Categories
خروج

خروج 9

پنجمین بلا: مرگ حیوانات

1 خداوند به موسی فرمود: «نزد فرعون برو و بگو خداوند خدای عبرانیان چنین می‌فرماید: ‘قوم مرا آزاد کن تا برود و مرا پرستش کند.

2 زیرا اگر باز هم آنها را آزاد نکنی،

3 دست خداوند بلایی در میان حیوانات تو خواهد فرستاد که اسبها، الاغها، شتران، گاوها، گوسفندان و بُزهای تو را مبتلا خواهد ساخت.

4 در میان حیوانات بنی‌اسرائیل و حیوانات مصری‌ها فرق می‌گذارم به طوری که هیچ حیوانی که متعلّق به بنی‌اسرائیل باشد نخواهد مرد.

5 من که خداوند هستم، فردا را برای انجام این کار تعیین می‌کنم.’»

6 فردای آن روز خداوند آنچه که فرموده بود عمل کرد و تمام حیوانات مصری‌ها مردند. امّا حتّی یکی از حیوانات بنی‌اسرائیل هم نمرد.

7 فرعون پرسید «چه شده است؟» به او گفتند حتّی یکی از حیوانات بنی‌اسرائیل هم نمرده است. ولی فرعون همچنان سنگدل بود و از آزاد کردن قوم خودداری کرد.

ششمین بلا: دمل‌ها

8 خداوند به موسی و هارون فرمود: «مشتهای خود را از خاکستر کوره پُر کنید و موسی آن را در مقابل فرعون به هوا بپاشد.

9 آنها مانند غبار بر سرتاسر سرزمین مصر پاشیده خواهد شد و همه‌جا دملهای دردناک در مردم و حیوانات به وجود خواهد آمد.»

10 پس آنها مقداری از خاکستر کوره برداشتند و موسی آن را در مقابل فرعون به هوا پاشید. و آن خاکسترها دملهای دردناکی در مردم و حیوانات به وجود آورد.

11 جادوگران نتوانستند در مقابل موسی بایستند. چون آنان هم مانند سایر مصری‌ها بدنشان پُر از دملها شده بود.

12 ولی خداوند همان‌طور که فرموده بود، فرعون را سنگدل کرد و او به سخنان موسی و هارون گوش نداد.

هفتمین بلا: تگرگ

13 خداوند به موسی فرمود: «فردا صبح زود به دیدن فرعون برو و به او بگو خداوند خدای عبرانیان چنین می‌فرماید: ‘قوم مرا آزاد کن تا بروند و مرا پرستش کنند.

14 زیرا این دفعه نه فقط درباریان و مردمانت، بلکه خود تو را هم به بلا مبتلا خواهم کرد تا بدانی که در سرتاسر جهان کسی مانند من نیست.

15 زیرا اگر دست خود را به طرف تو و مردمانت دراز کرده بودم و شما را به بلایا مبتلا ساخته بودم، اکنون همهٔ شما نابود شده بودید.

16 لیکن به‌خاطر این‌ تو را تا به حال زنده نگاه داشته‌ام که قدرت خود را نشان دهم و نام من در سرتاسر جهان مشهور گردد.

17 امّا تو همچنان متكبّری و قوم مرا آزاد نمی‌کنی.

18 فردا در چنین وقتی چنان تگرگی بر مصر خواهم فرستاد که مصر هرگز در تاریخ خود به‌یاد نداشته است.

19 اکنون بفرست تا گلّه‌هایت و هر چیزی که در فضای باز داری، بیاورند و در زیر سایه‌بان قرار دهند. زیرا تگرگ بر انسان و حیوان و هر چیزی که در فضای باز باشد خواهد بارید و همه را نابود خواهد ساخت.’»

20 بعضی از بزرگان دربار فرعون که از آنچه خداوند فرموده بود ترسیده بودند غلامان و گلّه‌های خود را به جای سرپوشیده آوردند.

21 امّا کسانی‌که به هشدار خداوند توجّه نداشتند، غلامان و گلّه‌های خود را در صحرا واگذاردند.

22 پس خداوند به موسی فرمود: «دست خود را به سوی آسمان بلند کن تا در سرتاسر مصر، بر انسانها و حیوانات و گیاهان صحرا تگرگ ببارد.»

23 موسی عصای خود را به طرف آسمان بلند کرد و به امر خداوند در سرزمین مصر رعد و برق شدیدی واقع شد و تگرگ شروع به باریدن کرد.

24 تگرگ شدیدی می‌بارید و دایماً صاعقه به زمین می‌زد. تگرگ آن‌قدر شدید بود که مصریان مانند آن را در تاریخ خود به‌یاد نداشتند.

25 تگرگ هرچه را که در بیابان بود از آدم و حیوان و گیاهان صحرایی همه را نابود کرد و درختان را شکست.

26 سرزمین جوشن، -جایی که قوم اسرائیل در آن زندگی می‌کردند- تنها جایی بود که تگرگ نبارید.

27 فرعون، موسی و هارون را به حضور طلبید و به ایشان گفت: «این دفعه گناه کرده‌ام، زیرا خداوند عادل است و من و مردمان من گناهکاریم.

28 نزد خداوند دعا کنید. همین که رعد و برق و تگرگ متوقّف شود، شما را آزاد خواهم کرد. لازم نیست بیشتر از این در اینجا بمانید.»

29 موسی در جواب فرعون گفت: «همین که از شهر بیرون برویم دستهای خود را بلند کرده دعا خواهم کرد تا رعد و برق و تگرگ متوقّف شود تا تو بدانی که زمین مال خداوند است.

30 ولی می‌دانم که تو و درباریانت هنوز از خداوند نمی‌ترسید.»

31 محصول کتان و جو آسیب دیده بود چون جو، خوشه کرده بود و کتان دانه آورده بود.

32 امّا محصول گندم به‌خاطر اینکه دیررس است آسیب ندید.

33 موسی از نزد فرعون بیرون رفت و از شهر خارج شد، سپس دستهای خود را به سوی خداوند بلند کرد و رعد و برق و تگرگ متوقّف شد و باران دیگر نبارید.

34 امّا چون فرعون دید که دیگر همه‌چیز آرام شده، بار دیگر گناه کرد و او و درباریانش دل خود را سخت کردند.

35 فرعون بار دیگر سختی نشان داد و اجازه نداد که بنی‌اسرائیل از مصر بیرون روند.

—https://api-cdn.youversionapi.com/audio-bible-youversionapi/84/32k/EXO/9-9a3835d51e45b505b343b861a420f12e.mp3?version_id=181—

Categories
خروج

خروج 10

هشتمین بلا: ملخها

1 خداوند به موسی فرمود: «نزد فرعون برو، من فرعون و درباریانش را سرسخت و سنگدل نموده‌ام تا این نشانه را در میان ایشان انجام دهم.

2 تا آنچه را که من در مصر انجام دادم و نشانه‌هایی را که در میان آنها به عمل آوردم و حماقت مصریان را آشکار کردم برای فرزندان و نوه‌هایت تعریف کنی. و همهٔ شما خواهید دانست که من، خداوند هستم.»

3 پس موسی و هارون نزد فرعون رفتند و گفتند: «خداوند خدای عبرانیان چنین می‌فرماید: ‘تا کی می‌خواهی از تواضع کردن در مقابل من خودداری کنی؟ قوم مرا آزاد کن تا بروند و مرا پرستش کنند.

4 اگر از آزاد کردن آنها خودداری کنی، من فردا ملخها را به سرزمین تو خواهم فرستاد.

5 آنها آن‌قدر زیاد هستند که تمام روی زمین را خواهند پوشانید. و آنچه را که از تگرگ باقیمانده و تمام درختهایی را که در مزارع هستند خواهند خورد.

6 قصرهای تو و خانه‌های تمام درباریان و تمام مردمانت پُر از ملخ خواهد شد. آنها از هر آنچه كه نیاکانت دیده‌اند هم بدتر خواهند بود.’» آنها بعد از گفتن این سخنان از نزد فرعون بیرون رفتند.

7 درباریان به فرعون گفتند: «تا کی این مرد باید ما را زحمت بدهد؟ مردان بنی‌اسرائیل را آزاد کن تا بروند و خداوند خدای خود را پرستش کنند. مگر نمی‌دانی که سرزمین مصر ویران شده است؟»

8 پس موسی و هارون را به نزد فرعون بازگرداندند و فرعون به آنها گفت: «بروید و خداوند خدای خود را پرستش کنید. ولی بگویید بدانم چه کسانی خواهند رفت؟»

9 موسی در جواب گفت: «همهٔ ما به اتّفاق كودكان و پیران و پسران و دختران خود خواهیم رفت و گوسفندان و بُزها و گاوان خود را هم خواهیم برد. زیرا عیدی داریم که باید به احترام خداوند برگزار کنیم.»

10 فرعون گفت: «به خداوند سوگند می‌خورم كه هرگز نخواهم گذاشت زنها و كودكان را هم با خود ببرید! روشن است كه نقشهٔ شورش در سر دارید.

11 فقط به مردها اجازه داده می‌شود که بروند و خداوند را پرستش کنند. چون شما همین را خواسته بودید.» پس موسی و هارون را از نزد فرعون بیرون کردند.

12 خداوند به موسی فرمود: «دست خود را بر سرزمین مصر بلند کن تا ملخها بیایند و هر گیاه سبزی را که روی زمین است و آنچه را که از تگرگ باقیمانده است بخورند.»

13 موسی عصای خود را بر سرزمین مصر بلند کرد و به دستور خدا باد شدیدی به مدّت یک شبانه‌روز از مشرق به طرف مصر وزید و هنگام صبح باد شرقی ملخها را با خود آورد.

14 ملخها تمام سرزمین مصر را پوشاندند و همه‌جا را پُر کردند و آن‌قدر زیاد بودند که کسی تا آن وقت مانند آن را ندیده بود و بعد از آن هم نخواهد دید.

15 زمین از ملخها سیاه شده بود و ملخها همهٔ میوه‌های درختان و تمام گیاهان سبز را که از تگرگ باقیمانده بود خوردند به طوری که هیچ برگی بر درخت و هیچ علف سبزی در تمام سرزمین مصر نماند.

16 فرعون با شتاب موسی و هارون را صدا کرد و به آنها گفت: «من به خداوند خدای شما و به شما گناه کرده‌ام.

17 فقط این دفعه گناه مرا ببخشید و از خدای خود بخواهید تا این بلای مرگ‌آور را از من دور کند.»

18 موسی از نزد فرعون بیرون رفت و به درگاه خداوند دعا کرد.

19 خداوند آن باد شرقی را به یک باد شدید غربی تبدیل کرد. آن باد تمام ملخها را جمع کرد و همه را به دریای سرخ ریخت به طوری که در سراسر مصر حتّی یک ملخ هم باقی نماند.

20 امّا خداوند دل فرعون را سخت کرد و فرعون بنی‌اسرائیل را آزاد نکرد.

نهمین بلا: تاریکی

21 خداوند به موسی گفت: «دست خود را به طرف آسمان بلند کن تا تاریکی غلیظی که بتوان احساس کرد سرزمین مصر را فرا بگیرد.»

22 موسی دست خود را به سوی آسمان بلند کرد و تاریکی غلیظی به مدّت سه روز تمام سرزمین مصر را گرفت.

23 مصری‌ها نمی‌توانستند یکدیگر را ببینند و در آن سه روز هیچ‌کس از خانه‌اش بیرون نیامد ولی جایی که بنی‌اسرائیل زندگی می‌کردند روشن بود.

24 فرعون موسی و هارون را صدا کرد و گفت: «همگی شما با زنها و فرزندان خود بروید و خداوند را پرستش کنید. امّا گلّه‌های گوسفند و بُز و گاو شما در همین جا بمانند.»

25 موسی گفت: «پس تو باید گاو و گوسفند برای قربانی و قربانی سوختنی برای ما مهیّا کنی تا برای خداوند خدای خود، قربانی کنیم.

26 ولی ما گلّه‌های خود را با خود خواهیم برد و حتّی یکی از آنها را هم جا نخواهیم گذاشت. ما باید حیوانی را که برای پرستش نمودن خداوند خدای خود لازم داریم، خودمان انتخاب کنیم و تا به آنجا نرسیم، نمی‌دانیم کدام‌یک از حیوانات خود را باید برای خداوند قربانی کنیم.»

27 ولی خداوند فرعون را سختدل کرد و او اجازه نداد که آنها بروند.

28 فرعون به موسی گفت: «از پیش چشم من دور شو و سعی کن که دیگر مرا نبینی زیرا روزی که مرا ببینی کشته خواهی شد.»

29 موسی گفت: «بسیار خوب، دیگر مرا نخواهی دید.»

—https://api-cdn.youversionapi.com/audio-bible-youversionapi/84/32k/EXO/10-bd95998eb6c3b9d07588139980c37258.mp3?version_id=181—

Categories
خروج

خروج 11

آخرین بلا: مرگ نخستزادگان

1 بعد از آن خداوند به موسی فرمود: «فقط یک بلای دیگر بر سر فرعون و مردم او خواهم آورد. بعد از آن او شما را آزاد خواهد کرد. در حقیقت او همهٔ شما را از اینجا بیرون خواهد کرد.

2 حالا به تمام بنی‌اسرائیل بگو که هرکس چه زن و چه مرد از همسایهٔ مصری خود زینت‌آلات طلا و نقره بخواهد.»

3 خداوند بنی‌اسرائیل را در نظر مصریان عزیز گردانید و موسی در نظر بزرگان و مردم مصر مَرد بزرگ و برجسته‌ای بود.

4 موسی به فرعون گفت: «خداوند می‌فرماید: ‘در نیمه‌های شب به مصر خواهم آمد

5 و هر نخستزادهٔ مصری که پسر باشد خواهد مرد. چه نخستزادهٔ فرعون که جانشین اوست و چه نخستزادهٔ کنیزی که پشت دستاس نشسته است و چه نخستزادهٔ حیوانات، همه خواهند مرد.

6 چنان سر و صدای گریه و شیونی در تمام مصر به راه خواهد افتاد که هرگز شنیده نشده و شنیده نخواهد شد.

7 امّا در میان بنی‌اسرائیل حتّی سگی هم به طرف آنان و یا حیوانات آنها پارس نخواهد کرد. آنگاه خواهید دانست که خداوند بین مصریان و بنی‌اسرائیل فرق می‌گذارد.’»

8 موسی بدین‌گونه سخنان خود را به پایان برد: «آنگاه همهٔ ‌درباریانت، نزد من خواهند آمد و در مقابل من تعظیم خواهند کرد و التماس خواهند نمود تا من و تمام قوم من از اینجا بیرون برویم و بعد از آن من خواهم رفت.» سپس موسی درحالی‌که بشدّت خشمگین بود، از نزد فرعون بیرون رفت.

9 خداوند به موسی فرمود: «فرعون به سخنان شما گوش نخواهند داد تا من کارهای عجیب بیشتری در سرزمین مصر به عمل بیاورم.»

10 موسی و هارون تمام این کارهای عجیب را در مقابل فرعون انجام دادند، امّا خداوند دل فرعون را سخت کرد و او بنی‌اسرائیل را آزاد نکرد.

—https://api-cdn.youversionapi.com/audio-bible-youversionapi/84/32k/EXO/11-75873d4e102da36a75535879374f0d1a.mp3?version_id=181—

Categories
خروج

خروج 12

عید فطیر

1 خداوند در مصر به موسی و هارون فرمود:

2 «این ماه برای شما ماه اول سال باشد.

3 به تمام جماعت اسرائیل بگو: هرکس در روز دهم این ماه، باید برّه‌ یا بُزغاله‌ای برای خانوادهٔ خود بگیرد.

4 اگر خانواده‌ای کم جمعیّت است و یک حیوان برای آنان زیاد است، حیوان را با همسایهٔ مجاور خود تقسیم کند و هر یک مقداری را که برای افراد خانواده‌اش لازم است بردارند.

5 باید برّه یا بُز یک سالهٔ نر و سالم از میان گلّهٔ خود انتخاب کنید.

6 آن را تا عصر روز چهاردهم همین ماه نگاه دارید. تمام جماعت بنی‌اسرائیل برّه‌های خود را در همان روز قربانی کنند.

7 سپس مقداری از خون آن را بردارید و بر دو طرف چهارچوب و بالای در خانه‌ای که حیوان قرار است در آن خورده شود، بپاشید.

8 در همان شب، تمام گوشتها را کباب کرده با نان بدون خمیرمایه و سبزیجات تلخ بخورید.

9 این گوشت را نپخته و یا آب‌پز نخورید بلکه تمام آن را، حتّی کلّه و پاچه و روده‌های آن را هم روی آتش کباب کنید.

10 هیچ چیزی از آن را تا صبح نگاه ندارید و اگر چیزی از آن باقی ماند آن را با آتش بسوزانید.

11 موقع خوردن آن کمربند خود را ببندید، نعلین خود را به پا کنید، عصای خود را به دست بگیرید و آن را با عجله بخورید، چون عید فصح خداوند است.

12 «در آن شب من از مصر عبور می‌کنم و تمام نخستزاده‌های مصری چه انسان و چه حیوان همه را می‌کشم. من، خداوند هستم و بر تمام خدایان مصر داوری خواهم کرد.

13 خونی که بر دو طرف چهارچوب و بر سر در خانهٔ شما پاشیده شده است، نشانه‌ای است که شما در آنجا زندگی می‌کنید و چون آن نشانه را ببینم، از آن عبور می‌کنم و وقتی‌که مصریان را هلاک می‌کنم، به شما هیچ آسیبی نخواهد رسید.

14 شما باید آن روز را همیشه به‌خاطر داشته باشید و آن را به عنوان عید خداوند همیشه جشن بگیرید تا کاری را که من برای شما کرده‌ام، به یاد داشته باشید. این عید در بین شما یک رسم همیشگی باشد و نسل بعد از نسل آن را نگاه دارید.»

جشن نان فطیر

15 خداوند فرمود: «مدّت هفت روز نان بدون خمیرمایه بخورید. در همان روز اول، تمام خمیرمایه را از خانهٔ خود دور بریزید. اگر کسی در این هفت روز نان خمیرمایه‌دار بخورد باید از قوم من جدا شود.

16 روز اول و همچنین در روز هفتم باید برای عبادت گردهم آیید. در این روزها هیچ کاری نباید بکنید. فقط می‌توانید غذای هرکس را برایش آماده کنید.

17 شما باید عید فطیر را نگاه دارید زیرا در چنین روزی بود که طایفه‌های شما را از مصر بیرون آوردم. بنابراین شما در تمام نسلهای خود این عید را جشن بگیرید.

18 از عصر روز چهاردهم ماه اول تا عصر روز بیست و یکم، شما نباید نانی که خمیرمایه دارد بخورید.

19 برای هفت روز نباید خمیرمایه در خانه‌های شما پیدا شود و اگر کسی در این مدّت چیزی با خمیرمایه بخورد چه غریب و چه اهل آنجا، باید از قوم من جدا شود.

20 هیچ چیزی که خمیرمایه داشته‌ باشد نخورید، بلکه فقط فطیر بخورید.»

اولین عید فصح

21 موسی تمام رهبران قوم اسرائیل را صدا کرد و به آنها گفت: «هر کدام از شما برّه‌ یا بُزغاله‌ای مناسب خانوادهٔ خود انتخاب کنید و آن را برای عید فصح قربانی کنید.

22 یک دسته زوفا بردارید و آن را در خون حیوان که در تشت ریخته شده فرو کنید. سپس آن را به سر در و دو طرف چهارچوب خانه‌های خود بمالید و هیچ‌یک از شما نباید تا صبح از خانه بیرون بیاید.

23 چون خداوند از مصر عبور می‌کند تا مصری‌ها را بکشد، وقتی خون را بر سر در و دو طرف چهارچوب خانه‌های شما ببیند، از آن رد می‌شود و اجازه نمی‌دهد که فرشتهٔ مرگ به خانه‌های شما داخل شود و شما را هلاک کند.

24 شما و فرزندان شما باید این قانون را برای همیشه حفظ کنید.

25 و وقتی به سرزمینی که خداوند به شما وعده داده است وارد شدید، آنگاه این مراسم را بجا آورید.

26 وقتی فرزندان شما بپرسند که معنی این مراسم چیست؟

27 پاسخ خواهید داد، این قربانی فصح برای تكریم خداوند است. زیرا او از خانه‌های بنی‌اسرائیل در مصر رد شد و مصری‌ها را هلاک کرد ولی از ما گذشت.»

پس بنی‌اسرائیل زانو زدند و خداوند را پرستش کردند.

28 سپس رفتند و آنچه را که خداوند توسط موسی و هارون دستور داده بود انجام دادند.

مرگ نخستزاده‌ها

29 در نیمه‌های شب خداوند تمام نخستزاده‌های مصری، از نخستزاده فرعون که بر تخت نشسته بود گرفته تا نخستزادهٔ اسیری که در زندان بود و همچنین نخستزادهٔ حیوانات را نیز کشت.

30 در آن شب فرعون و درباریان و همهٔ مصری‌ها بیدار شدند و گریه و زاری و شیون عظیمی ‌در مصر برپا شد، زیرا خانه‌ای نبود که پسر مرده‌ای در آن نباشد.

31 در همان شب فرعون، موسی و هارون را به حضور طلبید و به آنها گفت: «از سرزمین من بیرون بروید. شما و تمامی ‌قوم اسرائیل از كشور من خارج شوید و همان‌طور که می‌خواستید خداوند را پرستش کنید.

32 چنانکه گفتید گلّه‌ها و رمه‌های خود را بردارید و بروید. به جهت بركت من هم دعا کنید.»

33 مصری‌ها، اصرار می‌کردند که بنی‌اسرائیل هرچه زودتر سرزمین آنها را ترک کنند. چون می‌گفتند اگر شما از اینجا نروید همهٔ ما خواهیم مرد.

34 بنابراین بنی‌اسرائیل آردهایی را که خمیر کرده بودند ولی هنوز ور نیامده بود و تغارهای خمیر را برداشتند و آنها را در پارچه‌ای پیچیدند و بردوش خود گذاشتند.

35 بنی‌اسرائیل همان‌طور که موسی به ایشان فرموده بود، از مصری‌ها زینت آلات طلا و نقره و لباس گرفته بودند.

36 خداوند بنی‌اسرائیل را در نظر مصری‌ها عزیز گردانیده بود و هرچه می‌خواستند به آنها می‌دادند. به این ترتیب بنی‌اسرائیل اموال مصری‌ها را با خود بردند.

خروج از مصر

37 بنی‌اسرائیل که تعداد آنها به غیراز زنها و بچّه‌ها در حدود ششصد هزار مرد بود، پیاده از رعمسیس به سُكوّت کوچ کردند.

38 همچنین عدّهٔ زیادی از اقوام دیگر با گوسفندان، بُزها و گاوان خود با آنها رفتند.

39 آنها از خمیر ور نیامده‌ای که از مصر با خود آورده بودند نان فطیر پختند. زیرا که با عجله از مصر بیرون آمده بودند و فرصت نکرده بودند که نان بپزند و یا توشهٔ راه آماده کنند.

40 بنی‌اسرائیل مدّت چهارصد و سی سال در مصر زندگی کرده بودند.

41 در آن روزی كه چهارصد و سی سال به پایان رسید، تمام طایفه‌های قوم خداوند از مصر بیرون رفتند.

42 در این شب بود که خداوند از آنها پاسداری کرده، ایشان را از سرزمین مصر بیرون آورد و این همان شب است که برای خداوند وقف شد تا بنی‌اسرائیل در تمام دوره‌ها و نسلهای خود در آن شب به یاد خداوند باشند.

مقرّرات عید فصح

43 خداوند به موسی و هارون فرمود: «این مقرّرات عید فصح است: هیچ بیگانه‌ای نباید از غذای فصح بخورد.

44 امّا هر غلامی‌ که شما خریده‌اید اگر ابتدا او را ختنه کرده‌اید، می‌تواند از آن بخورد.

45 غریب یا کارگر روزمزد از آن نخورد.

46 تمام آن غذا باید در خانه‌ای که تهیّه شده است خورده شود، چیزی از آن نباید بیرون برده شود و هیچ‌یک از استخوانهای آن شکسته نشود.

47 تمام جماعت اسرائیل این عید را نگاهدارند.

48 کسی‌که ختنه نشده از آن نخورد. امّا اگر غریبه‌ای در بین شما باشد و بخواهد این عید را برای تكریم خداوند نگاه دارد، اول باید تمام مردان اهل خانه‌اش ختنه شوند و بعد آن عید را نگاهدارد. بعد از آن او مانند اهالی آنجا خواهد بود.

49 این مقرّرات برای کسی‌که اصلاً اسرائیلی ‌است و یا غریبی که در میان شما ساکن شده است یکی است.»

50 تمام بنی‌اسرائیل اطاعت کردند و آنچه را که خداوند به موسی و هارون فرموده بود، انجام دادند.

51 در آن روز خداوند بنی‌اسرائیل و تمام طایفه‌های آنها را از مصر بیرون آورد.

—https://api-cdn.youversionapi.com/audio-bible-youversionapi/84/32k/EXO/12-87e4347d27a70fe3886bf297a687bd35.mp3?version_id=181—

Categories
خروج

خروج 13

وقف نخستزادگان

1 خداوند به موسی فرمود:

2 «تمام نخستزاده‌های مذکر را برای من وقف کن. زیرا هر نخستزادهٔ مذکری که در میان بنی‌اسرائیل متولّد شود، چه انسان و چه حیوان، از آن من است.»

عید فطیر

3 موسی به مردم گفت: «این روز را به‌خاطر بسپارید، روزی که از مصر بیرون آمدید، یعنی از جایی که در آن برده و غلام بودید. این روزی است که خداوند شما را با دست نیرومند خود بیرون آورد. نانی که خمیرمایه دارد نخورید.

4 شما در این روز اول ماه ابیب از مصر بیرون آمدید.

5 خداوند به اجداد شما وعده داده است که سرزمین کنعانیان، حِتّیان، اموریان، حویان و یبوسیان را به شما بدهد. وقتی‌که او شما را به آن سرزمین غنی و حاصلخیز می‌آورد، شما باید در اولین روز هر سال این روز را جشن بگیرید.

6 هفت روز نان فطیر بخورید و روز هفتم را به احترام خداوند جشن بگیرید.

7 هفت روز نان فطیر بخورید و هیچ خمیرمایه یا نان خمیرمایه‌دار نزد شما و در تمامی ‌سرزمین شما نباشد.

8 وقتی این مراسم را بجا می‌آورید، برای پسران خود تعریف کنید که همهٔ اینها به‌خاطر کاری است که خداوند هنگامی که از مصر بیرون می‌آمدید کرده است.

9 این مراسم برای شما مانند نشانه‌ای بر دست و یادگاری بر پیشانیتان باشد تا همیشه قوانین خداوند را در نظر داشته ‌باشید. زیرا خداوند شما را با قدرت عظیم خود از مصر بیرون آورد.

10 این عید را هر سال در موقع خودش جشن بگیرید.

نخستزاده

11 «خداوند چنانکه به اجداد شما وعده داده بود، شما را به سرزمین کنعان می‌برد. در آن موقع

12 شما باید تمام نخستزادگان مذکر را برای خداوند وقف کنید. همچنین تمام نخستزاده‌های نرینهٔ حیوانات شما از آن خداوند است.

13 ولی به جای نخستزادهٔ الاغ یک برّه تقدیم کن و اگر نخواستی برّه تقدیم کنی، گردن او را بشکن. ولی به جای نخستزادهٔ پسرت فدیه‌ای بده.

14 در آینده، وقتی پسران تو بپرسند که معنی این کار چیست؟ بگو: ‘خداوند ما را با دست نیرومند خود از مصر، جایی‌که در آن بندگی می‌کردیم، بیرون آورد.

15 چون فرعون سرسختی کرد و نخواست ما را آزاد کند، خداوند تمام نخستزاده‌های مذکر را چه انسان و چه حیوان در سرزمین مصر کشت. به همین دلیل است که ما تمام نخستزاده‌های نرینهٔ حیوانات را برای خداوند قربانی می‌کنیم. ولی به جای پسران نخستزاده فدیه می‌دهیم.

16 این مراسم برای تو مانند نشانه‌ای بر دستت و یادگاری در مقابل چشمانت بر پیشانیت باشد که خداوند با قدرت خود ما را از سرزمین مصر بیرون آورد.’»

ستون ابر و ستون آتش

17 وقتی فرعون بنی‌اسرائیل را آزاد کرد، خدا آنها را از راه سرزمین فلسطین نبرد، هرچند که آن كوتاه‌ترین راه بود. زیرا خدا فرمود مبادا وقتی‌که ببینند مجبور هستند جنگ کنند، پشیمان شوند و به مصر بازگردند.

18 پس آنها را از راه صحراهای اطراف دریای سرخ برد. بنابراین بنی‌اسرائیل مسلّح شدند و از مصر بیرون آمدند.

19 موسی استخوانهای یوسف را با خود برداشت، چون یوسف بنی‌اسرائیل را قسم داده بود که وقتی خدا شما را از اینجا آزاد کرد، استخوانهای مرا هم با خودتان از اینجا ببرید.

20 بنی‌اسرائیل از سُكوّت کوچ کردند و در ایتام در کنار صحرا اردو زدند.

21 خداوند روزها در ستونی از ابر پیشاپیش آنها می‌رفت تا راه را به آنها نشان دهد و شبها در ستونی از آتش تا راه آنها را روشن کند تا آنها بتوانند شب و روز راه بروند.

22 همیشه، روزها ستون ابر و شبها ستون آتش در جلوی آنها بود.

—https://api-cdn.youversionapi.com/audio-bible-youversionapi/84/32k/EXO/13-b38ce30e2709b063487868971c279fde.mp3?version_id=181—

Categories
خروج

خروج 14

عبور از دریای سرخ

1 خداوند به موسی فرمود:

2 «به بنی‌اسرائیل بگو، بازگردید و در مقابل پی‌حیروت که بین میگدال و دریای سرخ و نزدیک بعل‌صفون است اردو بزنید.

3 فرعون فکر می‌کند که بنی‌اسرائیل در بیابان سرگردان شده‌اند و صحرا آنها را محاصره کرده است.

4 من فرعون را سنگدل می‌کنم و او شما را تعقیب خواهد کرد. آنگاه جلال خود را بر فرعون و بر لشکریان او آشکار خواهم کرد تا مصریان بدانند که من، خداوند هستم.» بنی‌اسرائیل همان‌طور که خداوند به آنها دستور داده بود عمل كردند.

5 وقتی به فرعون خبر دادند که بنی‌اسرائیل فرار کرده‌اند، او و درباریانش پشیمان شده با خود گفتند: «این چه کاری بود که ما کردیم و این قوم را از بردگی خود آزاد ساختیم؟»

6-7 پس پادشاه ارابهٔ جنگی و لشکریان خود را با ششصد عدد از بهترین ارّابه‌ها و تمام ارّابه‌های مصری که سرداران بر همهٔ آنها سوار شده بودند حاضر کرد.

8 خداوند، دل فرعون و درباریان او را سخت گردانید و فرعون به تعقیب بنی‌اسرائیل که جسورانه از مصر بیرون رفته‌ بودند پرداخت.

9 لشکریان مصر، با تمام اسبان و ارّابه‌های فرعون و سواران به دنبال بنی‌اسرائیل رفتند و در پی‌‌حیروت و بعل‌صفون، جایی که اردو زده بودند، به آنها رسیدند.

10 وقتی بنی‌اسرائیل دیدند که فرعون و لشکریانش به دنبال آنها می‌آیند ترسیدند و نزد خداوند فریاد کردند.

11 آنها به موسی گفتند: «آیا در مصر قبر نبود که ما را به این بیابان آوردی تا اینجا بمیریم؟ ببین با بیرون آوردن ما از مصر با ما چه‌كار كردی.

12 آیا قبل از اینکه از مصر بیرون بیاییم به تو نگفتیم که بگذار در اینجا بمانیم و مصری‌ها را خدمت کنیم؟ زیرا بهتر است در آنجا برده باشیم تا اینکه اینجا در بیابان بمیریم.»

13 موسی در جواب آنها گفت: «نترسید. بایستید و ببینید که خداوند امروز برای نجات شما چه می‌کند. شما هرگز دوباره مصریان را نخواهید دید.

14 خداوند برای شما جنگ می‌کند و لازم نیست شما هیچ کاری بکنید.»

15 خداوند به موسی فرمود: «چرا نزد من فریاد می‌کنید؟ به قوم بگو که پیش بروند.

16 تو هم عصایت را به دست بگیر و با آن به دریا بزن. آب دریا شکافته خواهد شد و بنی‌اسرائیل می‌توانند در وسط دریا از روی خشکی عبور کنند.

17 من دل مصریان را سخت می‌کنم تا آنها شما را تعقیب کنند. پس از آن به وسیلهٔ قدرتی که بر فرعون و لشکریان او و ارّابه‌ها و سوارانش نشان می‌دهم، جلال خواهم یافت.

18 وقتی آنان را شكست دادم مصریان خواهند دانست که من، خداوند هستم.»

19 فرشتهٔ خداوند که در جلوی اردوی بنی‌اسرائیل حرکت می‌کرد، رفت و در پشت سر آنها ایستاد. ستون ابر هم از جلوی ایشان رفت و در پشت سر آنها،

20 بین لشکریان مصر و اردوی بنی‌اسرائیل ایستاد. ستون ابر برای مصری‌ها تاریکی و شب به وجود آورد ولی به قوم اسرائیل روشنایی می‌بخشید. بنابراین لشکریان آنها نتوانستند به یکدیگر نزدیک شوند.

21 موسی دست خود را به طرف دریا بلند کرد و خداوند به وسیلهٔ یک باد شدید شرقی که در تمام شب می‌وزید آبهای دریا را به عقب برد. آب شکافته شد

22 و بنی‌اسرائیل در میان دریا از روی خشکی عبور کردند و آبها در دو طرف آنها دیوار شده بود.

23 مصریان‌ از عقب آنها رفتند و با تمام اسبان، ارّابه‌ها و سواران آنها به وسط دریا آمدند.

24 در وقت سحر خداوند از میان ستون آتش و ابر بر مصریان نگاه کرد و آنها را وحشت‌زده نمود.

25 او باعث شد که چرخ ارّابه‌های آنها گیر کند و آنها به سختی می‌توانستند حرکت کنند. مصریان گفتند: «خداوند برای بنی‌اسرائیل برضد ما می‌جنگد. بیایید از اینجا بازگردیم.»

26 خداوند به موسی فرمود: «دست خود را به طرف دریا بلند کن تا آب آن بر روی مصریان و ارّابه‌ها و سواران آنها بازگردد.»

27 موسی دست خود را به طرف دریا بلند کرد و در طلوع صبح آب دریا به حالت اول خود برگشت. مصریان کوشش می‌کردند فرار کنند ولی خداوند آنها را به وسط دریا انداخت.

28 آبها برگشتند و ارّابه‌ها و سواران آنها و لشکریان مصر که به دنبال بنی‌اسرائیل آمده بودند، در دریا غرق شدند، به طوری که یكی از آنها هم باقی نماند.

29 امّا بنی‌اسرائیل در وسط دریا از روی زمین خشک عبور کردند و آبها در دو طرف آنها مانند دیوار بود.

30 در آن روز خداوند بنی‌اسرائیل را از دست مصریان نجات داد و بنی‌اسرائیل جنازهٔ مصریان را در ساحل دریا مشاهده کردند.

31 وقتی بنی‌اسرائیل قدرت عظیم خداوند را دیدند که چطور مصریان را شکست داد، از خداوند ترسیده و به او و به خادم او موسی ایمان آوردند.

—https://api-cdn.youversionapi.com/audio-bible-youversionapi/84/32k/EXO/14-699ab04b7d87e87e86ae485c73c9bebd.mp3?version_id=181—

Categories
خروج

خروج 15

سرود موسی

1 سپس موسی و بنی‌اسرائیل این سرود را برای خداوند سراییدند:

«خداوند را می‌سرایم، چون او با شکوه و جلال پیروز شده است.

او اسبها و سوارانشان را به دریا انداخت

2 خداوند قدرت من و سرود من است.

اوست که مرا نجات داده است

او خدای من است، او را سپاس خواهم گفت

خدای پدر من است، بزرگی او را خواهم سرایید.

3 خداوند مرد جنگی است.

نام او خداوند است

4 «ارّابه‌ها و لشکر فرعون را به دریا انداخت.

بهترین سرداران مصر را به دریای سرخ انداخت

5 دریای عمیق آنها را پوشانید

و آنها مثل سنگ به ته دریا رفتند

6 «دست راست تو، ای خداوند، با قدرت سرافراز گردید

و دشمن را تکه‌تکه کرد

7 با کثرت جلال خود، دشمنانت را نابود کردی.

خشم خود را فرستادی و آنها را مثل خاشاک سوزاندی

8 به دریا دمیدی و آبها بالا آمدند

و مثل دیوار ایستادند

و اعماق دریا منجمد گردید.

9 دشمن گفت: ‘آنها را تعقیب می‌کنم و می‌گیرم.

دارایی آنها را تقسیم می‌کنم و هرچه می‌خواهم برمی‌دارم.

شمشیر خود را می‌کشم و با دست خود همهٔ آنان را نابود می‌کنم.’

10 ولی یک نسیم از طرف تو آمد و مصریان را در دریا غرق کرد.

و مثل سرب به ته دریا رفتند.

11 «ای خداوند، کدام‌یک از خدایان مثل تو هستند؟

كیست مانند تو عجیب در قدّوسیّت؟

و چه کسی می‌تواند مانند تو معجزات و کارهای عجیب بکند؟

12 تو دست راست خود را دراز کردی

و زمین، دشمنان ما را فرو برد.

13 از روی محبّت پایدار خود، قومی ‌را که نجات دادی، رهبری نمودی

و در قدرت خود ایشان را به سوی مسکن مقدّس خود هدایت کردی.

14 امّتها شنیدند و نگران شدند.

فلسطینی‌ها از ترس به لرزه افتادند.

15 و رهبران اَدوم متحیّر شدند.

قدرتمندان موآب بر خود لرزیدند.

و مردم کنعان برافروخته شدند.

16 ترس و وحشت آنها را فراگرفت.

آنها قدرت تو را دیدند،

و از ترس بی‌حرکت ماندند.

تا اینکه قوم تو، قومی ‌که تو ای خداوند از بردگی آزاد کردی، عبور کنند.

17 تو ایشان را خواهی آورد و در کوه خود غرس خواهی کرد

در مکانی که تو ای خداوند برای خود انتخاب کرده‌ای.

یعنی در مکان مقدّسی که خودت آن را بنا نموده‌ای.

18 تو ای خداوند تا به ابد پادشاهی خواهی کرد.»

سرود مریم

19 بنی‌اسرائیل در میان دریا از روی زمین خشک عبور کردند، امّا وقتی ارّابه‌های مصریان با اسبان و سوارانشان به دریا رفتند، خداوند آبها را بازگردانید و آنها را غرق کرد.

20 مریم، که نبیّه و خواهر هارون بود دف خود را برداشت و تمام زنها به دنبال او دفهای خود را برداشته رقص‌کنان بیرون آمدند.

21 مریم این سرود را برای آنها خواند:

«برای خداوند بسرایید زیرا که با جلال پیروز شده است.

او اسبها و سوارانشان را به دریا انداخت.»

آب تلخ

22 سپس موسی بنی‌اسرائیل را از دریای سرخ حرکت داد و به صحرای شور برد. آنها مدّت سه روز در بیابان حرکت کردند ولی آب پیدا نکردند.

23 پس از آن به ماره رسیدند ولی آب آنجا به قدری تلخ بود که نمی‌توانستند از آن بنوشند. به همین دلیل بود که آنجا ماره نامیده شده بود.

24 پس مردم نزد موسی شکایت کردند و گفتند: «چه باید بنوشیم؟»

25 موسی نزد خداوند دعا کرد و التماس نمود و خداوند قطعه چوبی به او نشان داد. او آن را برداشت و به آب انداخت و آب شیرین شد.

در آنجا خداوند قانونی برای آنها معیّن نمود تا مطابق آن زندگی کنند و آنها را در آنجا امتحان کرد.

26 خداوند فرمود: «اگر از من اطاعت کنید و هرچه را که در نظر من درست است بجا بیاورید و اوامر مرا نگاه دارید، من شما را با هیچ‌یک از مرضهایی که بر مصریان فرستادم، مجازات نخواهم کرد. من، خداوند هستم. همان کسی‌که شما را شفا می‌دهد.»

27 روز بعد به ایلیم آمدند. در آنجا دوازده چشمهٔ آب و هفتاد درخت خرما بود. آنها در آنجا در کنار آب اردو زدند.

—https://api-cdn.youversionapi.com/audio-bible-youversionapi/84/32k/EXO/15-8c02f7bad46c0a8e202e3eaa3054db10.mp3?version_id=181—

Categories
خروج

خروج 16

مَنّا و بلدرچین

1 تمام جماعت بنی‌اسرائیل از ایلیم کوچ کردند و در روز پانزدهم ماه دوم بعد از اینکه از مصر خارج شدند، به صحرای سین که بین ایلیم و سیناست، رسیدند.

2 آنجا، در آن بیابان، همگی نزد موسی و هارون شکایت کردند

3 و گفتند: «ای کاش خداوند ما را در سرزمین مصر می‌کشت. زیرا در آنجا می‌توانستیم در کنار دیگ‌های گوشت بنشینیم و غذای سیری بخوریم. امّا تو ما را به این بیابان آورده‌ای تا از گرسنگی بمیریم.»

4 پس خداوند به موسی فرمود: «من برای همهٔ شما از آسمان مثل باران غذا خواهم ریخت. مردم باید هر روز بیرون بروند و به اندازهٔ احتیاج آن روز از آن جمع‌آوری کنند. به این ترتیب من می‌توانم ایشان را امتحان کنم که آیا دستورات مرا انجام می‌دهند، یا خیر.

5 آنچه در روز ششم جمع می‌کنند، دو برابر روزهای قبل خواهد بود.»

6 پس موسی و هارون به تمام مردم اسرائیل گفتند: «شما امشب خواهید دانست کسی‌که شما را از سرزمین مصر، بیرون آورده است، خداوند است.

7 هنگام صبح جلال خداوند را خواهید دید. خداوند شکایتهای شما را که برضد او کرده‌اید، شنیده است. زیرا ما چه کسی هستیم که شما از ما شکایت کنید؟»

8 سپس موسی گفت: «خداوند، غروبها گوشت و صبح‌ها نان به هر اندازه‌ای که بتوانید بخورید به شما خواهد داد، زیرا خداوند شکایتهایی را که علیه او کرده‌اید شنیده است. وقتی شما برضد ما شكایت می‌كنید در واقع برضد خداوند شكایت می‌كنید.»

9 موسی به هارون گفت: «به تمام مردم بگو بیایند و در حضور خداوند بایستند، زیرا که او شکایتهای ایشان را شنیده است.»

10 همین که هارون با مردم صحبت کرد آنها به بیابان نگاه کردند و جلال خداوند را که در ابر ظاهر شده بود دیدند.

11 خداوند به موسی فرمود:

12 «من شکایتهای بنی‌اسرائیل را شنیدم. به آنها بگو غروبها گوشت و صبح‌ها نان به هر اندازه‌ای که بخواهند، خواهند داشت تا بدانند من خداوند خدای ایشان می‌باشم.»

13 هنگام غروب دستهٔ بزرگی از بلدرچین آمد و سرتاسر اردو‌گاه را پوشاند و هنگام صبح شبنم گرداگرد اردو‌گاه را فراگرفت.

14 چون شبنم بخار شد چیزهایی نازک و دانه‌دانه روی سطح بیابان را پوشانده بود که همانند شبنم لطیف بودند.

15 وقتی بنی‌اسرائیل آنها را دیدند نمی‌دانستند که آنها چه هستند. پس از یکدیگر می‌پرسیدند: «اینها چه هستند؟»

موسی به آنها گفت: «این نانی است که خداوند به شما داده است تا بخورید.

16 خداوند دستور داده است که هریک از شما به اندازهٔ احتیاج خود یعنی یک پیمانه دو لیتری برای هر نفر از اعضای خانواده‌اش از اینها جمع کند.»

17 بنی‌اسرائیل شروع کردند به جمع کردن؛ بعضی‌ها بیشتر و بعضی‌ها کمتر.

18 وقتی آنها را وزن می‌کردند، کسانی‌که زیاد جمع کرده بودند زیاد نداشتند و آنهایی که کمتر جمع کرده بودند کم نداشتند، هرکس به همان اندازه‌ای که احتیاج داشت جمع کرده بود.

19 موسی به آنها گفت: «هیچ‌کس نباید چیزی از آن را برای فردا نگاه دارد.»

20 امّا بعضی‌ها به حرف موسی گوش ندادند و قسمتی از آن را نگاه داشتند. ولی صبح روز بعد همهٔ آنها کرم گذاشته و گندیده بود و موسی نسبت به آنها خشمگین شد.

21 هرکس هر روز صبح به اندازهٔ احتیاجش جمع می‌کرد و وقتی خورشید بالا می‌آمد و گرم می‌شد آنچه که روی زمین باقیمانده بود آب می‌شد و از بین می‌رفت.

22 در روز ششم آنها دو برابر احتیاج روزانه خود جمع می‌کردند یعنی هرکس به اندازهٔ دو پیمانهٔ چهار لیتری. پس رهبران قوم آمدند و به موسی خبر دادند.

23 موسی به آنها گفت: «این دستور خداوند است. فردا، روز استراحت و روز مقدّس است. پس امروز هرچه می‌خواهید با آتش بپزید و هرچه می‌خواهید با آب بپزید. هرچه که باقی بماند آن را برای فردا نگاه دارید.»

24 همان‌طور که موسی دستور داده بود، هرچه را باقیمانده بود برای فردا نگه داشتند، ولی نه کرم گذاشت و نه گندید.

25 موسی گفت: «این را امروز بخورید زیرا امروز سبت، روز خداوند و روز استراحت است و خارج از اردو‌‌گاه هیچ غذایی پیدا نخواهید کرد.

26 شما باید شش روز غذا جمع‌آوری کنید ولی در روز هفتم که روز استراحت است غذا نخواهد بود.»

27 در روز هفتم بعضی از مردم به بیابان رفتند تا غذا جمع کنند ولی چیزی پیدا نکردند.

28 سپس خداوند به موسی فرمود: «شما تا کی می‌خواهید از دستورات من سرپیچی کنید؟

29 این را به‌خاطر داشته ‌باشید که من، خداوند، یک روز برای استراحت به شما داده‌ام و به همین دلیل است که همیشه در روز ششم به اندازهٔ دو روز به شما غذا می‌دهم. پس در روز هفتم هرکس در جای خود بماند و از خیمه‌اش بیرون نیاید»

30 بنابراین مردم در روز هفتم به استراحت پرداختند.

31 بنی‌اسرائیل اسم این غذا را مَنّا گذاشتند. مَنّا شکل تخم گشنیز و مزهٔ آن مانند کلوچهٔ عسلی بود.

32 موسی گفت: «خداوند دستور داده است که مقداری از مَنّا را نگه دارید تا نسلهای آیندهٔ ما نانی را که خداوند پس از بیرون آوردن ما از سرزمین مصر، در بیابان به ما داد، ببینند.»

33 موسی به هارون گفت: «به اندازهٔ یک پیمانه دو لیتری، مَنّا در ظرفی بریز و آن را در حضور خداوند بگذار تا برای نسلهای آینده نگه‌داری شود.»

34 همان‌طور که خداوند به موسی دستور داده بود، هارون ظرف مَنّا را در مقابل صندوق پیمان گذاشت تا نگهداری شود.

35 بنی‌اسرائیل مدّت چهل سال مَنّا خوردند یعنی تا زمانی که به مرز سرزمین کنعان رسیدند.

36 (در آن زمان یک پیمانه دو لیتری معادل یک دهم مقیاس مورد استفاده برای اندازه‌گیری جامدات بود.)

—https://api-cdn.youversionapi.com/audio-bible-youversionapi/84/32k/EXO/16-b46fb4d95f402f74336401fb7b924235.mp3?version_id=181—

Categories
خروج

خروج 17

جاری شدن آب از صخره

1 تمام بنی‌اسرائیل از بیابان سین کوچ کردند و طبق دستور خداوند از جایی به جای دیگر می‌رفتند. آنها در رفیدیم اردو زدند ولی در آنجا آب برای نوشیدن نداشتند.

2 پس با اعتراض به موسی گفتند: «به ما آب بده تا بنوشیم.»

موسی در جواب آنها گفت: «چرا اعتراض می‌کنید؟ چرا خداوند را امتحان می‌کنید؟»

3 امّا مردم که خیلی تشنه بودند به شورش خود ادامه داده به موسی گفتند: «چرا ما را از مصر بیرون آوردی تا ما و بچّه‌ها و گلّه‌های ما را در این بیابان از تشنگی هلاک کنی؟»

4 موسی با التماس به خداوند عرض کرد: «با این قوم چه کنم؟ چون نزدیک است مرا سنگسار کنند.»

5 خداوند به موسی فرمود: «چند نفر از رهبران بنی‌اسرائیل را با خود بردار و پیشاپیش مردم برو. آن عصایی را که با آن به رود نیل زدی به دست بگیر.

6 من بر روی صخره‌ای در کوه سینا می‌ایستم. تو با عصایت به آن صخره بزن تا از آن صخره آب بیرون بیاید و مردم بنوشند.» پس موسی در حضور تمام رهبران اسرائیل این کار را انجام داد.

7 موسی اسم آن محل را مساه و مریبا گذاشت زیرا بنی‌اسرائیل در آنجا اعتراض کرده و خداوند را امتحان نمودند چون گفتند: «آیا خداوند با ما هست یا نه؟»

جنگ با عمالیق

8 عمالیقی‌ها آمدند و در رفیدیم با بنی‌اسرائیل به جنگ پرداختند.

9 موسی به یوشع گفت: «عدّه‌ای از مردها را انتخاب کن و فردا به جنگ عمالیقی‌ها برو. من روی قلّهٔ کوه می‌ایستم و عصایی را که خداوند فرموده است به دست می‌گیرم.»

10 یوشع هرچه موسی دستور داده بود انجام داد و به جنگ عمالیقی‌ها رفت. موسی و هارون و حور هم به قلّهٔ کوه رفتند.

11 تا زمانی که موسی دستهای خود را بالا نگه می‌داشت، بنی‌اسرائیل پیروز می‌شدند امّا همین که موسی دستهایش را پایین می‌آورد عمالیقی‌ها پیروز می‌شدند.

12 وقتی دستهای موسی خسته شد، هارون و حور سنگی آوردند و موسی روی آن نشست و هارون و حور در دو طرف او ایستادند و دستهای او را بالا نگه داشتند. دستهای موسی تا غروب آفتاب بالا بود.

13 به این ترتیب یوشع عمالیقی‌ها را با شمشیر شکست داد.

14 پس از آن خداوند به موسی فرمود: «این پیروزی را به یادگار در کتاب بنویس و به یوشع بگو من حتّی یاد عمالیقی‌ها را هم در زیر آسمان از بین خواهم برد.»

15 موسی قربانگاهی ساخت و آن را «خداوند پرچم من است» نامید.

16 و گفت: «پرچم خداوند برافراشته خواهد بود و خداوند تا ابد با عمالیق جنگ خواهد کرد.»

—https://api-cdn.youversionapi.com/audio-bible-youversionapi/84/32k/EXO/17-b7c839dcf9d5bffdc201934f45e559b6.mp3?version_id=181—

Categories
خروج

خروج 18

یترون به ملاقات موسی می‌رود

1 یترون، پدر زن موسی که کاهن مدیان بود، آنچه را که خدا برای موسی و قوم اسرائیل انجام داده و آنها را از سرزمین مصر بیرون آورده بود شنید.

2-3 پس یترون، صفوره، زن موسی که او را نزد پدرش به خانه فرستاده بود، و دو پسرش یعنی جرشوم و الیعزر را برداشت و به نزد موسی آمد. (موسی گفته ‌بود که «من در سرزمین بیگانه، غریب هستم.» پس اسم پسر خود را جرشوم گذاشت.

4 بعد از آن گفته‌ بود: «خدای پدرم به من کمک کرد و نگذاشت به دست فرعون کشته شوم.» بنابراین اسم پسر دوم خود را الیعزر گذاشت.)

5 یترون با زن موسی و دو پسر او به بیابانی آمد که موسی در آنجا در کوه مقدّس خیمه زده بود.

6 یترون برای موسی پیغام فرستاد که ما به نزد تو می‌آییم.

7 موسی به استقبال او رفت و در مقابل او تعظیم کرد و او را بوسید. آنها بعد از احوالپرسی به خیمهٔ موسی رفتند.

8 موسی برای یترون تعریف کرد که خدا برای نجات بنی‌اسرائیل چه به سر فرعون و اهالی مصر آورد. همچنین تعریف کرد که چطور آنها در بین راه در سختی و زحمت بودند و خداوند چگونه آنها را نجات داده است.

9 یترون وقتی ماجرا را شنید خوشحال شد

10 و گفت: «سپاس بر خداوندی که شما را از دست فرعون و مردم مصر نجات داد. شکر بر خداوندی که قوم خود را از بردگی آزاد کرد.

11 حالا می‌دانم که خداوند از همهٔ خدایان بزرگتر است زیرا خداوند این کار را هنگامی انجام داد که مصریان با بنی‌اسرائیل با ظلم و ستم رفتار می‌کردند.»

12 آنگاه یترون قربانی سوختنی آورد تا سوخته شود و نیز قربانی‌های دیگر تا به خداوند تقدیم کند. بعد از آن هارون و تمام رهبران اسرائیل آمدند تا به اتّفاق یترون پدر زن موسی در حضور خداوند با هم غذا بخورند.

انتخاب داوران

13 روز بعد موسی برای رسیدگی به شکایات مردم در بین آنها حاضر شد و از صبح تا شب مشغول بود.

14 وقتی یترون تمام کارهایی را که موسی انجام می‌داد دید، از موسی پرسید: «این چه‌کاری است که تو برای مردم انجام می‌دهی؟ چرا همهٔ این‌کارها را به تنهایی انجام می‌دهی و مردم از صبح تا شب اینجا منتظر می‌ایستند تا با تو مشورت کنند؟»

15 موسی در جواب گفت: «من باید این کار را انجام دهم، چون مردم نزد من می‌آیند تا بدانند ارادهٔ خدا چیست.

16 هرگاه دو نفر با هم اختلاف داشته ‌باشند نزد من می‌آیند و من تشخیص می‌دهم حق با چه کسی است و قوانین و دستورات خدا را برای آنها شرح می‌دهم.»

17 یترون گفت: «تو کار درستی نمی‌کنی!

18 تو با این کار هم خودت و هم مردم را خسته می‌کنی. چون این کار به تنهایی برای تو خیلی دشوار است.

19 حالا من به تو نصیحت خوبی می‌کنم و خدا با تو خواهد بود. این درست است که تو قوم را به حضور خدا ببری و اختلافات آنها را به خدا عرض کنی.

20 تو باید اوامر خدا را به آنها تعلیم دهی و برای آنها شرح دهی که زندگی و رفتار آنها چگونه باشد.

21 امّا علاوه بر این تو باید مردان قابل و کاردان که خدا ترس و امین باشند و رشوه نگیرند از میان مردم انتخاب کنی تا رهبر گروههای هزار نفری، صد نفری، پنجاه نفری و ده نفری باشند.

22 آنها همیشه بین مردم داوری کنند. آنها می‌توانند تمام کارهای مشکل را نزد تو بیاورند ولی کارهای کوچک را خودشان حل و فصل کنند. آنها با این کار به تو کمک می‌کنند و بار تو سبک‌تر و کار تو راحت‌تر می‌شود.

23 اگر این کار را طبق خواست خدا انجام دهی، هم خودت را زیاد خسته نمی‌کنی و هم مردم اختلافاتشان زودتر حل شده و به سر کار خود می‌روند.»

24 موسی نصیحت پدر زن خود یترون را قبول کرد

25 و مردان قابلی از بین تمام بنی‌اسرائیل انتخاب و آنها را به رهبری گروههای هزار نفری، صد نفری، پنجاه نفری و ده نفری منصوب کرد.

26 آنها همیشه بین مردم داوری کرده و کارهای مشکل را نزد موسی می‌آوردند. ولی کارهای کوچک‌تر را خودشان حل و فصل می‌کردند.

27 پس از آن موسی با پدر زن خود، یترون خداحافظی کرد و یترون به خانهٔ خود برگشت.

—https://api-cdn.youversionapi.com/audio-bible-youversionapi/84/32k/EXO/18-f9268580653d7d61c47ab4d878c22965.mp3?version_id=181—