘نترس!’

58 «خداوندا، تو از حق من دفاع کردی و از مرگ نجاتم دادی.

59 تو ای خداوند، شاهد ظلم‌هایی که در حق من کردند، بودی؛ پس به داد من برس و خودت داوری کن.

60 تو می‌دانی که دشمنانم همه از من نفرت دارند و برضد من دسیسه می‌چینند.

61 «خداوندا، تو شنیده‌ای که آنها چگونه به من اهانت کرده و برضد من توطئه چیده‌اند.

62 دشمنانم تمام روز دربارهٔ من سخنان بد می‌گویند و برای آزار من نقشه می‌کشند.

63 در همه حال به من می‌خندند و مسخره‌ام می‌کنند.

64 «خداوندا، آنها را به سزای کارهایشان برسان.

65 آنها را لعنت کن تا گرفتار غم و درد شوند.

66 با خشم و غضب آنها را تعقیب کن و از روی زمین نابود ساز.»

—https://api-cdn.youversionapi.com/audio-bible-youversionapi/84/32k/LAM/3-6be0f687fe1c414f8b3e2696cf380096.mp3?version_id=181—

Categories
سوگنامه

سوگنامه 4

اورشلیم، بعد از سقوط

1 طلاهای ما جلای خود را از دست داده و بی‌ارزش شده‌اند

و سنگ‌های مقدّس معبد بزرگ در کوچه‌ها افتاده‌اند.

2 جوانان صهیون که زمانی همچون زر ناب با ارزش بودند،

اکنون مانند ظروف گِلی ساختهٔ دست کوزه‌گر، بی‌ارزش شده‌اند.

3 حتّی شغالان به توله‌های خود شیر می‌دهند،

ولی زنان قوم من مثل شترمرغ شده‌اند و به کودکان خود رحم نمی‌کنند.

4 زبان اطفال شیرخوار از تشنگی به کامشان چسبیده است.

بچّه‌ها نان می‌‌خواهند، امّا کسی به آنها نان نمی‌دهد.

5 آنهایی که زمانی غذاهای لذیذ می‌خورند، اینک از گرسنگی در کوچه‌ها جان می‌‌دهند.

کسانی‌که در ناز و نعمت زندگی می‌کردند، اکنون در بین زباله‌ها به دنبال غذا می‌گردند.

6 جزای قوم من سنگین‌تر از جزای مردم سدوم بوده است،

زیرا اهالی سدوم در یک لحظه نابود شدند و هیچ دستی به آنها کمک نکرد.

7 شاهزادگان ما پاکتر از برف و سفیدتر از شیر بودند.

بدنشان از سرخی همچون لعل و در درخشندگی مانند یاقوت بود.

8 امّا اکنون چهره‌ای سیاهتر از زغال دارند

و در کوچه‌ها شناخته نمی‌شوند. پوستشان به استخوانشان چسبیده و مثل چوب خشک شده‌اند.

9 آنهایی که در جنگ کشته شدند، خوشبخت‌تر بودند از کسانی‌که بعداً به تدریج از گرسنگی مردند

و غذایی برای زنده ماندن نداشتند.

10 مصیبتی که بر سر قوم من آمد، چنان وحشتناک بود

که مادران دلسوز، از فرط گرسنگی کودکان خود را می‌پختند و می‌خوردند.

11 خداوند خشم و غضب خود را با شدّت تمام بر صهیون فرو ریخت

و چنان آتشی برافروخت که اساس آن را خاکستر کرد.

12 پادشاهان و مردم روی زمین،

هیچ‌کدام باور نمی‌کردند که دشمن بتواند به دروازه‌های اورشلیم داخل شود.

13 ولی این کار شد، زیرا انبیا گناه کردند

و کاهنان خون مردم نیک و بی‌گناه را در شهر ریختند.

14 رهبرانش مانند اشخاص کور راه می‌روند

و چون آلوده به خون مردم بی‌گناه هستند، کسی به آنها نزدیک نمی‌شود.

15 مردم فریاد می‌زنند: «ای اشخاص ناپاک، دور شوید! به ما دست نزنید!»

بنابراین آنها آواره و سرگردان از کشوری به کشور دیگر می‌روند، امّا مردم به آنها می‌گویند که جایی برایشان ندارند.

16 خود خداوند آنها را پراکنده ساخته و دیگر به آنها توجّه نمی‌کند.

او به کاهنان و بزرگان هم اعتنا نمی‌کند.

17 از بس برای کمک انتظار کشیدیم، چشمان ما تار شدند.

ولی انتظار ما بیهوده بود، زیرا قومی به یاری ما نیامد.

18 دشمنان در تعقیب ما بودند و ما نمی‌توانستیم حتّی در کوچه‌ها راه برویم.

عمر ما به آخر رسیده و مرگ ما نزدیک بود.

19 تعقیب کنندگان ما تیزتر از عقاب بودند. به کوهها فرار کردیم،

ولی آنها از تعقیب ما دست نکشیدند و حتّی در بیابان در کمین ما نشسته بودند.

20 پادشاهِ ما را که برگزیدهٔ خداوند

و سرچشمهٔ زندگی و حافظ جان ما بود، دستگیر کردند.

21 ای مردم اَدوم که در سرزمین عوص ساکن هستید، اکنون تا می‌توانید شادی کنید،

زیرا این مصیبت بر سر شما هم خواهد آمد و شما هم از جام غضب خدا خواهید نوشید.

22 ای صهیون، تو سزای گناهت را دیدی. خداوند زیادتر از این تو را در تبعید نگاه نمی‌دارد.

امّا تو ای اَدوم، خداوند گناهانت را آشکار خواهد ساخت و تو را به سزای کارهایت خواهد رسانید.

—https://api-cdn.youversionapi.com/audio-bible-youversionapi/84/32k/LAM/4-382b49366c00dbe8416b78885ea278fc.mp3?version_id=181—

Categories
سوگنامه

سوگنامه 5

طلب رحمت

1 خداوندا، به یادآور که چه بلایی بر سر ما آمده است:

ببین که چگونه خوار و رسوا شده‌ایم!

2 سرزمین موروثی ما به دست بیگانگان افتاده است

و در خانه‌های ما مردم بیگانه زندگی می‌کنند.

3 ما یتیم شده‌ایم. پدران ما به دست دشمن کشته شده

و مادران ما بیوه شده‌اند.

4 آبی را که می‌خوریم

و هیزمی را که برای آتش به کار می‌بریم، باید بخریم.

5 باری سخت و دشوار بر دوش خود می‌کشیم.

خسته و ناتوان شده‌ایم و راحتی نداریم.

6 نزد مردم مصر و آشور دست دراز کردیم

تا لقمه نانی به ما بدهند و زنده بمانیم.

7 نیاکان ما گناه کردند امّا آنها از بین رفتند

و اینک ما تاوان گناه آنها را پس می‌دهیم.

8 غلامان بر ما حکومت می‌کنند

و کسی نیست که ما را از قدرت آنها نجات بدهد.

9 یک لقمه نان را در بیابان با خطر جان به دست می‌آوریم.

10 از شدّت گرسنگی در تب می‌سوزیم

و پوست بدن ما همچون تنورِ داغ است.

11 همسران ما در کوه صهیون مورد تجاوز قرار گرفتند

و دختران ما در تمام روستاهای یهودیه مجبور شدند خود را تسلیم کنند.

12 رهبران ما را به دار آویخته‌اند

و به ریش‌سفیدان ما بی‌احترامی شده است.

13 از جوانان ما در آسیاب کار می‌کشند

و اطفال ما در زیر بارِ گران هیزم، از پا می‌افتند.

14 پیر مردان ما دیگر در کنار دروازهٔ شهر دیده نمی‌شوند

و جوانان ما دیگر آواز نمی‌خوانند.

15 خوشی و سرور از دلهای ما رخت بربسته

و رقص و پایکوبی ما به ماتم تبدیل شده است.

16 وای بر ما که گناه کردیم

و تاج جلال و افتخار را از دست دادیم.

17 دلهای ما بی‌تاب و چشمان ما تار گشته‌اند،

18 زیرا کوه صهیون، ویران

و محل گشت و گذار شغالان شده است.

19 خداوندا، تو فرمانروای ابدی جهان هستی

و تاج و تخت تو بی‌زوال است.

20 چرا ما را برای همیشه از یاد بردی؟

چرا ما را برای مدّتی طولانی ترک کردی؟

21 ای خداوند، ما را دوباره به سوی خود بازگردان

و جلال پیشین ما را بازگردان.

22 آیا ما را بکلّی ترک کرده

و از ما بی‌نهایت خشمگین هستی؟

—https://api-cdn.youversionapi.com/audio-bible-youversionapi/84/32k/LAM/5-46c69a4b98b92178bbe15690f51b6d73.mp3?version_id=181—

Categories
حزقیال

حزقیال ‮معرّفی کتاب‬

معرّفی کتاب

حزقیال نبی قبل و بعد از سقوط اورشلیم در سال پانصد و هشتاد و شش قبل از میلاد در بابل در تبعید به سر می‌برد. پیام او خطاب به تبعیدشدگان و همچنین به اهالی اورشلیم بود. کتاب حزقیال نبی دارای شش بخش اصلی است:

1- خدا از حزقیال دعوت می‌کند تا نبی و سخنگوی او باشد. 2- حزقیال به مردم دربارهٔ داوری خدا بر آنان و سقوط اورشلیم هشدار می‌دهد. 3- پیام خدا در مورد مجازات اقوام مختلفی که باعث آزار و گمراهی قوم او شده بودند. 4- رفاه و آسایش مردم اسرائیل پس از سقوط اورشلیم و امیدواری برای آینده‌ای روشن. 5- نبوّت علیه جوج. 6- رؤیای احیای معبد بزرگ و قوم اسرائیل.

حزقیال مردی با ایمانی قوی و قوهٔ تصوّری فوق‌العاده بود. بسیاری از مشاهدات او به صورت رؤیا و بسیاری از پیامهایش به شكل نمادین یا تصویری است. حزقیال بر نیاز همه به احیای درونی قلب و روح، و مسئولیّت فردی هرکس در ارتکاب گناه تأکید می‌کند. او همچنین امید خود را برای بازگشت و پایداری ملّت خود اعلام می‌کند. او به عنوان کاهن و نبی، به معبد بزرگ و قدّوسیّت، علاقهٔ خاصی داشت.

تقسیم‌بندی کتاب

دعوت خدا از حزقیال 1:1-3:27

پیامهای نابودی اورشلیم 4:1-24:27

داوری خدا بر ملّتها 25:1-32:32

وعدهٔ خدا به قوم اسرائیل 33:1-37:28

نبوّت علیه جوج 38:1-39:29

رؤیایی از آیندهٔ معبد بزرگ و سرزمین اسرائیل 40:1-48:35

Categories
حزقیال

حزقیال 1

تخت خدا

1-2 در روز پنجم ماه چهارم از سال سی‌ام، که پنج سال از تبعیدِ یهویاکین پادشاه می‌گذشت، من حزقیال کاهن، پسر بوزی با سایر تبعیدشدگان یهودی در کنار رود خابور در بابل زندگی می‌کردم. در همان روز ناگهان آسمان باز شد و خدا رؤیاهایی را به من نشان داد.

3 در آنجا، در کنار رود خابور، واقع در بابل، وقتی خداوند با من حرف زد نیروی او را در وجود خود احساس كردم.

4 به بالا نگاه کردم و دیدم که توفانی از طرف شمال می‌آمد. پیشاپیش آن، ابر بزرگی حرکت می‌کرد و هاله‌ای از نور دور آن بود. در وسط آن یک شیء برنزی، روشن و تابان بود.

5 در وسط ابر چهار موجود زنده را دیدم که به انسان شباهت داشتند،

6 امّا هر کدام از آنها دارای چهار صورت و چهار بال بود.

7 پاهایشان راست و کف پایشان به سُم گوساله شباهت داشت و مثل یک شیء برنزی، صیقلی و برّاق بود.

8 در زیر بالهای خود دستهایی شبیه دست انسان داشتند.

9 نوک بالهای آن چهار جانور با یکدیگر تماس داشت و بدون اینکه بچرخند، مستقیماً پرواز می‌کردند.

10 هریک از آنها چهار روی مختلف داشت: در جلو چهرهٔ انسان، در طرف راست شکل شیر، در طرف چپ شکل گاو و در عقب شکل عقاب.

11 هر کدام دو جفت بال داشت. یک جفت آن باز بود و نوک آنها با دو بال جانور پهلویش تماس داشت. جفت دیگر بدنشان را می‌پوشاند.

12 آنها مستقیماً حرکت می‌کردند و هر جایی که دلشان می‌خواست می‌رفتند، بدون اینکه بچرخند.

13 در بین این موجودات چیزی چون مشعلی فروزان بود که دایماً در حال حرکت بود. آتش شعله‌ور می‌شد و از آن برق می‌جهید.

14 این موجودات با سرعت برق جلو و عقب می‌رفتند.

15 در همان حالی که متوجّه آن چهار موجود زنده بودم، چهار چرخ بر زمین و پهلوی هریک از آن موجودات دیدم.

16 چرخها همه یکسان و مثل زِبَرجد، برّاق بودند. در وسط هر چرخ یک چرخ دیگر قرار داشت.

17 به این ترتیب به هر طرف که می‌خواستند، می‌توانستند حرکت کنند بدون اینکه دور بزنند.

18 حلقهٔ دور چرخها بلند و مهیب و پُر از چشم بود.

19 هنگامی‌که موجودات زنده حرکت می‌کردند چرخها در کنارشان حرکت می‌کردند و هنگامی‌که موجودات زنده از روی زمین برمی‌خاستند، چرخها نیز برمی‌خاستند.

20 هر کجا که روح می‌رفت، ایشان می‌رفتند و چرخها همراه ایشان بلند می‌شدند، زیرا روح آن موجودات زنده در چرخها بود.

21 پس هرگاه موجودات حرکت می‌کردند یا می‌ایستادند یا به هوا برمی‌خاستند، چرخها نیز دقیقاً همان کار را می‌کردند.

22 بالای سر موجودات زنده چیزی مانند گنبد درخشندهٔ بلورین بود.

23 زیر گنبد، دو بال هر جانور طوری گسترده بود که به بالهای جانور پهلویش می‌رسید و دو بال دیگر بدن آنها را می‌پوشاند.

24 من صدای بالهای آنها را هنگامی‌که پرواز می‌کردند، شنیدم که مانند صدای آبهای خروشان بود، مانند غریو سپاهی عظیم، مانند صدای خدای قادر مطلق. هنگامی‌که پرواز نمی‌کردند بالهایشان را جمع می‌کردند.

25 امّا صدایی از فراز گنبدی که بالای سرشان بود، می‌آمد.

26 بر گنبد بالای سرشان چیزی مانند تختی به رنگ یاقوت کبود دیده می‌شد. بر روی آن تخت موجودی نشسته بود که به انسان شباهت داشت.

27 از کمر به بالا مثل برنز آتشین و شعله‌ور می‌درخشید. از کمر به پایین مانند شعلهٔ آتش می‌تابید و اطراف او با نور درخشنده‌ای روشن بود.

28 درخشندگی پیرامون او مانند رنگین کمان در روز بارانی بود. این منظره، نور پرجلال حضور خداوند را نشان می‌داد.

خدا حزقیال را برای نبوّت می‌خواند

هنگامی‌که این را دیدم، با صورت به زمین افتادم و صدای کسی را شنیدم که سخن می‌گفت.

—https://api-cdn.youversionapi.com/audio-bible-youversionapi/84/32k/EZK/1-76084039581fcc9027a8e1638eb65540.mp3?version_id=181—

Categories
حزقیال

حزقیال 2

1 او به من گفت: «ای انسان فانی، بر پاهای خود بایست تا با تو سخن گویم.»

2 هنگامی‌که او با من حرف می‌زد، روح خدا بر من آمد و مرا از زمین بلند کرد و به سخن خود این چنین ادامه داد:

3 «ای انسان فانی، من تو را نزد قوم اسرائیل می‌فرستم، نزد ملّتی که علیه من سرکشی کرده‌اند. آنان و نیاکانشان تا به امروز از من سرپیچی کرده‌اند.

4 بازماندگان ایشان نیز گستاخ و سرسخت می‌باشند. من، تو را نزد ایشان می‌فرستم و تو به ایشان خواهی گفت: خداوند متعال چنین می‌فرماید:

5 این قوم سرکش خواه بشنوند و خواه نشنوند، خواهند دانست که نبی‌ای در میان ایشان هست.

6 «ای انسان فانی، از ایشان هراسان مشو و از سخنان ایشان ترسان مباش؛ گرچه خار و خاربن تو را در برگیرند و در میان کژدم‌ها زندگی کنی، از سخنان ایشان نترس و از چهره‌های ایشان نهراس، زیرا ایشان خاندان سرکشی هستند.

7 تو کلام مرا به ایشان خواهی گفت، خواه بشنوند و خواه نشنوند، زیرا ایشان خاندان سرکشی هستند.

8 «امّا تو، ای انسان فانی، به من گوش فرا ده. همچون این خاندان سرکش، سرکش نباش! دهان بگشای و آنچه را به تو می‌دهم، بخور.»

9 آنگاه دستی را دیدم که به سوی من دراز شد و در آن طوماری بود.

10 او طومار را گشود، در پشت و روی آن، سوگنامه، زاری و اندوه نوشته شده بود.

—https://api-cdn.youversionapi.com/audio-bible-youversionapi/84/32k/EZK/2-0a4d3da03adc418e77107089e77965db.mp3?version_id=181—